هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )
هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )

برخورد حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها با آندو ملعون

آخرین اقدامى که در حیات صدیقه‏ى طاهره علیهاالسلام از طرف غاصبین انجام گرفت و نقشه‏ى ظریفى بود که توسط بانوى دو جهان خنثى شد، رضایت‏طلبى از آن حضرت بود. این برنامه را براى روزى ذخیره کرده بودند که آبها از آسیاب بیفتد و آتشهاى فتنه زیر خاکستر قرار بگیرد، و فاطمه علیهاالسلام هم یاراى مقابله نداشته باشد، و آن زمان ایام آخر زندگى زهرا علیهاالسلام بود.

چرا بجاى رضایت‏طلبى، خود فدک را بازنگرداندند؟!! آیا این مسخره نیست که ظالم در حالى که به ظلم خود ادامه مى‏دهد طلب عفو کند و در همان حال ظلم را تکرار کند؟!

ابوبکر و عمر ملعون وارد شدند و تا چشمشان به حضرت زهرا علیهاالسلام افتاد سلام کردند ولى حضرت جواب آنها را نداد! و این در حالى بود که حضرت روى خود را به طرف دیوار گردانده بود. آنها به طرف مقابل حضرت آمدند ولى حضرت روى برگردانید، و چند بار این کار تکرار شد. تا آنکه حضرت به امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: «پارچه ‏اى روى صورتم بینداز»، و به زنها فرمود: «شما مرا برگردانید»، و گویا حضرت از شدت جراحات نمى‏توانستند بدن مبارک را حرکت دهند. 

پس از گفتگوی کوتاهی که مابین غاصبین ولایت مولا و حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها گذشت؛

سپس حضرت دستان مبارک را به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «خدایا، من تو را شاهد مى‏گیرم، اى حاضرین شما هم شاهد باشید، که این دو نفر در حیاتم و هنگام مرگم مرا اذیت کردند. من شکایت این دو را به تو و پیامبرت مى‏نمایم. نه بخدا قسم، هرگز از شما دو نفر راضى نمى‏شوم و با شما سخن نمى‏گویم تا پدرم پیامبر را ملاقات کنم و آنچه کرده‏اید به او خبر دهم و او درباره‏ى شما حکم نماید. بخدا قسم، در هر نمازى که بخوانم بر شما نفرین مى‏کنم». 

منبع: سایت شهید آوینی



منکوح بودن خلیفه دوم؛ رذیلت یا فضیلت؟

إِن یَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثاً وَإِن یَدْعُونَ إِلاَّ شَیْطَاناً مَّرِیداً
مشرکان غیرخدای عالم هرچه را خدا بخوانند، یا جمادی است یا شیطان سرکش است

مفسران شیعی ذیل این آیه شریفه (117 سوره مبارکه نساء) از معصوم(علیه السلام) روایت شده است که به هر کسی به جز حضرت امام علی(علیه السلام) لقب امیرالمومنین داده شود و او خشنود و راضی به این لقب باشد او منکوح است. و اگر نباشد مبتلا می شود. (عیاشی ج ص276 و برهان ج 1 ص 415 و416)

شیخ طوسی در مصباح المتهجد و سید ابن طاووس در کتاب مهج الدعوات ص 77 و بحار ج 82 ص 230 این عبارت است که: و إبتزٌ اُمورنا معادن الاُبن یعنی غصب کردند اموری که مربوط به ما بود (رهبری جامعه) کسانی که معدن های اُبنه بودند.

بخاری در کتابش(که به صحیح بخاری معروف است) چاپ هند چنین نگاشته است: کان سیدنا عمر مأبوناً و یتداوی بماء الرجال یعنی: آقای ما عمر ابنه ای بود و بواسطه آب مردان(منی) آن را معالجه می نمود.

حال ببینید که این جماعت برای سرپوش نهادن به افتضاح خلیفه چه دلایلی تراشیده اند:

ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در شرح بخاری نیز چنین نگاشته است: ماء الرجال نبت یخرج من یمن . یعنی آب مردان گیاهی است که در یمن می روییده و جناب عمر گرد آن را به مقعد خود می مالیده. همان طور که حجاج بن یوسف هم بواسطه خنفسا(سوسک نجاست خوار) خود را آرام می کرده .(شرح حدیدی ج7 ص 207) گفته شده در جواب ابن حجر که نبت است اما نبتی که یخرج من بین الصلب و الترائب.

سیوطی در کتاب تصحیح لغت ابنه و ابن اثیر جزوی در اغلاط قاموس که هر دوی این کتاب ها چاپ بولاغ مصر می باشد گفته اند که عمر مفعول بوده است.

در چاپ های جدید این چهار کتاب، عبارات فوق حذف شده است!

اما در کتاب طبقات ابن سعد چاپ بیروت سال 1957 میلادی و 1377 هجری قمری در جلد 3 صفحه 289 در بحث استخلاف جناب عمر، از ابن سیرین از عمر نقل کرده که گفت : یک خصلت از جاهلیت در من مانده و آن این است که فرقی ندارد فاعل باشم یا مفعول.

»منابع:
-متن آیه قرآن از داشنامه رشد
-متن نوشتار و اسناد از دانشنامه حضرت ابولولو

نظر عمربن خطاب ل درباره خلافت ابوبکر ل

در صحیح بخاری جلد8 صفحه 26 کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرده و همچنین مسند احمد ـ ج 1ـ ص 56 آمده که:

بیعت ابابکر ل کاری شتابزده و بی تدبیر بود که خداوند شرش را از شما دور کرد! لذا اگر از این پس کسی چنین چیزی (از نوع بیعت ابابکرل) را از شما درخواست کرد بکشیدش!

علامه محمدباقر مجلسی (ره) در کتاب ارزشمند حق الیقین به زیبایی این موضوع را بازکرده است؛ خالی از لطف نیست که شرح این خطابه را در کلام علامه مجلسی بررسی نمایید.

شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام از منظر علمای اهل تسنن

شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام از منظر علمای اهل تسنن

 

یکى از شبهاتى که از سوی اهل تسنن مطرح مى‎شود این است که جریاناتى چون سوزاندن درِ خانه حضرت فاطمه (علیهاالسلام) و شهادت حضرت محسن(علیه السلام) در جریان هجوم به خانه و … همه از کارهاى زشت و ناپسندى است که آن را فقط شیعه نقل کرده و فاقد اعتبار است. ما در این مقاله قسمتى از عبارات‎ و روایاتی‎ که علماى اهل تسنن از قرن سوم هجرى تاکنون در کتاب‎هاى خود نوشته‎اند را خواهیم آورد که تصریحاً و تأویلاً اشاره به وقایع مذکور دارد.

پس از رحلت نبی مکرم اسلام وقتی که امیرالمومنین علی (علیه السلام) مشغول غسل و کفن نمودن پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند؛ عده‎ای از انصار و مهاجر در سقیفه جلسه‎ای برای تعیین جانشین پیامبر بر پا کردند. این مردم بی‎معرفت به جای این که به فکر انجام مراسم نبی اکرم باشند به دنبال جاه و مقام رفته بودند. اینان تلاش داشتند که روز عید غدیر و معرفی حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان امیرالمومنین و وصی پیامبر اکرم به ظاهر به فراموشی بسپارند و به دنبال هوای نفس خود باشند. در این بین تعدادی انگشت شمار از جمله عمار، سلمان، ابوذر، طلحه، زبیر که از مدافعان امیرالمومنین بودند و پایبند به وصیت نبی مکرم؛ به عنوان اعتراض به سقیفه و دفاع از امیرالمومنین علیه السلام در خانه ایشان جمع شده بودند. مردم نیز تحت تاثیر جو حاکم، به بهانه بیعت گرفتن از این افراد برای خلیفه اول، راهی منزل حضرت شدند و در این بین حرمت خاندان وحی و دختر نبی و اهل بیت ایشان را حفظ نکردند و بی‎حرمتی‎های بسیاری در آنجا صورت گرفت. تا جایی که از آتش زدن درِ خانه هم کوتاهی نکردند. علمای اهل تسنن نیز این موارد را در کتاب‎های خود ذکر کرده‎اند که نام کتاب و آدرس آنها را ذکر می‎نمائیم.

 ۱ـ ابن أبى شیبه (متوفى ۲۳۵ ه.ق) در کتاب خود به نام «المصِّنف» جلد هفتم، ص ۴۳۲ روایت شماره ۳۷۰۴۵(چاپ بیروت) .

 ۲ـ ابن قتیبه (متوفى ۲۷۶ ه.ق) در کتاب خود به نام «الامامة و السیاسة» ج ۱، ص ۱۲، چاپ مصر.

۳- بلاذرى (متوفى ۲۷۹ ه. ق) در کتاب خود به نام «انساب الأشراف» چاپ مصر، ج ۱، ص ۵۸۶، تحت عنوان «امر السقیفه» در حدیث شماره ۱۱۸۴٫

۴- طبرى (متوفى ۳۱۰ ه.ق) در کتاب خود به نام «تاریخ الاُمم و الملوک» ج ۲، ص ۴۴۳، چاپ بیروت.

۵- مسعودى(متوفى ۳۴۶ ه.ق) در کتاب خود به نام «اثبات الوصیه» ص ۱۴۲، تحت عنوان «حکایة السّقیفه» .

۶- ابن عبد ربّه (متوفى ۳۲۸ ه.ق) در کتاب خود به نام «عقد الفرید» ج ۳، ص ۶۴، چاپ مصر.

۷- شهرستانى (متوفى ۵۴۸ ه.ق) در کتاب معروف خود «الملل و النّحل»، ج ۱، ص ۵۷، چاپ بیروت.

۸ ـ ابن ابى الحدید (متوفاى ۶۵۵ ه. ق) در «شرح نهج البلاغه»، ج ۲، ص ۵۶(چاپ بیروت).

پس از رحلت نبی مکرم اسلام وقتی که امیرالمومنین علی علیه السلام مشغول غسل و کفن پیامبر بودند؛ عده‎ای از انصار و مهاجر در سقیفه جلسه‎ای برای تعیین جانشین پیامبر بر پا کردند. این مردم بی‎معرفت به جای این که به فکر انجام مراسم نبی اکرم باشند به دنبال جاه و مقام رفته بودند. اینان تلاش داشتند که روز عید غدیر و معرفی حضرت علی علیه السلام را به عنوان امیرالمومنین و وصی پیامبر اکرم به ظاهر به فراموشی بسپارند و به دنبال هوای نفس خود باشند. در این بین تعدادی انگشت شمار از جمله عمار، سلمان، ابوذر، طلحه، زبیر که از مدافعان امیرالمومنین بودند به عنوان اعتراض به سقیفه و دفاع از امیرالمومنین علیه السلام در خانه ایشان جمع شده بودند.

۹- اسماعیل عمادالدین (متوفى ۷۳۲ ه.ق) در کتاب خود به نام «المختصر فى أخبار البشر»، چاپ مصر، ج ۱، ص ۱۵۶٫

۱۰- عمر رضا کحاله در کتاب خود به نام «أعلام النساء» چاپ بیروت، در قسمت حرف «فاء» ذیل نام فاطمه بنت محمد (صلى الله علیه و آله).

شهادت حضرت محسن (علیه السلام)

گفتیم که مردم بی‎وفای آن عصر به دنبال تحریک برخی به در خانه دختر رسول خدا آمدند و نسبت به وصی پیامبر اکرم، امیرالمومنین علی (علیه السلام) بی‎حرمتی کردند و این هجوم به خانه وحی، ضایعاتی را در پی داشت و حضرت زهرا علیهاالسلام، عزیز رسول خدا، همو که پیامبر اکرم بارها در موردش فرموده بود: “کسی که دخترم، فاطمه را آزار دهد، مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد باعث ناخشنودی خدا می‎شود”؛ را صدمه زدند. از جمله این که باعث شدند حضرت، فرزند شش ماهه‎اش را که رسول خدا نامش را “محسن” نهاده بود را سقط نماید. در بسیاری از منابع عامه نیز به سقط حضرت محسن بن علی (علیهماالسلام) اشاره شده است که نام آن منابع را ذکر می‎نماییم.  

۱ـ ابن شهر آشوب در کتاب «المناقب» خود ج ۳، ص ۱۳۲، از کتاب «المعارف» ابن قتیبه دینورى این واقعه را نقل کرده است.

۲ـ مسعودى در«اثبات الوصیه»  ص ۱۴۲٫

۳ـ شهرستانى در کتاب «الملل و النحل» چاپ بیروت، ج ۱، ص ۵۷٫

۴ـ ذهبى در کتاب «المیزان الاعتدال»، ج ۱، ص ۱۳۹، رقم ۵۵۲٫

۵ـ صفدى در کتاب خود به نام «الوافى بالوفیات»، ج ۶، ص ۱۷٫

۶ـ الاسفرائینى التمیمى در کتاب «الفرق بین الفرق»، ص ۱۰۷٫

۷ـ الحموئى الجوینى الشافعى در کتاب «الفرائد السمطین»، ج ۲، ص ۳۵٫

۸ـ ابن ابى الحدید معتزلى در «شرح نهج البلاغه»، چاپ بیروت، ج ۱۴، ص ۱۹۲٫

مردم بی‎وفای آن عصر به دنبال تحریک برخی به در خانه دختر رسول خدا آمدند و نسبت به وصی پیامبر اکرم، امیرالمومنین علی علیه السلام بی‎حرمتی کردند و این هجوم به خانه وحی ضایعاتی را در پی داشت و حضرت زهرا علیهاالسلام، عزیز رسول خدا، همو که پیامبر اکرم بارها در موردش فرموده بود: “کسی که فاطمه دخترم را آزار دهد، مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد باعث ناخشنودی خدا می‎شود”؛ را صدمه زدند.

نارضایتى‎هاى حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از برخی صحابه

از جمله مسائل قابل طرح و بحث که مربوط به روزهای آخر زندگی حضرت زهرا (علیهاالسلام) می‎شود مسئله ناراضى بودن حضرت زهرا(علیهاالسلام) از برخی صحابه رسول خدا است (که این نارضایتى حضرت فاطمه علیهاالسلام، موجب نارضایتى رسول خدا و در نتیجه نارضایتى خداوند بارى تعالى را در پی داشت و دارد) ما در این جا با ذکر اسناد و مدارکى از علمای اهل تسنن که از معتمدین و بزرگان ایشان هستند، این مسئله و دلائل آن را مورد بررسى قرار می‎دهیم.

قسمت اول ـ تدفین شبانه

از دلایلى که نارضایتى حضرت زهرا (علیهاالسلام) را مى‎رساند و علماى اهل تسنّن در منابع خویش ذکر کرده‎اند، تدفین مخفیانه و شبانه است. به راستى چرا باید دختر بزرگوار حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) وصیت نمایند تا ایشان را بدینگونه و شبانه تدفین نمایند؟! و کسی بر پیکر مطهر ایشان نماز نخواند؟!

پاسخ این سؤال در لابلاى کتب اهل تسنن موجود می‎باشد.

۱- محمدبن اسماعیل بخارى در الصحیح، ج ۵، ص ۱۷۷، چاپ احیاء الثرات ـ بیروت.

۲- احمد البیهقى در السنن الکبرى، ج۶، ص ۳۰۰، چاپ بیروت.

۳- مسلم بن الحجّاج القشیرى در الصحیح، ج۳، ص ۱۳۸۰، چاپ مصر.

۴ـ ابن اثیر در کتاب «الکامل فى التاریخ»، ج ۲، ص ۱۲۶ .

۵- حافظ عبدالدّین محمد بن أبى شبیه، ج ۴، کتاب المصّنف، ص ۱۴۱٫ «انّ علیّاً دفن فاطمه لیلاً.»

۶- اُبى فلاح الحنبلى در کتاب شذرات الذهب، ج ۱، ص ۱۵،چاپ قاهره آورده است:

«و غسَّل فاطمةُ، اسماء بنت عمیس و على (علیه السلام) و دفنها لیلاً.»

به راستى چرا باید دختر بزرگوار حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وصیت نمایند تا ایشان را بدینگونه و شبانه تدفین نمایند؟! و کسی بر پیکر مطهر ایشان نماز نخواند؟!

۷- سیوطى در کتاب الثغور الباسمه، ص ۱۵، چاپ بمبئى آورده است.

«و غَسلها زوجها على، و صَلّى علیها و دفنها لیلاً»؛ همسرش علی او را شبانه غسل داد، بر او نماز خواند و دفنش کرد.

۸- عبدالرحمن بن عمرو الدمشقى در کتاب تاریخ أبى ذرعة ج۱، ص ۲۹۰ چاپ دمشق گوید: «توفّیت فاطمة، بعد رسول الله (صلى الله علیه وآله) بستّه اشهر، فدفنها على بن ابى طالب لیلاً»؛ فاطمه شش ماه پس از پیامبر رحلت کرد و علی (علیه السلام) شبانه دفنش کرد.

۹ـ ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ج ۶، ص ۵۰ .

لازم به یادآورى است که در منابع ذکر شده در این قسمت از اهل تسنن، علاوه بر تدفین شبانه به مورد دیگرى نیز توجّه شده بود و آن اعراض حضرت زهرا (علیهاالسلام) از خلیفه اول و عدم تکلّم ایشان با او تا زمان وفات است و این خود نیز دلیلى دیگر بر غضب حضرت فاطمه (علیهاالسلام) بر ایشان است.

قسمت دوم ـ خطبه حضرت زهرا(علیهاالسلام) در مسجد و در بستر بیمارى

در منابع اهل تسنن به مطلب (ناراضى بودن حضرت فاطمه علیهاالسلام از شیخین- خلیفه اول و خلیفه دوم-) تصریح شده است:

۱- ابن قتیبه در کتاب الامامة و السیاسة، ص۱۴، و نیز محمد بن یوسف گنجى شافعى در باب ۹۹ کفایة الطالب.

از دیگر مصادرى که گواه بر خشم و غضب حضرت زهرا(علیهاالسلام) بر برخی از صحابه است خطبه ایشان در مسجد است. که در مصادر اهل تسنّن خطبه مذکور ضبط شده است:

(در قدیمی‎ترین نسخه در کتاب بلاغات النساء، نوشته ابوالفضل احمد بن ابى طاهر مروزى، که متولد ۲۰۴ و متوفاى ۲۸۰ هجرى است حاوى خطبه‎هاى بلیغ زنان عرب است.

آیا الفاظ سنگین و سرشار از استدلال خطبه فدکیه، دلیل بر مصائب و رنج‎هاى وارده بر حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از وفات پدر بزرگوارشان نیست؟!

۲- بلاغات النساء، صص ۲۳ و ۲۴، چ بیروت . 

۳- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص۷۸ .

۴- المناقب، احمد بن موسى که سند آن منتهى به عایشه است . 

۵- السقیفه، ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهرى که از بزرگان اهل تسنن است و در کتابش به سندهاى مختلف این خطبه را نقل کرده است.

آیا الفاظ سنگین و سرشار از استدلال خطبه فدکیه، دلیل بر مصائب و رنج‎هاى وارده بر حضرت زهرا (علیهاالسلام) بعد از وفات پدر بزرگوارشان نیست؟!

پس از چند روز حضرت در اثر مصائب و لطمات وارده در بستر بیمارى قرار گرفتند و هنگامى که خبر به زنان مهاجر و انصار رسید شاید براى جبران و کاهش اشتباهات مردانشان به عیادت آمدند و از احوال حضرت پرسیدند؟ حضرت در پاسخ به این سؤال فرمودند:

«قالت: اصبحتُ و الله عائفة لدنیا کنّ، قالیةً لرجالکنّ»؛ «به خدا سوگند صبح کردم در حالى که از دنیاى شما بیزارم و بغض مردان شما در دلم جاى گرفت.»

آیا این سخنان کسى نبود که پیامبر (صلى الله علیه و آله) درباره‎اش فرمود: من به شادى‎اش شادمان هستم و در ناراحتى او ناراحت… ؟!!

و از طرفى در کتب اهل تسنن آمده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) فرمودند: «فاطمةُ بضعة منى، فمن أغضبها، أغضبنى»؛ فاطمه پاره تن من است، غضب او ، غضب و ناراحتی من است. 

لازم به ذکر است که علامه امینى در جلد ۷ کتاب الغدیر، صفحه ۲۳۲ نام شصت تن از علماى اهل تسنن را ذکر کرده‎اند که حدیث فوق را در کتب خویش آورده‎اند.

و یا این که «ان اللهَ تبارک و تعالى یغضبُ لِغضب فاطمة و یرضى لرضاها.»

و نیز «من غضبت علیه ابنتى فاطمة غضبتُ علیه و من غضبتُ علیه غضب الله.» 

چه شده است که حال، آن بانوى بزرگوار اینگونه سخن مى‎گویند و این چنین نارضایتى خویش را اعلام مى‎کنند! آیا بهانه‎اى و ابهامى براى کسى در طول تاریخ باقى مى‎ماند؟!

پس بنابر آنچه خود اهل تسنن به آن اقرار دارند غضبناک بودن حضرت زهرا(علیهاالسلام) از آنان در مورد صدمه زدن ایشان از جانب برخی از صحابه و تابعین آنان مسلم است و بنابر احادیث صحیح السند که متفق بین علماى اهل تسنن است صدمه به حضرت زهرا (علیهاالسلام)، اذیت رسول خدا، و آزار خدا را به دنبال دارد و هر کس که اطلاع اندکى از آیات قرآن داشته باشد، نتیجه خواهد گرفت:

به راستى چرا تنها دخت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) با فاصله‎اى اندک، شبانه، با دلى پر درد به دیدار حق مى‎رود و تا کنون نیز مزارش مخفى مانده است؟! آیا این سند زنده‎اى از مصائب و مظلومیت‎هاى ایشان نمى‎باشد؟!

اولاً صدمه به حضرت زهرا(علیهاالسلام) که همان اذیت و آازار پیامبر (صلى الله علیه و آله) است، باعث غضب الهى و دور شدن از رحمت خداوند در دنیا و آخرت مى‎گردد. 

«ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنیا و الآخرة و اعدّلهم عذاباً مهینا» (احزاب :۵۷)؛ آنان که خدا و رسول او را به عصیان و مخالفت اذیت مى‎کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده (و از رحمت خود دور فرموده) بر آنان عذابى خوار کننده مهیا است .

«والذین یؤذون رسول الله لهم عذابٌ الیم»(التوبه:۶۱)؛ و براى آنان که رسول خدا را اذیت کنند، عذاب دردناکى است .

و ثانیاً هر کس که مورد غضب الهى واقع شود گمراه است. چرا که «و من یحلل علیه غضبى فقد هوى» (طه /۸۱ )؛ و هر کس مستوجب خشم من گردید همانا خوار و هلاک خواهد شد.

و ثالثاً هر کس که مورد غضب الهى واقع شود را نمى‎توان دوست و یاور قرار داد چون که خداوند مى‎فرماید:

«یا ایهاالذین آمنوا لا تتولّوا قوماً غضب الله علیهم»(ممتحنه :۱۳)؛ اى اهل ایمان هرگز قومى را که خدا بر آنان غضب کرده یار و دوستدار خود نگیرید .

پس به فرمان خداوند نباید آنان را که خدا و رسولش را  مورد غضب قرار داده‎اند دوست داشت چرا که خدا و رسولش، به غضب فاطمه (علیهاالسلام) غضبناک و به اذیت او خشمناک مى‎شوند.

دوباره این سوال را از تمام کسانی که انصاف و وجدانی بیدار دارند می‌پرسیم:

به راستى چرا تنها دخت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله)، که پیامبر بارها فرموده بود هرگاه دل تنگ بهشت می‌شوم سینه فاطمه را می‌بویم. و به اعتراف تاریخ که پیامبر دستهای این بانوی دو سرا را می‌بوسیدند؛ با فاصله‎اى اندک پس از رحلت پیامبر اکرم، شبانه، غسل می‌شود، کفن و دفن می‌شود و با دلى پر درد به دیدار حق مى‎رود و تا کنون نیز مزارش مخفى مانده است؟! آیا این سند زنده‎اى از مصائب و مظلومیت‎هاى ایشان نمى‎باشد؟!

  گروه دین و اندیشه تبیان  –   نوشته مهری هدهدی

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=67823

ماجرای شهادت حضرت زهرا(س) در منابع اهل تسنن

ماجرای شهادت حضرت زهرا(س) در منابع اهل تسنن

پرسش:۳٫ ماجرای آتش سوزی خانه حضرت علی و سیلی خوردن حضرت فاطمه به دستور چه کسی و در کدام یک از منابع اهل تسنن ذکر شده؟پایگاه حوزه، شماره ۳- ۱۴۴۳۱،

پاسخ:

برخی از دانشمندان اهل سنت برای حفظ موقعیت خلفا از بازگو کردن این قطعه از تاریخ خودداری نموده‏ اند؛ از جمله ابن ابی الحدید در شرح خود می‏گوید: «جساراتی راکه مربوط به فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل شده، در میان مسلمانان، تنها شیعه آن را نقل کرده است.[۱]

البته برخی از دانشمندان و مورخان اهل سنت، در این بخش، از بیان واقعیات تاریخی شانه خالی کرده ‏اند؛ چنان که سید مرتضی رحمة ‏الله علیه در این زمینه می‏گوید:

«در آغاز کار، محدثان و تاریخ نویسان از نقل جسارت‌هایی که به ساحت دختر پیامبر گرامی‌اسلام(ص) وارد شده امتناع نمی‏ کردند. این مطلب در میان آنان مشهور بود که مأمور خلیفه با فشار، درب را بر فاطمه علیهاالسلام زد و او فرزندی را که در رحم داشت سقط نمود؛ و قنفذ به امر عمر، فاطمه زهرا علیهاالسلام را زیر تازیانه گرفت تا او دست از علی بردارد؛ ولی بعدها دیدند که نقل این مطالب با مقام و موقعیت خلفاء سازگاری ندارد؛ لذا از نقل آنها خودداری نمودند.»[۲]

مسعودی در قسمتی از کتاب خود آورده است:«فَوَجهُوا اِلی مَنْزلِهِ فَهَجَمُوا عَلَیْهِ وَ اَحْرَقُوابابَهُ… وَ ضَغَطُوا سَیدَةَ النساءِ بِالْبابِ حَتی اَسْقَطَتْ مُحْسِنا؛ پس (عمر و همراهان) به خانه علی علیه السلام رو کرده و هجوم بردند، خانه آن حضرت را به آتش کشیدند؛ با در به پهلوی سیده زنان عالم زدند؛ چنان که محسن را سقط نمود.»[۳]

اما منابع اهل سنت:

۱- عبدالکریم بن احمد شافعی شهرستانی (۵۴۸ – ۴۷۹ ق.) نقل کرده: «اِنعُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْاَلْجَنینَ مِنْ بَطْنِها، به راستی عمر در روز بیعت، ضربتی به فاطمه علیهاالسلام وارد کرد که بر اثر آن، جنین خویش را سِقط نمود.»[۴]

همین قول را اسفرائینی (متوفای ۴۲۹ ق)، به نظام نسبت داده و گفته است که او قائل بود: «اَن عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ میراثَ الْعِتْرَةِ، عمر فاطمه علیهاالسلام را زد و از ارث اهل بیت علیهم السلام جلوگیری کرد.»[۵]

۲- صفدی یکی دیگر از علمای اهل سنت می‏گوید: «اِن عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْبَطْنِها، به راستی عمر آن چنان فاطمه علیهاالسلام را در روز بیعت  زد که محسن را سقط نمود.»[۶]

۳- مقاتل بن عطیه می‏گوید: ابابکر بعد از آن که با تهدید و ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه علی و زهراعلیهماالسلام فرستاد. عمر هیزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش کشید، هنگامی‌که فاطمه زهرا علیهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمر آن چنان حضرت فاطمه علیهاالسلام را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط نمود و میخ در به سینه حضرت فرو رفت (و بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتاد تا آن که از دنیا رفت.»[۷]

۴- ابن ابی الحدید نقل نموده است: «ابو العاص، شوهر زینب، دختر پیامبر اکرم صلی ‏الله ‏علیه‏ و ‏آله وسلم در جنگ از طرف مسلمانان به اسارت گرفته شد؛ ولی بعدا مانند اسیران دیگر آزاد شد.

ابو العاص به پیامبر صلی ‏الله‏ علیه ‏و ‏آله وسلم وعده داد که پس از مراجعت به مکه، وسائل مسافرت دختر پیامبر(ص) را به مدینه فراهم سازد. پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله وسلم به زید حارثه و گروهی از انصار، مأموریت داد که در هشت مایلی مکه توقف کنند و هر موقع کجاوه زینب به آن جا رسید، او را به مدینه بیاورند. قریش از خروج دختر پیامبر(ص) از مکه آگاه شدند. گروهی تصمیم گرفتند که او را از نیمه راه باز گردانند. جبار بن الاسود (یا هبار ابن الاسود) با گروهی خود را به کجاوه زینب رساند و نیزه خود را بر کجاوه دختر پیامبر(ص) کوبید. از ترس آن، زینب، کودکی را که در رحم داشت، سقط کرد و به مکه بازگشت. پپامبر صلی‏ الله ‏علیه‏ و ‏آله وسلم از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و درفتح مکه (با این که همه را بخشید و آزاد نمود) خون قاتل فرزند زینب را مباح شمرد.»

ابن ابی الحدید می‏گوید:

«من این جریان را برای استادم ابو جعفر نقیب خواندم، او گفت: وقتی که پیامبرصلی‏ الله‏ علیه ‏و ‏آله وسلم خون کسی که دخترش زینب را ترسانید و او سقط جنین کرد را مباح شمرد، قطعا اگر زنده بود خون کسانی را که دخترش فاطمه علیهاالسلام را ترسانیدند که باعث شد فرزندش (محسن) را سقط کند، حتما مباح می‏ شمرد.»

ابن ابی الحدید می‏گوید، به استادم گفتم:

«آیا از شما نقل کنم آن چه را مردم می‏گویند که فاطمه بر اثر ترس (و ضرباتی که بر او وارد شد) فرزندش را از دست داد؟

پس گفت: نه! از طرف من نقل نکن! و همین طور رد و بطلان آن را نیز از طرف من نقل نکن! چون اخبار در این زمینه متعارض است.»[۸]

این قصه، به خوبی نشان می‏دهد که اخبار موافق با نظریات شیعه در بین روایات اهل سنت نیز وجود داشته و خود ابن ابی الحدید نیز در قسمتی از کلامش اعتراف می‏کند؛ آن جا که می‏گوید: «عَلی اَنجَماعَةً مِنْ اَهْلِ الحَدیثِ قَدْ رَوَوْا نَحوَهُ، گروهی از اهل حدیث (از اهل سنت نیز) مانند آن چه را شیعیان می‏گویند نقل کرده‏ اند.[۹]

۵- سکونی یکی از راویان اهل سنت است[۱۰] او می‏گوید: «نزد امام صادق علیه‏ السلام رفتم؛ در حالی که غمگین و ناراحت بودم. امام صادق علیه ‏السلام فرمود: ای سکونی! چرا ناراحتی؟! گفتم: خداوند فرزند دختری به من داده (از این که فرزندم پسر نبوده و دختر است ناراحتم) پس حضرت فرمود: ای سکونی، سنگینی دخترت را زمین بر می‏دارد و روزی او بر خداوند است و بر غیر اجل شما زندگی می‏کند و از رزق شما نمی‏خورد (پس چرا ناراحتی؟).»

سکونی می‏گوید: (با کلمات امام صادق علیه ‏السلام ) غمم رفت. آن گاه فرمود:

«ما سَمیتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَةَ. قالَ: آهْ آهْ ثُم وَضَعَ یدَهُ عَلی جَبْهَتِهِ وَ کَانی بِهِ قَدْ بَکی وَ قالَ: اِذا سَمیتَها فاطِمَةَ فَلاتَسُبها وَلا تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا الاِْسْمُ مُحْتَرَمٌ عِنْدَ الله‏ِ عَزوَجَل وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَق مِنْ اِسْمِهِ لِحَبیبَتِهِ الصدیقة» وَ کانَ الاِمامُ لَما سَمِعَ بِاسْمِ فاطِمَةَ ذکر جَدتَهُ وَمَصائبَها وَلَمْ یزَلْ یذْکُرُ وَ یقُولُ: وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَنقُنْفُذَ مَوْلی فُلان[۱۱] چه نامی‌بر او گذاردی؟ گفتم: فاطمه: فرمود:آه آه. سپس دست خود را بر پیشانیش گذاشت و گویا گریه می‏کرد و فرمود: حال که او را فاطمه نامیدی به او ناسزا نگو؛ او را (کتک) نزن و نفرینش نکن (چرا که) این نام در نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامی‌است که خداوند از اسم خود برای حبیبه خود صدیقه گرفته است. (آن گاه سکونی می‏گوید:) همیشه امام صادق علیه ‏السلام اینگونه بود که وقتی نام فاطمه علیهاالسلام را می‏شنید به یاد جده‏اش (فاطمه) و مصیبت‌های او می‏افتاد و همیشه تذکر می‏داد و می‏گفت: سبب وفات (و شهادت) فاطمه علیهاالسلام ضربتی بود که قنفذ، غلام فلانی (یعنی عمر) بر او وارد ساخت.

توجه دارید که سکونی با همه وثاقتی که دارد، اینجا تعصب سنی‏گری خویش را نشانداده و ذیل کلام امام صادق علیه‏ السلام را حذف و تحریف نموده است. با این حال، مطلب روشن است که سبب شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام همان ضرباتی بود که به دست قنفذ و عمر بر آن حضرت وارد شد.

چنان که ابا بصیر از امام صادق علیه ‏السلام متن کامل کلام حضرت را به این صورت نقل نموده است: « وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ مَوْلی عُمَرَ لَکَزَها بِنَعْلِ السیفِ بِاَمْرِهِ فَاَسْقَطَتْ مُحْسِنا وَ مَرِضَتْ مَرَضا شَدیدا وَلَمْتَدَعْ اَحَدا مِمنْ آذاها یدْخُلُ عَلَیها، سبب فوت فاطمه علیهاالسلام ضرباتی بود که قنفذ، غلام عمر با غلاف شمشیر بر آن حضرت به فرمان عمر زد؛ پس (فرزندش) محسن را از دست داد و به شدت بیمار شد و هیچ یک از آزار دهندگان خویش را راه نداد (که به دیدن او بیایند)[۱۲]


[۱] . شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۰٫

[۲] . سید مرتضی، تلخیص شافی، ج۳، ص۷۶، تلخیص شیخ طوسی.

[۳] . اثبات الوصیة، مسعودی، (چاپ بیروت) ص۱۵۳ و در برخی چاپها ص ۲۳ ۲۴٫

[۴] . الملل و النحل، عبدالکریم شهرستانی، ج۱، ص۵۷٫

[۵] . اَلفرقُ بین الفرق، عبدالقاهر الاسفرائینی، ص۱۰۷٫

[۶] . الوافی بالوفیات، صفدی، ج۵، ص۳۴۷ ر.ک: سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج۲،ص۲۹۲٫

[۷] . الامامة والخلافة، مقاتل بن عطیة، ص۱۶۰ ۱۶۱٫

[۸] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۳/ ر.ک: زندگی علی علیه‏السلام ،ص۲۵۲٫

[۹] . شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱٫

[۱۰] . سه نفر از راویان اهل سنت، از امامان شیعه علیهم‏السلام روایت نقلنموده‏اند که علمای شیعه آنان را ثقه می‏دانند و به سخن آنان اطمینان دارند وروایات آنها را می‏پذیرند: سَکُونی؛ نَوْفِلی؛ خَلُوقی.

[۱۱] . شجره طوبی، محمدمهدی حائری، ص۴۱۷، (منشورات شریف رضی).

[۱۲] . بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۷۰٫

http://www.hawzah.net/fa/questionview.html?QuestionID=62568&ListQuestionSubject=True&ListKeywordAlpha=True&SearchText=%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA+%D8%B2%D9%87%D8%B1%D8%A7

شهادت حضرت زهرا س

متن حاضر نمونه مختصری است از تصریحات علما و بزرگان اهل سنت، که هر گونه استبعاد و رد کردن این وقایع تلخ تاریخی، و هرگونه شبه افکنی در این زمینه را پاسخ می گوید. در این نوشتار به آثار و تالیفات بزرگانی از اهل سنت مانند ابن قتیبه، ابن شهر آشوب سروی، أبی الفتح محمد بن عبدالکریم بن أبی بکر احمد شهرستانی، ذهبی مورخ مشهور، عمر رضا کحاله از علمای معاصر اهل سنت و احمدبن یحیی معروف به «بلاذری» و ابن ابی الحدید معتزلی اشاره و استناد شده است.

 ابن قتیبه دینوری، قرن سوم هجری  ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری (معروف به ابن قُتَیبَة) در گذشته به سال 276 هجری، در کتاب خود بنام «الامامة والسیاسة» تحت عنوان"کیفَ کانَت بیعة علی أبی طالب کرَّمَ الله وجهه" (علی کرم الله وجهه چگونه بیعت کرد) با ذکر سند از عبدالله بن عبدالرحمن انصاری روایت کرده که گفت: همانا روزی ابوبکر از عده ای که از بیعت با او سرپیچی کرده و نزد علی علیه السلام جمع شده بودند، سراغ گرفت. پس عمر را به دنبال آنها -که در خانه ی علی جمع شده بودند- فرستاد، پس آنها از خارج شدنِ از خانه خودداری نمودند، در این هنگام عمر دستور داد که "هیزم حاضر کنید" و خطاب به اهل خانه گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست باید خارج شوید و الا خانه را با اهلش به آتش می کشم ! شخصی به عمر گفت: ای ابا حفض، آیا می دانی در این خانه فاطمه است؟! عمر گفت: اگر چه فاطمه در خانه باشد!

باز در همان کتاب جلد 1 صفحه ی 13 با ذکر سند آمده است:.. پس از چندی که گذشت عمر به ابوبکر گفت بیا تا نزد فاطمه علیها السلام برویم، چرا که ما او را به غضب درآورده ایم. پس به اتفاق یکدیگر نزد فاطمه علیها السلام رفته واز او اجازه ی ورود گرفتند، لکن فاطمه علیها السلام به آنها اجازه ی ورود نداد، ناچار نزد علی علیه السلام آمده و با او سخن گفتند، تا آنکه آنها را بر فاطمه علیها السلام وارد کرد. پس همین که آن دو نزد فاطمه علیها السلام نشستند، فاطمه علیها السلام صورت خود را به دیوار برگرداند. در این هنگام آن دو به فاطمه علیها السلام سلام کردند، لکن او جواب سلام آنها را نداد، لذا ابوبکرشروع به سخن کرده و گفت: ای حبیبه ی رسول خدا آیا ما در مورد ارث پیامبر و همچنین در مورد شوهرت تو را به غضب در آوردیم؟
فاطمه علیها السلام گفت: چه می شود تورا، که اهل و خانواده ات از تو ارث ببرند، لکن ما از محمد صلی الله علیه وآله ارث نبریم! سپس فرمود: آیا اگر حدیثی از پیامبر را به یاد شما بیاورم قبول می کنید، و به آن اعتقاد پیدا می کنید؟ عمر و ابوبکر گفتند:آری.
پس فاطمه گفت: شما را به خدا قسم آیا از پیامبر نشنیدید که می گفت: «رضایت فاطمه، رضایت من و غضب فاطمه، غضب من است. پس هر کس فاطمه دختر مرا دوست داشته باشد، همانا مرا دوست داشته و هر کس فاطمه را راضی کند مرا راضی کرده است و هر کس فاطمه را به غضب آورد، همانا مرا به غضب آورده است». عمر و ابوبکر گفتند: آری از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم. فاطمه علیها السلام گفت: پس همانا من، خداوند و ملائکه را شاهد می گیرم که شما دو نفر مرا به سخط و غضب درآوردید و مرا راضی نکردید، و هرگاه پیامبر را ملاقات کنم از شما دو نفر به او شکایت خواهم کرد. در این هنگام، ابوبکر شروع به گریه کرد در حالی که فاطمه علیها السلام می گفت: بخدا قسم تو را (ابوبکر) در هر نمازی که بخوانم نفرین خواهم کرد.

  شهرستانی؛ قرن ششم أبی الفتح محمد بن عبدالکریم بن أبی بکر احمد شهرستانی (در گذشته ی سال548 هجری) در کتاب خود بنام «الملل و النحل» می گوید: «همانا عمر چنان ضربه ای به شکم فاطمه علیها السلام در روز بیعت زد که فاطمه علیها السلام جنین خود را از شکم انداخت». (2)

مورخ مشهور، ذهبی؛ قرن هشتم ذهبی مورخ مشهور (در گذشته ی سال 748هجری) در کتاب خود بنام «لسان المیزان» با ذکر سند می گوید: «محمدبن احمد حماد کوفی» (از حافظین حدیث اهل سنت) گفته است:«بدون شک عمر چنان لگدی به فاطمه علیهاالسلام زد که محسن از او سقط شد». (3)

 عمر رضا کحاله؛ از علمای معاصر اهل سنت  عمر رضا کحاله از علمای معاصر اهل سنت، در کتاب خود بنام «اعلام النساء» با ذکر سند می گوید: تا آنکه ابو بکر از عده ای که از بیعت با او سر باز زده و تخلف کرده بودند و نزد علی بن ابی طالب علیه السلام جمع شده بودند- مانند عباس و زبیر و سعد بن عبادة- سراغ گرفت، و آنها در خانه ی فاطمه علیهاالسلام از بیعت با ابوبکر باز نشسته بودند. پس ابوبکر، عمر بن الخطاب را بسوی آنان فرستاد. عمر روانه ی منزل فاطمه علیهاالسلام شده و فریاد کشید و آنان را به خارج از خانه جهت بیعت فراخواند. آنان از بیرون آمدن خودداری کردند، در این هنگام عمر هیزم طلبیده و گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست یا از خانه خارج می شوید و یا آنکه خانه را با اهلش به آتش می کشم. شخصی به عمر گفت: ای ابا حفض (کنیه ی عمر)، در این خانه فاطمه علیها السلام است! عمر گفت: اگر چه فاطمه در این خانه باشد، آن را به آتش می کشم! (4)

یعقوبی یعقوبی در تاریخ خود نقل می کند: زمانی که ابوبکر مریض شد، یعنی در همان مرضی که مرد، عبدالرحمن بن عوف به عیادت او رفته و از او پرسید: ای خلیفه ی پیامبرحالت چگونه است؟ ابوبکر گفت: همانا من بر هیچ چیز تأسف نمی خورم مگر بر سه چیز که انجام دادم و ای کاش انجام نداده بودم...اما آن سه چیز که انجام دادم و ای کاش انجام نداده بودم: ای کاش قلاده ی خلافت را به گردن نینداخته بودم...ای کاش خانه ی فاطمه را تفتیش نکرده و مورد هجوم آن عده قرار نداده بودم، اگر چه با من اعلان جنگ می کردند. (5)

بلاذری؛ قرن سوم احمدبن یحیی معروف به «بلاذری» در گذشته ی سال 279 هجری در کتاب خود بنام «انساب الاشراف» می گوید: ابوبکر برای بیعت گرفتن از علی علیه السلام ، به دنبال وی فرستاد، پس علی علیه السلام بیعت نکرد. در این هنگام عمر با شعله ای آتش روانه ی خانه ی علی علیه السلام شد. فاطمه علیها السلام در پشت درب با او مواجه شده و گفت: ای پسر خطاب آیا تو را در حال آتش زدن خانه ام می بینم؟ عمر گفت : آری! و آن چنان به این عمل مُصر و محکم هستم، چنانکه پدرت بر دینی که آورده بود محکم بود. (6) بلاذری در همان کتاب، صفحه ی587، حدیث شماره ی 1188 از ابن عباس روایت می کند: زمانی که علی از بیعت خودداری نمود و در خانه کناره گیری کرده بود، ابوبکر عمر را به سوی علی فرستاد و به وی دستور داد علی را با بدترین صورت نزد من حاضر کن! پس چون عمر نزد علی آمد، بین آن دو سخنانی رد و بدل شد. علی گفت: ای عمر بدوش که نیمی از آن مال توست، به خدا قسم آنچه امروز تو را چنین بر امارت و حکومت ابوبکر حریص کرده چیزی نیست جز آنکه فردا حکومت را به تو بسپارد!

 ابن ابی الحدیدابن ابی الحدید معتزلی در شرح خود می گوید: اگر گفته شود که خانه فاطمه مورد هجوم واقع شد، و صیانتش شکسته شد بخاطر حفظ نظام اسلام و بخاطر جلوگیری از تفرقه مسلمانان، چرا که مسلمانان آن زمان از دین برمی گشتند و دست از اطاعت بر می داشتند، در جواب گفته می شود که: همین کلام و جواب را بدهید آنجا که در جنگ جمل هودج عایشه مورد هتک واقع شد (چرا که عایشه بر علیه خلیفه رسمی مسلمانان قیام کرده) و هودج او مورد حمله قرار گرفت تا آنکه ریسمان اطاعت پاره نشود و اجتماع مسلمین از هم نپاشد و خون مسلمانان به هدر نرود. پس وقتی که جائز باشد حمله به خانه فاطمه بخاطر امری که هنوز واقع نشده بود، بدون شک جائز است حمله به هودج عایشه به خاطر امری که واقع شده بود. (7)

ابن عبد ربّهشهاب الدین احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسی در کتاب "العقد الفرید" چنین می نویسد: علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند تا اینکه ابوبکر، عمر را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند، و به او گفت اگر بیرون نیامدند با آنان نبرد کن. عمر ابن خطاب با مقداری آتش به سوی خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بکشد. در این هنگام فاطمه با او روبرو شد و گفت: ای فرزند خطاب آمده ای خانه ما را بسوزانی! عمر گفت: بلی، مگر اینکه شما نیز آن کنید که امّت کردند(بیعت با ابوبکر). (8)

 منابع ؛

1- ابن شهر آشوب، المناقب، جلد سوم صفحه ی 132 
2- شهرستانی، الملل و النحل، چاپ بیروت 1402 هجری جلد اول صفحه ی 57
3- ذهبی، لسان المیزان،جلد اول صفحه ی268- شماره ی 824 تحت عنوان «احمد»«اعلام النساء» چاپ پنجم
4- اعلام النساء، بیروت سال 1404- قسمت حرف«فاء» فاطمة بنت محمد صلی الله علیه وآله جلد دوم
5- تاریخ یعقوبی، صفحه ی 137 چاپ بیروت تحت عنوان"ایّام ابی بکر" (دوران حکومتی ابوبکر)
6- الانساب الاشراف، چاپ مصر جلد اول صفحه ی 586 تحت عنوان «امر السقیفة» (گزارشی از سقیفه) حدیث شماره ی 11 جلد بیستم صفحه ی 16و17 7-7- تحت عنوان "ایراد
7- شرح ابن ابی الحدید، کلام أبی المعالی الجوینی فی أمر الصحابه و الرد علیه" (نقل اعتراضات أبی المعالی جوینی در امور صحابه و رد برآن) 84
8- "العقد الفرید" جلد 4 صفحه260

حقیقتی محض

۱ ـ ابولولو فیروز مقلب به بابا شجاع الدین نهاوندی الاصل: او از بزرگان مسلمین و مجاهدین بلکه از خالص ترین پیروان امیرالمومنین (علیه السلام) است . (ریاض العلماء سفینه البحار ج 7 ص 561 ماده لؤلؤ). 2- ابو لولو به عمر ( لعنت الله علیه) نوشت : جزای کسی که عصیان مولایش کند و ملک مولایش را غصب کند و خانم مولایش را بزند چیست ؟ پس عمر (لعنت الله علیه) نوشت : بدرستی که قتل چنین کسی واجب است . وقتی ابولولو مواجه با او شد تا او را به هلاکت برساند به او فرمود: چرا عصیان مولا امیرالمومنین (علیه السلام) کردی. آنگاه ضربه هایی پی در پی به پیکر نحس عمر وارد می کرد و او را لعن می نمود و برای فضل حضرت ابولولو همین قدر کافی است  کهنفرین حضرت زهرا (سلام الله علیها) به عمر (لعنت الله علیه) در موقعی که ورقه فدک را پاره نمود و به دست ابولولو اجرا شد.(طریق الارشاد ص 456). 3- مولا امیرالمومنین(علیه السلام) به عمر(لعنت الله علیه) فرمود: سیقتلک ابولولو توفیقاً یدخل به و الله الجنان علی الرغم منک . خواهد کشت تو را ابولولو در حالی که این توفی  را خداوند تبارک و تعالی به او داده . به خدا قسم وارد بهشت خواهد شد بر خلاف میل تو . (ارشاد القلوب دیلمی  ج 2 ص 285). فقال امیرالمومنین (علیه السلام) : فیقتلک توفیقاً و یدخل بذلک الجنةعلی رغم منک . (مشارق الانوار ص 79). 4- احمد بن اسحاق قمی در فضیلت 9 ربیع الاول نقل کرد که حذیفه گفت: پس خداوند تبارک و تعالی مستجاب فرمود دعای مولاتی فاطمه (صلواة الله علیها) را بر آن منافق به دست قاتل او (رحمة الله علیه) . (بحار ج 31 ص122 به بعد). 5- در میان شیعه معروف است که ابولولو بعد از زخم زدن آن نابکار به خدمت

امیرالمومنین (علیه السلام) آمده و قتل عمر را نقل نمود. آن حضرت به اعجاز او را به کاشان فرستاد و دختر قاضی کاشان را به او دادند و از او فرزندان صالحی به هم رسید.(شاخه طوبی ص 107 از مرحوم محدث نوری صاحب مستدرک الوسائل استاد محدث قمی صاحب مفاتیح الجنان). 6- شیعه را اعتقاد این است که وقتی ابولولودومی را کشت به کاشان آمد و ابولولو از شیعیان امیرالمومنین (علیه السلام) بود تا از دنیا رفت . مردم کاشان او را در کنار راه فین دفن کردند. (مرحوم سپهر در ناسخ التواریخ تاریخ الخلفاء ج3 ص 49). 7- بدرستیکه اهل کاشان میدانند ابولولو قاتل عمر است بعد از قتل وی به کاشان فرار کرد از ترس دشمنان اهل بیت و اهالی کاشان که محب اهل البیت بودند او را تکریم نموده و در مقابل دشمنان از او محافظت کرده تا از دنیا رفت و مزار او در خارج کاشان است و عمر در نظر اهل کاشان مثل ابوبکر در نظر اهل سبزوار حقیر و بی اعتبار است لذا ملا حیرتی گفته: خوارم اندر ولایت قزوین** چون عمر در ولایت کاشان** و مولوی گفته است: سبزوار است این جهان کج مدار** ما چو بوبکریم در وی خوار و زار** (مجالس المومنین شهید ثالث مرحوم قاضی نورا... شوشتری صاحب احقاق الحق ج 1 ص 87و88). 8- ابولولو به زعم اهل سنت (تسنن ) مجوسی یا نصرانی بود و شیعه آنرا بابا شجاع الدین می خواند و در سلک اهل اسلام منتظم داند و در کاشان وفات یافت . (حبیب السیر ج 1 ص 489 چاپ تهران). 10- بعد از اینکه ابولولو رضوان الله تعالی علیه جهنم و درک عمر لعنت الله علیه واصل کرد خدمت مولا امیرالمومنین (علیه السلام) رسید و آن حضرت بر درب خانه نشسته بود بر جای دیگر نشست چون مردم به طلب ابولولو رفتند مولا (علیه السلام) فرمود تا من اینجا نشسته ام هیچ کس را ندیده ام و آن شب ابولولو را بر دلدل (اسم مرکب مخصوص امیرالمومنین علیه السلام) نشاند و فرمود آنجا دلدل بایستد به زمین فرود آی و دلدل ابولولو را به

کاشان رساند. (کامل بهایی از عماد الدین طبری که در سال 675 نوشته شده – ج 2 ص 105 و 111

متأسفانه شنیدم که مقبره آقا ابولولو در این چندین ماهة‌ اخیر مورد تعرض قرار گرفته. و به بهانه اتحاد اسلامی این کار صورت گرفته حال آنکه هیچ کدام از کشور‌های اهل تسنن به مفتیان خود دربارة فتواهایشان مبنی بر تخریب حرمهای مقدس ائمه اطهار علیهم السلام حتی تذکر هم نداده‌اند. می‌گویند ابولولو اصلا مسلمان نبوده، و این مقبرة یکی از صوفیان بوده که مورد احترام قرار می‌گرفته. اصلا فرض بر اینکه این حرفها درست ولی ابولولو برای ما شیعیان پیکی است خوش خبر که دل مولای ما را شاد کرده و نباید به این صورت با این مقبره برخورد میشد. مگر این مقبره از آثار باستانی ما نبود. نمیدانم نمیدانم نمیدانم ..... آقا کی می‌آیی؟

بیوگرافی عمر بن خطاب ل

 

عمر بن خطاب ل
نام: عمر بن خطاب. ل
نام پدر و جد و دایی : خطاب ل.
نام مادر و خواهر و عمه : حنتمه ل .
کنیه: ابوحفص ل.
شغل: در جاهلیت دلال دراز گوش و یا شتر چران..
 مشخصات ظاهری: قد بلند - لاغر - سرش بی مو و گندمگون. فرزندانش: عبدالله- عبیدالله- عاصم- زید- عبد الرحمن- حفصه. مشخصات اخلاقی: تندخویی و غضب و تازیانه های او بین همه مشهور بوده .
(سند: مسند احمد حنبل ج ۱ ص ۵۵ - الکامل (ابن اثیر) ج ۲ ص ۱۳۵ و ۳۲۷ - صحیح بخاری ج ۱۰ ص ۴۴ - سیره ابن هشام ج ۴ ص ۲۳۸و....) و شدیدا سنگدل و غلیظ القلب بوده است. مدت خلافت بناحق: ۱۰ سال و ۶ ماه و ۴ روز . سن : ۵۲ یا ۵۴ یا ۵۵ یا ۶۰ یا ۶۳ یا ۶۴. تاریخ به هلاکت رسیدن : نهم ربیع الاول (سند: شاخه طوبی (نوری) ص ۱۵ و ۱۶ (خطی) - عقد الدرر ص ۶۸.)

در سفارش [و نامه] فلانی به معاویه آمده است که:


پس به فاطمه گفتم: اگر [علی از خانه] خارج نشود، هیزم زیادی میآورم و این خانه را آتش میزنم و هر کس را در آن است، بیرون خواهم آورد؛ مگر این که علی بیعت را بپذیرد.

و به خالد گفتم: این افرادمان را بفرست تا هیزم فراوانی جمع کنند و آتش [نیز] بیاور. وقتی [خالد] آمد، گفتم:

ای فاطمه! من، آتش را روشن خواهم کرد.

پس [فاطمه] گفت: [آتش] بر تو باد ای دشمن خدا و دشمن رسولش و دشمن امیرالمؤمنین!

پس با دستم به تیرک عمودی درب کوفتم که آن را باز کنم، [تا خود و] همراهانم، وارد خانه شویم. پس او با دستش به درب ضربه زد تا مانع از باز کردن درب شود. پس [باز کردنِ درب] برایم سخت شد و با شلّاق به دستش زدم و با پا به درب لگد زدم و این در حالی بود که شکمش را به درب چسبانده بود.

[در این موقع] شنیدیم که فریادی عمیق کشید و گفت: ای پدر جان! با [فرزند] محبوب و دختر تو این چنین می‌کنند. آه، فضّه! مرا دریاب که جنینم کشته شد.

و شنیدیم [و متوجّه شدیم] که درد زایمان او را گرفته، در حالی که پشت به دیوار چسبانده بود. پس درب را هل دادم و وارد شدم و او با چهرهای که نورش چشمم را میزد، به سمت من آمد و من، از روی پارچه و روسریای که به سر داشت به صورتش چنان سیلی زدم که در نتیجه، گوشوارهاش پاره شد و بر زمین افتاد...

نامه عمر بن الخطاب به معاویه

نامه عمر بن الخطاب به معاویه

مرحوم علامه مجلسی در کتاب شریف بحار الأنوار می‌نویسد که عبد الله بن عمر بن الخطاب ،‌ بعد از شهادت سید الشهداء علیه السلام به دیدار یزید رفت و به او اعتراض کرد وگفت : بساطت را جمع کن تا مردم کسی را که لیاقت خلافت را داشته باشد ، انتخاب کنند .

یزید جلو آمد و او را آرام کرد ، بعد به او گفت : ای أبا محمد ! آیا فکر می‌کنی که پدرت (عمر) هدایت شده و یاور رسول خدا بود ؟ ...

سپس یزید دست عبد الله را گرفت و او را به یکی از اتاق‌هایش برد و نامه‌ای را از صندوقی بیرون آورد و آن را به عبد الله نشان داد که عمر بن الخطاب به معاویة بن أبی سفیان نوشته بود .

در این نامه عمر بن الخطاب حقیقت‌های بسیاری را روشن و به جنایات بسیاری اعتراف می کند که ما اصل نامه را در اختیار دوستان قرار می‌دهیم :

أجاز لی بعض الأفاضل فی مکة - زاد الله شرفها - روایة هذا الخبر ، وأخبرنی أنه أخرجه من الجزء الثانی من کتاب دلائل الإمامة ، وهذه صورته :

151 حدثنا أبو الحسین محمد بن هارون بن موسى التلعکبری ، قال : حدثنا أبی رضی الله عنه ، قال : حدثنا أبو علی محمد بن همام ، قال : حدثنا جعفر بن محمد بن مالک الفزاری الکوفی ، قال : حدثنی عبد الرحمن بن سنان الصیرفی ، عن جعفر بن علی الحوار ، عن الحسن بن مسکان ، عن المفضل بن عمر الجعفی . عن جابر الجعفی ، عن سعید بن المسیب ...

فضرب یزید بیده على ید عبد الله بن عمر وقال له : قم - یا أبا محمد - حتى تقرأ ، فقام معه حتى ورد خزانة من خزائنه ، فدخلها ودعا بصندوق ففتح واستخرج منه تابوتا مقفلا مختوما فاستخرج منه طومارا لطیفا فی خرقة حریر سوداء ، فأخذ الطومار بیده ونشره ، ثم قال : یا أبا محمد ! هذا خط أبیک ؟ .

قال : ای والله . فأخذه من یده فقبله ، فقال له : اقرأ ، فقرأه ابن عمر ، فإذا فیه : بسم الله الرحمن الرحیم إن الذی أکرهنا بالسیف على الاقرار به فأقررنا ، والصدور وغرة ، والأنفس واجفة ، والنیات والبصائر شائکة مما کانت علیه من جحدنا ما دعانا إلیه وأطعناه فیه رفعا لسیوفه عنا ، وتکاثره بالحی علینا من الیمن ، وتعاضد من سمع به ممن ترک دینه وما کان علیه آباؤه فی قریش ، فبهبل أقسم والأصنام والأوثان واللات والعزى ما جحدها عمر مذ عبدها ! ولا عبد للکعبة ربا ! ولا صدق لمحمد صلى الله علیه وآله قولا ، ولا ألقى السلام إلا للحیلة علیه وإیقاع البطش به .

فإنه قد أتانا بسحر عظیم ، وزاد فی سحره على سحر بنی إسرائیل مع موسى وهارون وداود وسلیمان وابن أمه عیسى ، ولقد أتانا بکل ما أتوا به من السحر وزاد علیهم ما لو أنهم شهدوه لأقروا له بأنه سید السحرة .

فخذ - یا بن أبی سفیان - سنة قومک واتباع ملتک والفاء بما کان علیه سلفک من جحد هذه البنیة التی یقولون إن لها ربا أمرهم بإتیانها والسعی حولها وجعلها لهم قبلة فأقروا بالصلاة والحج الذی جعلوه رکنا ، وزعموا أنه لله اختلقوا .

فکان ممن أعان محمدا منهم هذا الفارسی الطمطانی : روزبه ، وقالوا إنه أوحی إلیه : * ( إن أول بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکا وهدى للعالمین ) * ، وقولهم : * ( قد نرى تقلب وجهک فی السماء فلنولینک قبلة ترضیها فول وجهک شطر المسجد الحرام وحیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره ) * ، وجعلوا صلاتهم للحجارة .

فما الذی أنکره علینا لولا سحره من عبادتنا للأصنام والأوثان واللات والعزى وهی من الحجارة والخشب والنحاس والفضة والذهب ، لا - واللات والعزى - ما وجدنا سببا للخروج عما عندنا وإن سحروا وموهوا .

فانظر بعین مبصرة ، واسمع بأذن واعیة ، وتأمل بقلبک وعقلک ما هم فیه ، واشکر اللات والعزى واستخلاف السید الرشید عتیق بن عبد العزى على أمة محمد وتحکمه فی أمواله ودمائهم وشریعتهم وأنفسهم وحلالهم وحرامهم ، وجبایات الحقوق التی زعموا أنهم یجبونها لربهم لیقیموا بها أنصارهم وأعوانهم ، فعاش شدیدا رشیدا یخضع جهرا ویشتد سرا ، ولا یجد حیلة غیر معاشرة القوم .

ولقد وثبت وثبة على شهاب بنی هاشم الثاقب ، وقرنها الزاهر ، وعلمها الناصر ، وعدتها وعددها مسمى بحیدرة المصاهر لمحمد على المرأة التی جعلوها سیدة نساء العالمین یسمونها : فاطمة ، حتى أتیت دار علی وفاطمة وابنیهما الحسن والحسین وابنتیهما زینب وأم کلثوم ، والأمة المدعوة بفضة ، ومعی خالد بن ولید وقنفذ مولى أبی بکر ومن صحب من خواصنا ، فقرعت الباب علیهم قرعا شدیدا ، فأجابتنی الأمة .

فقلت لها : قولی لعلی : دع الأباطیل ولا تلج نفسک إلى طمع الخلافة ، فلیس الامر لک ، الامر لمن اختاره المسلمون واجتمعوا علیه ، ورب اللات والعزى لو کان الامر والرأی لأبی بکر لفشل عن الوصول إلى ما وصل إلیه من خلافة ابن أبی کبشة ، لکنی أبدیت لها صفحتی ، وأظهرت لها بصری ، وقلت للحیین - نزار وقحطان - بعد أن قلت لهم لیس الخلافة إلا فی قریش ، فأطیعوهم ما أطاعوا الله ، وإنما قلت ذلک لما سبق من ابن أبی طالب من وثوبه واستیثاره بالدماء التی سفکها فی غزوات محمد وقضاء دیونه ، وهی - ثمانون ألف درهم - وإنجاز عداته ، وجمع القرآن ، فقضاها على تلیده وطارفه ، وقول المهاجرین والأنصار - لما قلت إن الإمامة فی قریش - قالوا :

هو الأصلع البطین أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب الذی أخذ رسول الله ( ص ) البیعة له على أهل ملته ، وسلمنا له بإمرة المؤمنین فی أربعة مواطن ، فإن کنتم نسیتموها - معشر قریش - فما نسیناها ولیست البیعة ولا الإمامة والخلافة والوصیة ألا حقا مفروضا ، وأمرا صحیحا ، لا تبرعا ولا ادعاء فکذبناهم ، وأقمت أربعین رجلا شهدوا على محمد أن الإمامة بالاختیار .

فعند ذلک قال الأنصار : نحن أحق من قریش ، لأنا آوینا ونصرنا وهاجر الناس إلینا ، فإذا کان دفع من کان الامر له فلیس هذا الامر لکم دوننا ، وقال قوم : منا أمیر ومنکم أمیر . قلنا لهم : قد شهدوا أربعون رجلا أن الأئمة من قریش ، فقبل قوم وأنکر آخرون وتنازعوا ، فقلت - والجمع یسمعون - : ألا أکبرنا سنا وأکثرنا لینا . قالوا : فمن تقول ؟ .

 قلت : أبو بکر الذی قدمه رسول الله ( ص ) فی الصلاة ، وجلس معه فی العریش یوم بدر یشاوره ویأخذ برأیه ، وکان صاحبه فی الغار ، وزوج ابنته عائشة التی سماها : أم المؤمنین ، فأقبل بنو هاشم یتمیزون غیظا ، وعاضدهم الزبیر وسیفه مشهور وقال : لا یبایع إلا علی أو لا أملک رقبة قائمة سیفی هذا ، فقلت : یا زبیر ! صرختک سکن من بنی هاشم ، أمک صفیة بنت عبد المطلب .

فقال : ذلک - والله - الشرف الباذخ والفخر الفاخر ، یا بن خنتمة و یا بن صهاک ! أسکت لا أم لک ، فقال قولا فوثب أربعون رجلا ممن حضر سقیفة بنی ساعدة على الزبیر ، فوالله ما قدرنا على أخذ سیفه من یده حتى وسدناه الأرض ، ولم نر له علینا ناصرا ، فوثبت إلى أبی بکر فصافحته وعاقدته البیعة وتلانی عثمان بن عفان وسائر من حضر غیر الزبیر ، وقلنا له : بایع أو نقتلک ، ثم کففت عنه الناس ، فقلت له : أمهلوه ، فما غضب إلا نخوة لبنی هاشم ، وأخذت أبا بکر بیده فأقمته - وهو یرتعد - قد اختلط عقله ، فأزعجته إلى منبر محمد إزعاجا .

فقال لی : یا أبا حفص ! أخاف وثبة علی ، فقلت له : إن علینا عنک مشغول ، وأعاننی على ذلک أبو عبیدة بن الجراح کان یمده بیده إلى المنبر وأنا أزعجه من ورائه کالتیس إلى شفار الجاذر ، متهونا ، فقام علیه مدهوشا ، فقلت له : اخطب ! فأغلق علیه وتثبت فدهش ، وتلجلج وغمض ، فعضضت على کفی غیظا .

وقلت له : قل ما سنح لک ، فلم یأت خیرا ولا معروفا ، فأردت أن أحطه عن المنبر وأقوم مقامه ، فکرهت تکذیب الناس لی بما قلت فیه ، وقد سألنی الجمهور منهم : کیف قلت من فضله ما قلت ؟ ما الذی سمعته من رسول الله ( ص ) فی أبی بکر ؟ فقلت : لهم : قد قلت : سمعت من فضله على لسان رسول الله ما لو وددت أنی شعرة فی صدره ولی حکایة ، فقلت : قل وإلا فأنزل ، فتبینها والله فی وجهی وعلم أنه لو نزل لرقیت ، وقلت ما لا یهتدی إلى قوله .

فقال بصوت ضعیف علیل : ولیتکم ولست بخیرکم وعلی فیکم ، واعلموا أن لی شیطانا یعترینی - وما أراد به سوای - فإذا زللت فقومونی لا أقع فی شعورکم وأبشارکم ، وأستغفر الله لی ولکم .

ونزل فأخذت بیده - وأعین الناس ترمقه - وغمزت یده غمزا ، ثم أجلسته وقدمت الناس إلى بیعته وصحبته لأرهبه ، وکل من ینکر بیعته ویقول : ما فعل علی بن أبی طالب ؟ فأقول : خلعها من عنقه وجعلها طاعة المسلمین قلة خلاف علیهم فی اختیارهم ، فصار جلیس بیته ، فبایعوا وهم کارهون ، فلما فشت بیعته علمنا أن علیا یحمل فاطمة والحسن والحسین إلى دور المهاجرین والأنصار یذکرهم بیعته علینا فی أربعة مواطن ، ویستنفرهم فیعدونه النصرة لیلا ویقعدون عنه نهارا .

فأتیت داره مستیشرا لاخراجه منها ، فقالت الأمة فضة - وقد قلت لها قولی لعلی : یخرج إلى بیعة أبی بکر فقد اجتمع علیه المسلمون فقالت - إن أمیر المؤمنین ( ع ) مشغول ، فقلت : خلی عنک هذا وقولی له یخرج وإلا دخلنا علیه وأخرجناه کرها ، فخرجت فاطمة فوقفت من وراء الباب ، فقالت : أیها الضالون المکذبون ! ماذا تقولون ؟ وأی شئ تریدون ؟ .

فقلت : یا فاطمة ! . فقالت فاطمة : ما تشاء یا عمر ؟ ! . فقلت : ما بال ابن عمک قد أوردک للجواب وجلس من وراء الحجاب ؟ . فقالت لی : طغیانک - یا شقی - أخرجنی وألزمک الحجة ، وکل ضال غوی . فقلت : دعی عنک الأباطیل وأساطیر النساء وقولی لعلی یخرج . فقالت : لا حب ولا کرامة أبحزب الشیطان تخوفنی یا عمر ؟ ! وکان حزب الشیطان ضعیفا . فقلت : إن لم یخرج جئت بالحطب الجزل وأضرمتها نارا على أهل هذا البیت وأحرق من فیه ، أو یقاد علی إلى البیعة ، وأخذت سوط قنفذ فضربت وقلت لخالد بن الولید : أنت ورجالنا هلموا فی جمع الحطب ، فقلت : إنی مضرمها .

فقالت : یا عدو الله وعدو رسوله وعدو أمیر المؤمنین ، فضربت فاطمة یدیها من الباب تمنعنی من فتحه فرمته فتصعب علی فضربت کفیها بالسوط فألمها ، فسمعت لها زفیرا وبکاء ، فکدت أن ألین وأنقلب عن الباب فذکرت أحقاد علی وولوعه فی دماء صنادید العرب ، وکید محمد وسحره ، فرکلت الباب وقد ألصقت أحشاءها بالباب تترسه ، وسمعتها وقد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت أعلى المدینة أسفلها .

وقالت : یا أبتاه ! یا رسول الله ! هکذا کان یفعل بحبیبتک وابنتک ، آه یا فضة ! إلیک فخذینی فقد والله قتل ما فی أحشائی من حمل ، وسمعتها تمخض وهی مستندة إلى الجدار ، فدفعت الباب ودخلت فأقبلت إلی بوجه أغشى بصری ، فصفقت صفقة على خدیها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها وتناثرت إلى الأرض ، وخرج علی ، فلما أحسست به أسرعت إلى خارج الدار وقلت لخالد وقنفذ ومن معهما : نجوت من أمر عظیم .

بحار الأنوار - العلامة المجلسی - ج 30 - ص 288 294 .

ترجمه:

بسم الله الرحمن الرحیم

همانا آن کسى که ما را با شمشیر وادار کرد که به او اعتراف نماییم، اقرار کردیم ولى به خاطر ناخشنودى از آن دعوت، سینه‏ها از خشم و غضب، خروشان و جانها آشفته و مشوّش و فکرها و دیدگان دچار شکّ و تردید بود، بدان جهت از او اطاعت کردیم که شمشیر زور قوم و قبیله یمنى خود را از بالاى سرمان بردارد و آن کسانى از قریش که دست از دین اجدادى خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند. به بت «هبل» و به دیگر بتان و «لات» و «عزّى» سوگند که من از آن روز که آنها را پرستیدم، دست از آنها برنداشتم، پروردگار کعبه را نپرستیده و گفتارى از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را تصدیق ننموده ام و جز از راه نیرنگ و فریب ادّعاى مسلمانى ننموده‏ام و جز از راه نیرنگ و فریب ادعاى مسلمانى ننموده‏ام و خواسته‏ام او را بفریبم. چون جادوى بزرگى برایمان آورد و در سحر و جادوگرى بر سحر بنى اسرائیل با موسى و هارون و داود و سلیمان و پسر مادرش عیسى افزود و سحر و جادوى همه آنان را او یک تنه آورد و بر آنان این نکته را افزود که اگر او را باور داشته باشند، باید بر این مطلب که او سالار ساحران است اقرار داشته باشند.

 اى پسر ابوسفیان! تو آیین پدرت را بگیر و از ملّت خود پیروى کن و به آنچه که پیشینیان تو گفته‏اند و این خانه را - که مى‏گویند پروردگارشان به آنان دستور داده به سوى آن آمده پیرامونش بچرخند و طواف کنند و قبله خود قرار دهند - انکار کرده‏اند وفادار باش! و به نماز و حجّشان که در رکن دین خود قرار داده مى‏پندارند که از آن خداست اعتنایى نداشته باش! از جمله کسانى که محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را یارى کرده، همین شخص ایرانى الکن، روزبه است و مى‏گویند به او (محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)) وحى شده است: (إنَّ أوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَهُدىً لِلْعَالَمِینَ) و مى‏گویند خداوند( . آل عمران / 96. )

 گفته است، (قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِى‏السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ المَسْجِدِ الحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ) آنان نماز خود را براى سنگها قرار داده‏اند، اگر نبود سِحر او( . بقره / 144. )

 چه چیز باعث مى‏شد که ما از پرستش بتان دست برداریم با این‏که آنها هم از سنگ و چوب و مس و نقره و طلاست، نه به لات و عزّى قسم که دلیلى براى دست برداشتن از اعتقادات دیرین خود نداریم هر چند که سِحر کنند و ما را به اشتباه بیندازند. تو با چشم بینا بنگر و با گوش شنوا بشنو! با قلب و عقلت وضع آنها را بیندیش و از لات و عزّى سپاسگزار باش! و از این‏که آقاى خردمندى همچون عتیق بن عبدالعزّى بر امّت محمّد حکمفرما شده، و بر اموال و خون و آیین و جان و حلال و حرام ایشان و مالیاتى که به خاطر خدایشان جمع‏آورى مى‏کنند تا به اعوان و انصار خود دهند حاکم است خشنود باش! وى به سختى و درستى زندگى کرد، در ظاهر خضوع و خشوع مى‏کرد و در پنهان سرسختى و نافرمانى داشت و غیر از همراهى با مردم چاره‏اى نمى‏دید.

 من بر ستاره درخشان و نشان پرفروغ و پرچم پیروز و توانمند بنى هاشم که «حیدر» نامیده مى‏شد و داماد محمّد شده و با همان دخترى که بانوى زنان جهانیان قرار داده و «فاطمه»اش نامیده‏اند ازدواج کرده بود، حمله بردم تا آنجا که بر در خانه على و فاطمه و فرزندانشان حسن و حسین و دخترانشان زینب وام کلثوم و کنیزى به نام فضّه به همراه خالدبن ولید و قنفذ غلام ابوبکر و دیگر یاران ویژه خود رفتم. به سختى حلقه در را گرفته و کوبیدم. کنیز آن خانه پرسید: کیست؟ به او گفتم: به على بگو، کارهاى بیهوده را رها کن و خود را به طمع خلافت نینداز! اختیار امور به دست تو نیست. کار دست کسى است که مسلمانان او را برگزیده و بر او اجماع کرده‏اند. به خداى لات و عزّى سوگند که اگر کار به ابوبکر واگذار مى‏شد هیچگاه به آنچه که مى‏خواست نمى‏رسید و به جانشینى ابن ابى کبشه (حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)) دست نمى‏یافت. لکن من چهره خود را برایش گشوده دیدگانم را باز کردم. ابتدا به قبیله نزار و قحطان گفتم: خلافت جز در قریش نمى‏تواند باشد، تا وقتى که از خداوند اطاعت مى‏کنند از آنان اطاعت کنید! و این سخن را بدان جهت گفتم که دیدم پسر ابوطالب خواهان خلافت شده و به خونهایى که در جنگ‏ها و غزوات محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) از کفار و مشرکان ریخته استناد مى‏کند و قرضهاى او را که هشتاد هزار درهم بود ادا کرده و به وعده‏هاى او جامه عمل پوشیده و قرآن را جمع‏آورى نموده و بر ظاهر و باطنش حکم مى‏کند، و همچنین به سبب گفتار مهاجرین و انصار که وقتى به آنان گفتم: امامت در قریش خواهد بود گفتند: همین انسان اصلع و بطین امیرالمؤمنین على بن ابیطالب است که رسول خدا( . اصلع: کسى است که موهاى جلو سرش کم شده و بطین: به کسى مى‏گویند که شکم او چاق است. )

 براى او از تمامى امّت بیعت گرفت و ما در چهار موضع با او به عنوان امیرالمؤمنین سلام کردیم. اى گروه قریش! اگر شما فراموش کرده‏اید ما از یاد نبرده‏ایم، بیعت و امامت و خلافت و وصیّت حقّى معین و امرى صحیح بوده، بیهوده و ادعایى نیست...

 ما آنان را تکذیب کرده و من چهل نفر را وادار کردم که شهادت دهند که محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) گفته: امامت با انتخاب و اختیار مردم است. در این هنگام انصار گفتند: ما از قریش سزاوارتریم، زیرا ما به آنان پناه دادیم و یاریشان کردیم، و مردم به سوى ما هجرت کردند. اگر قرار است کسى که این مقام مربوط به اوست کنار گذاشته شود ما از دیگران سزاوارتریم. گروه دیگرى پیشنهاد کردند: امیرى از ما و امیرى از شما باشد.

 به آنان گفتیم: چهل نفر گواهى دادند که امامان از قریش مى‏باشند. عده‏اى پذیرفتند و جمعى نپذیرفتند و با یکدیگر به نزاع پرداختند. من - در حالى که همه مى‏شنیدند - گفتم: فقط به کسى میرسد که از همه بزرگسال‏تر و نرم و ملایم‏تر باشد. گفتند: چه کسى را مى‏گویى؟ گفتم: ابوبکر را که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را در نماز بر دیگران مقدّم داشت و در روز بدر در زیر سایبانى با او به مشورت نشست و رأى او را پسندید، یار غار او بود و دخترش عایشه را به همسرى رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درآورد و او را امّ المؤمنین نامید. بنى هاشم با عصبانیّت و خشم جلو آمدند. زبیر از آنان پشتیبانى کرده در حالى که شمشیرش را از نیام درآورده بود گفت: جز با على‏ (علیه السلام) نباید بیعت شود وگرنه شمشیر من گردنى را راست نخواهد گذاشت. گفتم: اى زبیر! انتساب به بنى هاشم تو را به فریاد درآورده است، مادرت صفیّه دختر عبدالمطلب است. گفت: این یک شرافت والا و یک امتیاز ویژه است، اى پسر خصم و اى پسر صهّاک، ساکت باش! اى بى‏مادر! و سخنى گفت؛ چهل نفر از حاضران در سقیفه بنى‏ساعده از جا جسته و بر او حمله ور شدند. به خدا سوگند نتوانستیم شمشیرش را از دستش بگیریم مگر وقتى که او را بر زمین افکندیم با این‏که هیچ کس به یارى و کمک او نیامده بود. من به سرعت خود را به ابوبکر رسانده با او دست داده بیعت کردم و به دنبال من عثمان بن عفان و دیگر حاضران در سقیفه غیر از زبیر چنین کردند. به او گفتیم: بیعت کن وگرنه تو را خواهیم کشت! بعد مردم را از او دور ساخته گفتم: مهلتش دهید! او از روى خودخواهى و نخوت نسبت به بنى هاشم به خشم درآمده است. دست ابوبکر را در حالى که از ترس مى‏لرزید گرفته سرپا نگه داشتم و او را که عقلش مخلوط گشته و نمى‏دانست چه مى‏کند، بر روى منبر محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) نشانیدم. به من گفت: اى ابوحفص! من از قیام و خروش على(علیه السلام) مى‏ترسم. به او گفتم: على(علیه السلام) کارى به تو ندارد و سرگرم کار دیگرى است. ابوعبیدة جراح در این کار به من کمک کرده دست او را بر روى منبر مى‏کشید و من از پشت سرش او را مانند بز نرى که بخواهند بر بز ماده‏اى بجهانند بر روى منبر گذاشتم.

 گیج و سرگردان بر روى منبر ایستاد. به او گفتم: سخنرانى کن و خطابه بخوان! زبانش بند آمده به وحشت افتاده و از سخن باز ایستاده بود. من دست خود را از شدّت عصبانیت به دندان مى‏گرفتم، و به او مى‏گفتم: تو را چه شده؟ چرا گیجى؟ و او هیچ کارى نمى‏کرد و سخنى نمى‏گفت. مى‏خواستم او را از منبر به زیر آورم و خود جاى او را بگیرم. ترسیدم مردم از سخنانى که خودم درباره او گفته بودم تکذیبم کنند. عده‏اى پرسیدند: پس آن فضائلى که درباره او گفتى و برشمردى کجاست؟ تو از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره او چه شنیده بودى؟ گفتم: من از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره او فضائلى شنیده بودم که دوست مى‏داشتم و آرزو مى‏کردم اى کاش مویى بر بدن او مى‏بودم، و من داستانى از او دارم. به او گفتم: سخنى بگو وگرنه از منبر پایین آى!... خدا مى‏داند که اگر از منبر پایین آمده بود من بالا مى‏رفتم و سخن مى‏گفتم که به گفتار او منجر نشود. وى با صدایى ضعیف و نارسا و ناتوان گفت: من ولى و سرپرست شما شده‏ام اما بهترین نفرات شما نیستم با این‏که على(علیه السلام) در بین شماست. بدانید که مرا شیطانى است که بر من مسلط شده و مرا وسوسه مى‏کند و خیر مرا در نظر ندارد پس هرگاه لغزیدم، شما مرا بر پاى داشته راست کنید. که من در پوست و موى شما وارد نشوم. براى خودش استغفار مى‏کنم.

 از منبر پایین آمد و در حالیکه مردم به او خیره شده بودند دستش را گرفته فشار داده او را نشانیدم. مردم براى بیعت با او جلو آمدند، من در کنارش نشستم تا هم او را و هم کسانى را که بخواهند از بیعتش سرباز زنند بترسانم. او گفت: على چه کرد؟ گفتم: وى خلافت را از گردن خود برداشت و به خاطر این‏که مسلمانان کمتر اختلاف داشته باشند به اختیار آنان گذاشت و خود خانه نشین شده است. مردم با اکراه بیعت کردند.

 وقتى بیعت او فراگیر شد، فهمیدم که على(علیه السلام)، فاطمه‏(سلام الله علیها) و حسنین(علیهما السلام) را به در خانه مهاجران وانصار مى‏برد و بیعت ما را با خود در چهار موضع یادآور شده آنان را تحریک مى‏کند. مردم شبانه به او نوید یارى مى‏دهند ولى صبحگاهان کسى به کمک او نمى‏رود. بر در خانه‏اش حاضر شده از او خواستم که از خانه بیرون آید. به کنیزش فضّه گفتم: به على(علیه السلام) بگو براى بیعت با ابوبکر بیرون آید چون مسلمانان با او بیعت کرده‏اند! پاسخ داد: على(علیه السلام) مشغول است. گفتم: بهانه نیاور و به او بگو خارج شود وگرنه وارد شده به زور بیرونش مى‏بریم!

 فاطمه‏(سلام الله علیها) از اتاق بیرون آمده پشت در ایستاد و گفت: اى گمراهان دروغگوى! چه مى‏گویید؟ و چه مى‏خواهید؟ گفتم: اى فاطمه! گفت: عمر چه مى‏خواهى! گفتم: چرا پسرعمویت تو را براى پاسخگویى فرستاده و خود در پس پرده نشسته است؟ گفت: اى بدبخت! طغیان و سرکشى تو، مرإ؛ح‏ح از خانه به در آورده است، و حجّت خدا را بر تو و بر همه گمراه کنندگان تمام کرده است. گفتم: این یاوه‏ها و حرفهاى زنانه را کنار گذاشته به على(علیه السلام) بگو: بیرون آى! دوستى و احترامى در بین نیست. گفت: اى عمر! آیا مرا از حزب شیطان مى‏ترسانى با این‏که حزب شیطان کوچک است؟ گفتم: اگر بیرون نیاید هیزم فراوانى آورده بر روى ساکنان این خانه آتش مى‏افروزم و تمام کسانى را که در این خانه باشند خواهم سوزاند مگر این‏که على(علیه السلام) را براى بیعت بیرون کشانده، همراه ببریم و تازیانه قنفذ را گرفته بر او زدم و به خالدبن ولید گفتم: بروید و هیزم بیاورید و گفتم: آن را برمى افروزم [فاطمه‏] گفت: اى دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن امیرالمؤمنین!

 فاطمه‏(سلام الله علیها) دستهایش را جلو در خانه گرفته نمى‏گذاشت در باز شود. او را به یک سوى افکندم؛ سر راه من را گرفت، با تازیانه بر دستهایش زدم، از شدت درد ناله و فریادش بلند شد. تصمیم گرفتم قدرى نرم شوم و از در خانه برگردم. در این هنگام به یاد دشمنى على(علیه السلام) و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و سحرش افتادم، لگدى بر در زدم وى که محکم بر در چسبیده بود تا باز نشود، فریادى زد که پنداشتم مدینه زیرورو شد و صدا زد:

 اى پدر! اى رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)! با حبیبه تو و دخترت بدین گونه رفتار مى‏شود. آه‏اى فضّه مرا بگیر! به خدا سوگند فرزندى که در شکم داشتم کشته شد. صداى آه و ناله او را به خاطر درد زایمان در حالى که به دیوار تکیه داده بود شنیدم. در را باز کرده وارد خانه شدم. با چهره‏اى با من روبه‏رو شد که دیدگانم را فرو بست. از روى مقعنه به گونه‏اى بر دو روى صورتش نواختم که گوشواره از گوشش به در آمد و زمین افتاد.

 على(علیه السلام) از خانه بیرون آمد. همین که چشمم به او افتاد با شتاب از خانه بیرون رفته به خالد و قنفذ و همراهانش گفتم: از گرفتارى عجیبى رها شدم (و در روایت دیگرى آمده: جنایت بزرگى مرتکب شدم که بر خود ایمن نیستم، این على(علیه السلام) است که از خانه بیرون آمده من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداریم). على(علیه السلام) خارج شد در حالى که فاطمه‏(سلام الله علیها) دست بر جلو سر گرفته مى‏خواست چادر از سر بردارد و به پیشگاه خداوند از آنچه بر سرش آمده شِکوه نموده از او کمک بگیرد. على(علیه السلام) چادر بر سر او انداخته، به او گفت: اى دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)! خداوند پدرت را به عنوان رحمت براى جهانیان مبعوث کرد، به خدا سوگند اگر چادر از سر بردارى و از پروردگارت بخواهى که این مردم را نابود سازد، دعایت به اجابت خواهد رسید به طورى که در روى زمین از اینان هیچ انسانى باقى نخواهد ماند. زیرا مقام تو و پدرت در پیشگاه خداوند بزرگتر است از نوح که خداوند به خاطر او تمام ساکنان روى زمین و کسانى را که در زیر آسمان به سر مى‏بردند به جز همان چند نفرى که در کشتى بودند نابود ساخت و نیز قوم هود را به خاطر این‏که او را تکذیب کرده بودند و قوم عاد را به وسیله تندباد سهمگین از بین برد. تو و پدرت از هود برترید، ثمود را که دوازده هزار نفر بودند به خاطر آن ناقه و بچه‏اش عذاب کرد. تو اى بانوى زنان بر این خلق نگون بخت رحمت باش و موجب عذاب و نابودى آنان مباش!

 درد زایمان سخت او را گرفته بود؛ به بیرون خانه رفت و جنینش را که على(علیه السلام) او را محسن(علیه السلام) نامیده بود سقط کرد. جمعیت فراوانى را در آنجا گرد آوردم، اما نه بدان جهت که از کثرت آنان در مقابل على(علیه السلام) کارى ساخته باشد، بلکه براى دلگرمى خودم او را در حالى که کاملاً در محاصره بود به زور از خانه‏اش بیرون آورده براى أخذ بیعت به جلو راندم و به درستى مى‏دانستم که اگر من و تمامى ساکنان روى زمین کوشش مى‏کردیم که بر او پیروز شویم، زورمان به او نمى‏رسید اما مطالبى را در نظر داشت که من به خوبى مى‏دانستم و هم اکنون نمى‏شود که بگویم.

 هنگامى که به سقیفه بنى ساعده رسیدم، ابوبکر و اطرافیانش از جا حرکت کرده على(علیه السلام) را مسخره کردند. على(علیه السلام) گفت: اى عمر! مى‏خواهى در آنچه که فعلاً به تأخیر انداخته‏ام شتاب کنم و کارى که از آن خوشت نمى‏آید انجام دهم؟ گفتم: نه یاامیرالمؤمنین!!!

 به خدا سوگند که خالد سخنان مرا شنید به شتاب نزد ابوبکر رفته سه مرتبه به او گفت: مرا چه کار با عمر؟ و مردم این سخنان را شنیدند. هنگامى که على(علیه السلام) به سقیفه رسید ابوبکر کودکانه به او نگریست و وى را مسخره کرد.

 به او گفتم: تو اى ابوالحسن بیعت کردى برگرد! ولى خود گواهم بر این‏که بیعت ننموده و دستش را به سوى ابوبکر دراز نکرد و من ترسیدم که در آنچه که مى‏خواست انجام دهد و به تأخیر انداخته بود عجله کند. از این رو چندان اصرار نکردم که باید حتماً بیعت کند. ابوبکر از ناراحتى و ترسى که از او داشت، اصلاً نمى‏خواست که على را در آنجا ببیند. على(علیه السلام) از سقیفه برگشت. پرسیدم کجا رفت؟ گفتند: به کنار قبر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) رفته در آنجا نشسته است. من و ابوبکر از جا حرکت کرده، دوان دوان به مسجد رفتیم. ابوبکر مى‏گفت: واى بر تو این چه کارى بود که با فاطمه‏(سلام الله علیها) انجام دادى؟ به خدا سوگند این کار زیانى آشکار است. گفتم: بزرگترین کارى که نسبت به تو انجام داده، همین است که با ما بیعت نکرد و چندان مطمئن نیستم که مسلمانان اطرافش را نگیرند. گفت: چه مى‏کنى؟ گفتم: چنین وانمود مى‏کنم که او در کنار قبر محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) با تو بیعت کرده است. خود را به او رسانیده در حالى که قبر را پیش روى خود قرار داده دستهایش را روى خاک قبر گذاشته بود و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذیفة بن یمان اطرافش را گرفته بودند، در کنارش نشستیم. به ابوبکر گفتم که او هم به مانند على(علیه السلام) دستش را روى قبر نزدیک دست على(علیه السلام) بگذارد او دستش را گذاشت و من دست او را گرفته تا به دست على(علیه السلام) بکشم و بگویم على(علیه السلام) بیعت کرده است ولى على(علیه السلام) دستش را کشید. با ابوبکر از جا حرکت کرده، پشت به آنان نموده مى‏گفتم: خداوند به على(علیه السلام) خیر عنایت کند! وقتى به کنار قبر رسول اللَّه‏ (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر شدى، از بیعت با تو خوددارى نکرد. ابوذر غفارى از بین مردم از جا جسته فریاد مى‏زد و مى‏گفت: به خدا سوگند اى دشمن خدا، على(علیه السلام) هیچ گاه با یک برده آزاد شده بیعت نکرد. ما به راه خود ادامه داده به هر کس که مى‏رسیدیم مى‏گفتیم: على(علیه السلام) با ما بیعت کرده است. و ابوذر تکذیب حرف ما را مى‏کرد. به خدا سوگند که وى نه در دوران خلافت ابوبکر و نه در زمان حکومت من با من بیعت نکرد و نه با کسى که پس از من خواهد بود. دوازده نفر از اصحاب و یاران او نیز با ابوبکر و من بیعت نکردند.

 اى معاویه! چه کسى کارهاى مرا انجام داده و چه کسى انتقام گذشتگان را غیر از من از او گرفته است؟ اما تو و پدرت ابوسفیان و برادرت عقبه، کارهایى که در تکذیب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نمودید و نیرنگهایى که با او کردید به درستى مى‏دانم و کاملاً از حرکتهایى که در مکه انجام مى‏دادید و در کوه حرا مى‏خواستید او را بکشید آگاهم، جمعیت را علیه او راه انداختید و احزاب را تشکیل دادید، پدرت بر شتر سوار شد و آنان را رهبرى کرد و گفته محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره او که: خداوند سواره و زمامدار و راننده را لعنت کند، که پدرت سواره و برادرت زمامدار و تو راننده بودى. مادرت هند را از خاطر نبرده‏ام که چقدر به وحشى بخشید تا این‏که خود را از دیدگان حمزه پنهان کرد و او را که در سرزمینش «شیر خدا» مى‏نامیدند با نیزه زد و سپس دلش را شکافت و جگرش را بیرون کشیده نزد مادرت آورد و محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) با سحرش پنداشت که وقتى جگر حمزه به دهان هند برسد و بخواهد آن را بجود، سنگ سختى خواهد شد. او جگر را از دهان بیرون انداخت و محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و یارانش او را هند جگرخوار نامیدند و نیز سخنان او را در اشعارش براى دشمنى با محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و سربازانش فراموش نکرده‏ام که چنین سرود:

 نحن بناتُ طارقِ‏

نمشى على النّمارقِ‏

 کالدُّر فى المخانقِ‏

والمِسکِ فى المغارقِ‏

 إن یَقبَلوا نُعانِقُ‏

أو یَدبَروا نُفارِقُ‏

فراقَ غیرَ وامقِ‏

 یعنى: «ما دختران طارقیم که بر روى فرش‏هاى گرانبها راه مى‏رویم. به مانند درّ در صدف و یإ؛خ‏خ مِشکِ در مِشکدان مى‏باشیم. اگر مردان روى آورند در آغوششان مى‏گیریم و اگر پشت کنند بدون ناراحتى از آنها جدا مى‏شویم.»

 زنان قبیله او در جامه‏هاى زردِ پر رنگ چهره‏ها را گشوده، دست و سرهاشان را برهنه و آشکار نموده مردم را بر جنگ و پیکار با محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) تحریک مى‏کردند. شما به دلخواه خود مسلمان نشدید، بلکه در روز فتح مکه با اکراه و زور تسلیم شدید، محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) شما را آزاد شده و زید برادر من و عقیل برادر على بن ابیطالب(علیهما السلام) و عمویشان عباس را مثل آنان قرار داد. ولى از پدرت چندان دل خوش نداشت هنگامى که به او گفت: به خدا سوگند اى پسر ابى کبشه مدینه را پر از مردان جنگى و پیاده و سواره خواهم کرد و بین تو و این دشمنان جدایى افکنده نمى‏گذارم زیانى به تو برسانند. محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) - در حالى که به مردم فهمانید که باطن او را مى‏داند - به او گفت: اى ابوسفیان! خداوند مرا از شر تو نگه دارد! و او (محمّد) (صلی الله علیه وآله وسلم) به مردم گفته بود: بر این منبر کسى غیر از من و على(علیه السلام) و پیروانش از افراد خانواده‏اش نباید بالا برود. سِحرش باطل و تلاشش بى‏نتیجه ماند و ابوبکر بر منبر بالا رفت و پس از او من بالا رفتم. واى بنى امیّه! امیدوارم که شما چوبه‏هاى طناب این خیمه را برافراشته باشید! بدین جهت، ولایت شام را به تو سپرده هرگونه تصرّف مالکانه را در آن سرزمین به تو واگذار کرده تو را به مردم شناساندم تا با گفتار او درباره شما مخالفت کرده باشم از این‏که او در شعر و نثر گفته بود: جبرئیل از سوى پروردگارم به من وحى کرده و گفته است: (وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ) و پنداشته که مقصود از شجره‏( . اسراء / 60. )

 ملعونه شمایید، باکى ندارم. او دشمنى خود را با شما به هنگامى که به حکومت رسید، آشکار کرد همان طور که هاشم و پسرانش همیشه دشمنان عبد شمس بودند.

 اى معاویه! من با این یادآورى‏ها و شرح و بسطى که از جریانات به تو کردم، خیرخواه و ناصح و دلسوز تو مى‏باشم و از کم حوصلگى، بى‏ظرفیتى، نداشتن شرح صدر و کمى بردبارى‏ات ترس آن را دارم که در آنچه که به تو سفارش کرده اختیار شریعت و امّت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را به دست تو دادم، شتاب کرده و بخواهى از او انتقام بگیرى و بیم آن دارم که مرده او را نکوهش کرده و یا آنچه را آورده رد کنى و یا کوچک بشمارى و در آن صورت تو، به هلاکت خواهى رسید و آن وقت هر آنچه که برافراشته‏ام فرود آمده و آنچه که ساخته‏ام ویران مى‏شود.

 به هنگامى که مى‏خواهى به مسجد و منبر محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد شوى کاملاً بر حذر باش و احتیاط را از دست مده و در ظاهر تمام مطالبى را که محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) آورده تصدیق کن! با رعیّت خود درگیر مشو و اظهار دلسوزى و دفاع از آنها را بنما، حلم و بردبارى نشان داده و نسیم عطا و بخشش خود را نسبت به همگان بگستر! حدود را در بین آنان اقامه کن و به آنان چنین نشان نده که حقّى از حقوق را واگذار مى‏کنى، واجبى را ناقص نگذار و سنّت محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) را تغییر نده که نتیجه‏اش آن مى‏شود که امّت بر ما بشورند و تباه گردند، بلکه آنها را از همان محل، آرامش و امنیتشان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشیر خودشان نابودشان ساز! با آنان مسامحه و سهل‏انگارى داشته باش و برخورد نکن؛ نرم خو باش و غرامت مگیر! در مجلس خود برایشان جاى باز کن و به هنگام نشستن در کنارت احترامشان بگذار، آنان را به دست رئیس خودشان بُکش، خوشرو و بشاش باش، خشمت را فرو ده و از آنان بگذر! در این صورت دوستت خواهند داشت و از تو اطاعت خواهند کرد. از این‏که على(علیه السلام) و فرزندانش حسن(علیه السلام) و حسین(علیه السلام) بر ما و تو بشورند خاطر جمع نیستم، اگر به همراهى و کمک گروهى از امت توانستى با آنان پیکار کنى، انجام ده و به کارهاى کوچک قانع مباش و تصمیم به کارهاى بزرگ بگیر! وصیّت و سفارشى را که به تو کردم حفظ کن! آن را پنهان نموده آشکار مساز! دستوراتم را امتثال کرده گوش به فرمانم باش! و مبادا به فکر مخالفت با من باشی.