پاسخ به شب نامه اهل سنت پیرامون شهادت حضرت زهرا (س) | ||
باسمه تعالی
گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)
|
شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر | ||
بسم اللّه الرحمن الرحیمشهادت حضرت فاطمه زهراء (س) واقعیتى است که منابع حدیثى و تاریخ شیعه و سنّى بر آن گواه است. برخى به علت عدم آشنائى با حدیث و تاریخ، در این واقعیت تردید نمودهاند. از اینرو گوشهاى از شواهد این مصیبت بزرگ را تنها از منابع معتبر اهلسنّت تقدیم پویندگان حق و حقیقت مىنمائیم. * * * قال رسول اللَّه (ص): «... فتکون اوّل من یلحقنى من اهل بیتى فتقدم علىّ محزونة مکروبة مغمومة مقتولة ». (فاطمه) اولین کسى از اهلبیتم مىباشد که به من ملحق مىگردد، پس بر من وارد مىشود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول... فرائد السمطین ج 2، ص 34 * * * قال موسى بن جعفر (ع): انَّ فاطمة (س) صدّیقة شهیده. اصول کافى ج 1، ص 381 * * * قال ابن عباس: إنّ الرّزیّة کُلَّ الرّزیة، ما حال بین رسولاللَّه (ص) و بین کتابه. مصیبت تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) و نوشتارش حائل گردیدند. صحیح بخارى ج 1، 120 * * * شهادت حضرت زهرا (س) واقعیتى انکارناپذیرتاریخ و حدیث اهل سنت و شیعه گواه شهادت جانکاهى است که قافیه بزرگترین مرثیه تاریخ بشریت را مىسازد. کوشش پىگیر هواداران بانیان این مصیبت نتوانسته است آن را از آخر این مرثیه جانگداز پاک کند. و هیهات، هیهات. از نوک قلم پوزش مىطلبم و او را به بردبارى و شکیبایى فرا مىخوانم تا شاید بتوانم فریاد تاریخ را بر این فاجعه جانگداز به رشته تحریر درآوردم. شهادت تنها یادگار پیامبر، «ام ابیها» صحیح بخارى، ج 3، ص 83، کتاب فضائل أصحاب النّبى (ص)، ب 42، ح 232 و ب 61، مناقب فاطمة، ح 278. «بضعة الرّسول» همان ب 42. و سیراعلام النبلاء، ج 2، ص 123 و... «سیده نساء العالمین»، «سیدة نساء اهل الجنّة» و... پس از رحلت آن حضرت آن هم با فجیعترین وضع، آن هم بوسیله... یعنى چه؟ آیا ممکن است؟ این خبر گوش هر انسان آزادهاى را مىخراشد، هر عقلى را متحیّر مىسازد، بر هر عاطفهاى سنگین مىآید. گویا این همان امانتى است که بر کوهها و دریاها عرضه شد و آنها بر آن طاقت نیاوردند. شاید همین امر موجب گردید تا توجیهگران تاریخ و افسانه پردازان الفت این واقعیت مسلم تاریخى را انکار کنند. امّا چه مىشود کرد، اى کاش زبان لال مىشد، قلم مىشکست این خبر دهشت بار را نمىشنیدیم. و اى کاش آسمانها فرو مىریخت، کوهها متلاشى مىشد، جهان بپایان مىآمد و این فاجعه رخ نمىداد. چگونه بگویم؟ به که بگویم؟ چگونه ناله سرکنم؟ چگونه فریاد کشم؟ که این واقعیت تلخى است که تاریخ و حدیث معتبر گواه آن است. این آواى شوم نه تنها از مسلّمات منابع معتبر شیعه است، بلکه معتبرترین کتابهاى اهل سنت بر این مصیبت شاهدند. صحیح بخارى - معتبرترین کتاب، پس از قرآن در نزد اهل سنت - طلیعه این مصیبت را از قول ابن عباس در ضمن حدیثى چنین توصیف مىکند «الرزیّة کلّ الزریّة» مصیبت آن مصیبتى که بر هر مصیبتى برترى دارد، بلکه آن مصیبتى که همه مصائب را در بر مىگیرد، زمینه سازى براى این مصیبت عظمى بود. نسبت هذیان و... به پیامبر اکرم (ص) «غلبه الوجع» براى جلوگیرى تأکید بیشتر بر سفارشات آن حضرت درباره شهید این مصیبت و... بود. و با جمله «عندنا کتاب اللَّه حسبنا» کتاب را از عترت جدا کرده و زمینه «الرّزیّة کلّ الرّزیّة» را فراهم کردند. اینک متن حدیث (ابن عباس گفت: چون بیمارى رسول خدا (ص) شدید گردید، فرمود: چیزى بیاورید تا بر آن براى شما نوشتهاى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بر پیامبر (ص) بیمارى چیره گردیده، کتاب خدا در دست ماست ما را بس است، پس اختلاف کردند وجنجال بالا گرفت. پیامبر (ص) فرمود: از نزد من بر خیزید درگیرى در حضور من سزاوار نیست. پس ابن عباس بیرون رفت ومى گفت: مصیبت، تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) ونوشتارش حائل گردیدند. «عن ابن عباس قال: لمّا اشتدّ بالنّبیّ (صلى الله علیه و سلم) وجعه، قال: ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعده، قال عمر: انّ النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) غلبه الوجع وعندنا کتاب اللَّه حسبنا، فاختلفوا وکثر الغلط، قال: قوموا عنّی ولاینبغی عندی التنازع، فخرج ابن عباس یقول: انّ الرزیّة کلّ الرزیّة ماحال بین رسول اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وبین کتابه.» صحیح بخارى، ج 1، ص 120، کتاب العلم، باب 82 کتابة العلم، حدیث 112. و ج 3، ص 318، کتاب المغازى، باب 199 مرض النّبیّ (ص) و وفاته، حدیث 872. و ج 4، ص 225، کتاب المرض و الطب، باب 357 قول المریض قوموا عنّى، حدیث 574. و ص774، کتاب الاعتصام، باب 1191 کراهیة الخلاف، حدیث 2169. شاید آنانکه کلام ابن عباس را مىشنیدند که مىگوید: «الرّزیّة کلّ الرّزیّة» واى مصیبت جامع، حیران و آشفته خاطر بودند که یعنى چه؟ ! ابن عباس چه مىگوید؟ ! امّا پس از چند روز انگشت شمار نسبت دهنده هذیان و یاوهگویى به پیامبر (ص) کلام دیگرى گفت: به خدا قسم خانه را با شما آتش مىزنم. این ماجرا در منابع فراوانى از اهل سنت آمده که فقط به چند نمونه آن اشاره مىشود. الف: ابو بکر عبداللَّه بن محمد بن ابى شیبه، شیخ و استاد بخارى، در کتاب المصف، مىگوید: «آنگاه که بعد از رسولخدا (ص) براى ابوبکر بیعت مىگرفتند. على (ع) وزبیر براى مشورت در این امر نزد فاطمه (س) دختر پیامبر (ص) رفت وشد مىکردند. عمر بن خطاب با خبر گردید وبنزد فاطمه (س) آمد وگفت: اى دختر رسول خدا (ص) ! به خدا در نزد ما کسى از پدرت محبوبتر نیست وپس از او محبوبترین تویى ! ! وبه خدا قسم این امر مرا مانع نمىشود که اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم که خانه را با آنها به آتش کشند. اسلم گفت: چون عمر از نزد فاطمه (س) بیرون شد، على (ع) و... به خانه بر گشتند. پس فاطمه (س) گفت: مىدانید که عمر نزد من آمد، وبه خدا قسم یاد کرده اگر شما (بدون اینکه با ابوبکر بیعت کنید) به خانه برگردید خانه را با شما آتش مىزند؟ وبه خدا قسم که او به سوگندش عمل خواهد کرد » «حین بویع لأبى بکر بعد رسول اللَّه (ص) کان علیّ والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فیشاورونها ویرجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن خطاب، خرج حتّى دخل على فاطمة فقال: یا بنت رسول اللَّه (ص) واللَّه ما أحد أحب إلینا من أبیک وما أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، وأیم اللَّه ما ذلک بمانعی أن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت. قال: فلمّا خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون انّ عمر قد جائنی وقد حلف باللَّه لإن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت، وأیم اللَّه لیمضینّ لما حلف علیه. » کتاب المصنف، ج 7، ص 432، حدیث 37045، کتاب الفتن. ب: همین مضمون را سیوطى در مسند فاطمه، آورده است. سیوطى، مسند فاطمه، ص 36. ج: ابن عبدالبر، در الاستیعاب، نیز این داستان را نقل کرده است. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 3، ص 975. و...: و سپس با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه که فرمود: آیا من نظارهگر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى؟ گفت: بلى. چنانکه بلاذرى مىگوید: « ابوبکر به على (ع) پیام فرستاد تا با وى بیعت کند امّا على نپذیرفت. پس عمر با مشعلى آمد، فاطمه (س) نا گاه عمر را با مشعل در خانهاش یافت، پس فرمود: یابن الخطّاب ! آیا من نظاره گر باشم وحال آنکه تو در خانهام را بر من به آتش مىکشى؟ ! عمر گفت: بلى. » «انّ ابابکر ارسل الى علىٍّ یرید البیعة، فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیلة فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: یابن خطاب ! أتراک محرقاً علىَّ بأبی؟ ! قال: نعم. » بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 586. وابوالفداء نیز مىگوید: « سپس ابوبکر عمر بن خطاب را به سوى على وآنانکه با او بودند فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه (س) بیرون کند. وگفت: اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ. پس عمر مقدارى آتش آورد تا خانه را آتش زند. پس فاطمه (س) بر سر راهش آمد وفرمود: کجا؟ اى پسر خطاب ! آمدهاى تا کاشانه ما را به آتش کشى؟ ! گفت: بلى. یا در آنچه امت وارد شدهاند وارد شوند. » « ثمّ انّ ابابکر بعث عمر بن خطاب الى علیٍ ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة (رضیاللَّه عنها) وقال: ان ابى علیک فقاتلهم، فاقبل عمر بشىء من نار على ان یضرم الدار، فلقیته فاطمة (رضیاللَّه عنها) وقالت: الى این یابن الخطّاب؟ ! أجئت لتحرق دارنا؟ ! قال: نعم، او یدخلوا فیمادخل فیه الامّة. » ابوالفداء، تاریخ ابى الفداء ج 1 ص 156. دار المعرفة، بیروت. این سخن و این رفتار تفسیرى بر کلام ابن عباس «الرزیّة کلّ الزریّة» گردید. نه، سخن ابن عباس تفسیرى به گستردگى تاریخ، بلکه به وسعت... دارد، که در این رزیّه و ماتم، تاریخ قصیدهاى سروده است، که این گفته و کرده عمر جزء اوّلین مصرعهاى آن قصیده بود. شاید ابن عباس هم از آن غزلى که عمر سرائید «غلبه الوجع» در ابتدا «الرزیّة کلّ الزریّة» را درک نمىکرد. و تنها پیامبر اکرم (ص) در بستر بیمارى این غزل غم را تا به پایان خواندند، که درد و تلخى آن، سختى بیمارى را تحت الشعاع قرار داد. از اینرو عالم بزرگ سنى شافعی جوینی - استاد جمعى از علماى اهل سنت، که یکى از شاگردانش - ذهبى - که به شاگردیش افتخار مىکند و مىگوید: سمعت من الإمام المحدّث الأوحد الأکمل فخرالإسلام صدرالدّین... و کان دیّناً صالحاً. تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1505، رقم 24. از پیامبر اکرم (ص) نقل مىکند که فرمود: «چون به دخترم فاطمه مىنگرم بیاد مىآورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنکه در خانهاش ذلّت وارد گردیده، از وى هتک حرمت شده، حقش غضب، و ارثش منع شده، پهلویش شکسته و جنینش سقط گردیده و او فریاد برمىآورد « یا محمداه ».... پس او اولین کسى از اهلبیتم مىباشد که به من ملحق مىگردد، پس بر من وارد مىشود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول... ». «..وانّی لمّا رأیتها ذکرت ما یصنع بعدی، کانّی بها وقد دخل الذّل بیتها وانتهکت حرمتها وغصبت حقّها ومنعت ارثها وکسرت جنبها واسقطت جنینها وهی تنادى: یإ؛ محمداه...فتکون اوّل من یلحقنی من أهل بیتی فتقدم علیَّ محزونة مکروبة مغمومة مغصوبة مقتولة. » فرائد السمطین، ج 2، ص34، 35 طبع بیروت. هنگامى با مشعل آتش براى تسلیت دختر پیامبر اکرم (ص) آمدند که وى «به محسن» باردار بود و تهاجم به خانه و... موجب قتل محسن طفلى که هنوز پابه دنیا ننهاده بود گردید. چنانکه ابن ابى دارم - آنکه ذهبى وى را «الامام الحافظ الفاضل... کان موصوفاً بالحفظ و المعرفة» خوانده - جمله «إنّ عمر رفس فاطمة حتّى اسقطت بمحسن ؛ عمر لگدى بر حضرت زهرا (س) زد تا محسن سقط گردید ». را مورد تقریر و تأیید قرار داده، تا مورد نکوهش گروهى قرار گرفت. «کان ابن ابى دارم مستقیم الامر عامة دهره ثم فى آخر ایامه کان اکثر ما یقرء علیه المثالب حضرته و رجل یقرء علیه ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت بمحسن. » سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 578. روشن است زنى که در اثر تهدید به احراق بیت و آتش زدن خانهاش و سقط جنینش و... مریض گردد و مرض او در زمان کوتاهى منجر به فوت وى شود، این فوت شرعاً و عرفاً و عقلاً قتل و شهادت محسوب مىگردد، و به عامل جنایت مستند مىباشد، و نیازى به دلیل دیگرى ندارد. از اینرو است که ائمه معصومین: واهلبیت رسولخدا (ص) مادر خود را شهید مىخواندند. چنانکه حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود: «إنّ فاطمة (س) صدیقة شهیدة» اصول کافی، ج 1، ص 381، ح 2. با آنچه گفته شد جاى تردیدى باقى نمىماند، و شهادت دختر پیامبر (ص) براى هیچ شیعه و سنى منصف و غیرمتعصبى قابل انکار نیست. در عین حال باز هم این قصّه بر باورهاى بسیارى سنگین مىآید و جا دارد که فریاد برآورند که: آه چه مىگوئى؟ چه مىنویسى؟ ساکت باش؟ مگر ممکن است راست باشد؟ اگر راست است، پس چرا افلاک مىگردند؟ خورشید مىتابد؟ و.... مگر خدا به پیامبرش نفرمود: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و پیامبر اکرم (ص) درباره دخترش نفرمود: «فاطمة بضعة منّى؛ فاطمه پارهتن من است»؟ شاید بخارى به دروغ، طلیعه این غزل را سروده است «غلبه الوجع»، «عندنا کتاب اللَّه حسبنا»، «الرزیّة کلّ الزریّة»؟ مگر صحیح بخارى معتبرترین کتاب اهل سنت نیست؟ چرا این جملات را آن قدر تکرار کرده؟ چرا وى مراسم غریبانه به خاک سپارى فاطمه را در نیمه شب دور از انظار خلیفة و... ذکر کرده؟ ومى گوید: چون فاطمه وفات کرد شوهرش علی (ع) وى را شبانه به خاک سپرد وابوبکر را خبر نکرد وخود بر او نماز گزارد. فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلاً و لم یؤذن بها ابابکر و صلّى علیها... صحیح بخارى، ج 3، ص 253، کتاب المغازى، باب 155 غزوة خیبر، حدیث 704. چرا کراهیت على (ع) ملاقات با عمر را ذکر کرده؟ ... أن ائتناو لا یأتنا احد معک کراهیّة لمحضر عمر. همان مدرک اگر بخارى مىبود شاید مىگفت: من تنها نبودم، مسلم هم همین جریان را نقل کرده وگفته است: که ابن عباس بر این رزیّة چنان گریست که از اشکاهایش ریگها تر شدند: « قال ابن عباس: یوم الخمیس وما یوم الخمیس، ثمّ بکى حتّى بلّ دمعه الحصى، فقلت یا بن عباس وما یوم الخمیس؟ قال: اشتدّ برسولاللَّه (صلى الله علیه و سلم) وجعه فقال ائتونی اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعدی فتنازعوا وما ینبغی عند نبىّ تنازع، وقالوا ما شأنه أهجر استفهموه، قال: دعونی... » ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبهاى سپس گریست تا آب دیدگانش ریگها را تر کرد. پس گفتم: روز پنجشنبه چیست؟ گفت: بیمارى رسول خدا (ص) شدید گشت، پس فرمود: بیاورید تا براى شما نوشتارى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. پس نزاع کردند، ونزاع در نزد پیامبر سزاوار نیست، و گفتند او را چه شده است، هزیان مىگوید، از او جویاشویم، فرمود، رها کنید مرا... صحیح مسلم، ج 3، ص 455، کتاب الوصیّه باب 5 الوقف ح 22. ابن ابى شیبه استادم قبل از من فاجعه را روشنتر بیان کرده که تهدید بآتش کشیدن خانه را ذکر کرده. مطلب روشنتر از آن است که بتوان آن را مخفى کرد، چه اینکه این مطلب در منابع معتبر ما اهلسنت فراوان آمده. شاید کسى تصّور کند: آنچه به سند صحیح ومعتبر ثابت وغیر قابل انکار است، تهدید به آتش کشیدن خانه فاطمه (س) است، امّا اصل آتش زدن ثابت نیست. بلى، کلام ابن ابى شیبه به تنهایى آتش زدن بیت وحى را ثابت نمىکند، امّا بخارى با نقل بیعت نکردن على (ع) با ابوبکر از به آتش کشیدن بیت نبوّت خبر مىدهد. زیرا در نقل ابن ابى شیبه خواندیم که عمر قسم یاد کرد اگر بیعت نکنند دستور مىدهم تا خانه را با اهلش آتش زنند. آنچنان سوگند عمر جدّى بود که فاطمه (س) سوگند مىخورد که عمر به قسمش وفا خواهد کرد. وبخارى آورده است: «فاطمه (س) بر ابوبکر غضب نمود پس با وى قهر کرد پس با او سخنى نگفت تا وفات نمود وبعد از پیغمبر (ص) شش ماه زندگى کرد... (و على (ع)) در این ماههابیعت نکرد. «فوجدت فاطمة على ابى بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتّى توفیّت وعاشت بعد النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) ستّة اشهر... ولم یکن یبایع تلک الاشهر. » صحیح بخارى، ج 3، ص 253، کتاب المغازى، باب 155 غزوة خیبر، حدیث 704. پس بنا بر این چنانکه بلاذرى در انساب الاشراف مىگوید: « فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیلة ». عمر به مقتضاى قسمش عمل کرد وبیت اهل البیت را به آتش کشید. وآنچه برخى نقل کردهاند که على (ع) پس از تهدید ناگزیر از بیعت شد ونوبت به احراق نرسید، مخالف نقل بخارى است، که در نزد اهل سنت از اعتبار بیشترى برخوردار است، ونیز شواهد حدیثى وتاریخى، آن رامردود مىداند. بلى قافیه این مرثیه و نوحه با سرودن طلیعه آن به زبان هر سرایندهاى جارى مىشود، چون با قسم به آتش زدن خانه، وسپس براى وفاء به قسم با مشعل به در خانه آمدن، و سقط جنین و... از دنیا رفتن پس از مدت کوتاهى، قتل و شهادت و مستند به این مقدمات خواهد بود. هر چند بعضى از ناقلین این مرثیه و مصیبت به نتیجه آن تصریح نکرده باشند. امّا همانطور که گذشت این مرثیه به وسیله پدر فاطمه (س) پیامبر اکرم (ص) و فرزندانش ائمه اطهار: تا پایان سرائیده شد. تا اینجا به گوشهاى از شواهد تاریخى حدیثى بر شهادت فاطمه زهرا (س) از منابع معتبر اهل سنت اشاره شد. مطلب آنقدر واضح و روشن است که نیازى به تکثیر منابع نیست. امّا از طرف دیگر فاجعه آن قدر بزرگ و سنگین است که هر چند نتوان در ادلّه و مستندهاى تاریخى و حدیثى آن خدشه نمود، امّا باز هم عواطف و احساسات به سختى مىتواند آن را باور کند. مگر على (ع) نبود؟ چگونه جرأت کردند؟ على (ع) مىدید؟ مىدید فاطمه (س) را مىزدند؟ مىدید آتش شعله مىکشد؟ مىدید مصیبتهایى که روزگاران را همچون شب تار و سیاه کرده است بر فاطمه (س) مىبارد؟ ! چگونه جرأت کردند؟ مگر ندیده بودند على (ع) در خیبر را چگونه از جا کند؟ مگر ندیده بودند على (ع) مرحب را چگونه دو نیم کرد؟ مگر ندیده بودند على (ع) عمرو بن عبدود را...؟ مگر ندیده بودند؟؟؟ مگر نداى جبرئیل را نشنیده بودند «لا سیف الاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ على» چگونه جرأت کردند؟ بلى على (ع) را دیده بودند. اى کاش على (ع) را فقط در این صحنهها دیده بودند تا جرأت نمىکردند. حلم على را هم که از کوهها سختتر بود دیده بودند. یافته بودند که على (ع) نفس پیغمبر (ص) است، و پیغمبر را نیز سالها آزموده بودند، اکنون شروع ماجرا نبود. قبل از آن بر پیامبر (ص) جرأت مىکردند. و او را مىآزردند ! آن هم نه آزارى همچون آزار مشرکان مکّه، که بر آن حضرت سنگ و خاک و خاکستر و زباله مىریختند ! از آن زشتتر ! و نه آزارى همچون آزار مشرکان و یهود و نصارى در جنگها با تیر و نیزه و شمشیر، بلکه از آن سختتر ! آزار در مورد همسران پیامبر (ص): آه چه دشوار است بر غیرت اللَّه. باید سر بر دیوار نهاد و تا ابد بر مظلومیت محمد (ص) خون گریست « که او فرمود: «ما اوذى نبىّ بمثل ما اوذیت» بجاى اینکه با پیروزىها اذیّت و آزارها کم شود افزون مىگردید ! و با رحلتش به اوج رسید. یافته بودند که سماحت و عظمت پیامبر (ص) بر شجاعت و قدرتش فزونى دارد. دیده بودند در مقابل اذیّتهاى مشرکین قریش نفرین نمىکرد و مىفرمود «انّ قومى لا یعلمون» و در مقابل آنانکه بر آن حضرت شمشیر کشیده بودند فرمود: «اذهبوا انتم الطّلقاء» لذا بر آن حضرت جرأت مىکردند. او حیا مىکرد که خود در مقابل آزارهایى که بر وى وارد مىشد اعتراض کند، او دین خدا را پاس مىداشت، و خدا به دفاع از او مىپرداخت. از آیات سوره احزاب استفاده مىشود که: جمعى سرزده و بدون اذن وارد خانه پیامبر (ص) مىشدند. چون آنها را دعوت به میهمانى مىکردند، پس از پذیرایى دور هم مىنشستند و با هم به گفتگوهاى بیهوده و حتى آزاردهندهاى مىپرداختند. و گاه چون از زنان پیامبر چیزى مىخواستند ناگهان پرده را بالا زده و سؤال خود را مطرح مىکردند. پیامبر از این وضع آزرده مىگشت. امّا حیا مانع بود تا آنها را از این رفتارهاى ناهنجار و ناشایسته منع کند. خداوند آیاتى را فرو فرستاد و آنها را از این رفتار ناشایست خصوصاً در مورد همسران پیامبر بر حذر داشت. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى طَعامٍ غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیی مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیی مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِن. اى کسانى که ایمان آوردهاید ! به خانههاى پیامبر داخل نشوید مگر بشما براى صرف غذا اجازه داده شود، بدون اینکه چشم به ظرف غذاى وى بدوزید، امّا هنگامى که دعوت شدید داخل شوید، ووقتى غذا خوردید پراکنده شوید، و (بعد از صرف غذا) به بحث وگفتگو ننشینید، این عمل، پیامبر را مىآزارد، ولى از شما شرم مىکند (وچیزى نمىگوید)، امّا خدا از (بیان) حق شرم ندارد. وهنگامى که چیزى از آنان (همسران پیامبر) مىخواهید از پشت پرده بخواهید، این کار براى پاکى دلهاى شما وآنها بهتر است سورة الاحزاب، آیة 53. و سپس فرمود: شما حق ندارید پیامبر (ص) را بیازارید و پس از او با همسرانش ازدواج کنید این رفتار شما نزد خداوند بزرگ است وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیما سورة الاحزاب، آیه 53. و پس از چند آیه مىفرماید: آنانکه خدا و پیامبرش را مىآزارند، خداوند برآنها در دنیا و آخرت لعن مىفرستد و براى آنان عذابى خار کننده آماده فرموده است. إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنهَُمُ اللَّهُ فىِ الدُّنْیَا وَ الاَْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لهَُمْ عَذَابًا مُّهِینًا سورة الاحزاب، آیه 57. شاید بتوان یکى از اهم مصادیق آزار پیامبر (ص) را داستانى که بخارى آورده است به شمار آورد. حاصل داستان این است که زنان پیامبر اکرم (ص) در تاریکى شب با پوشش کامل به مکانى که خلوت و مناسب بود براى قضاء حاجت مىرفتند. چون امالمؤمنین سوده قد بلندى داشت یا تنومند بود عمر وى را شناخت و فریاد برآورد کهاى سوده تو نمىتوانى خود را از ما پنهان کنى، بدان که ما تو را شناختیم. سوده بر مىگردد، و به پیامبر شکوه مىبرد و آن حضرت مىفرماید شما رخصت داده شدهاید که براى حوائجتان خارج شوید. این داستان را بخارى در سه جا از کتاب صحیحش آورده است. 1 - در کتاب التفسیر سورة الاحزاب در ذیل آیات فوق: « عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بعد ما ضُرِبَ الْحِجَابُ لِحَاجَتِهَا وَکَانَتْ امْرَأَةً جَسِیمَةً لَا تَخْفَى على من یَعْرِفُهَا فَرَآهَا عُمَرُ بن الْخَطَّابِ فقال یا سَوْدَةُ أَمَا والله ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَانْظُرِی کَیْفَ تَخْرُجِینَ قالت فَانْکَفَأَتْ رَاجِعَةً وَرَسُولُ اللَّهِ e فی بَیْتِی وَإِنَّهُ لَیَتَعَشَّى وفی یَدِهِ عَرْقٌ فَدَخَلَتْ فقالت یا رَسُولَ اللَّهِ إنی خَرَجْتُ لِبَعْضِ حَاجَتِی فقال لی عُمَرُ کَذَا وَکَذَا... فقال إنه قد أُذِنَ لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَاجَتِکُنَّ » ایشه گفت: پس از آنکه آیه حجاب نازل گردید، سوده براى قضاى حاجتش بیرون رفت، او زنى تنومند بود، از اینرو نمىتوانست خود را از کسانیکه او را مىشناختند پنهان کند عمر بن خطاب او را دید، وگفت: اى سوده ! به خدا نمىتوانى خود را از ما مخفى نگاه دارى، پس فکر کن چگونه خارج شوى گفت: پس بادگرگونى باز گشت وبر پیامبر وارد شد وگفت: یا رسول اللَّه ! من براى برخى از نیازهاى خود بیرون رفتم: عمر به من چنین وچنان گفت... پس (پیامبر اکرم (ص) فرمود: شما اجازه داده شدهاید تا براى نیازهایتان خارج شوید. صحیح بخارى، ج 3، ص451 باب 45، حدیث 1220. 2 - در کتاب النکاح باب خروج النساء لحوائجهن: « عن عَائِشَةَ قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ لَیْلًا فَرَآهَا عُمَرُ فَعَرَفَهَا فقال إِنَّکِ والله یا سَوْدَةُ ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَرَجَعَتْ إلى النبی e فَذَکَرَتْ ذلک له وهو فی حُجْرَتِی یَتَعَشَّى وَإِنَّ فی یَدِهِ لَعَرْقًا فَأَنْزَلَ علیه فَرُفِعَ عنه وهو یقول قد أَذِنَ الله لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَوَائِجِکُنَّ » (عایشة گفت: شبى سوده بنت زمعه بیرون رفت، عمر او را دید وشناخت، وگفت: به خدا اى سوده نمىتوانى خود را از ما مخفى نگاه دارى گفت: بسوى پیامبر (ص) باز گشت، پس ماجرا را براى آن حضرت نقل کرد، واو (ص) مىفرمود: خدا به شما اجازه داده است تا براى نیازهایتان خارج شوید.) همان، ج 4، ص 75، ب 116، ح 166. 3 - کتاب الوضوء باب خروج النساء الى البراز. « عن عَائِشَةَ أَنَّ أَزْوَاجَ النبی e کُنَّ یَخْرُجْنَ بِاللَّیْلِ إذا تَبَرَّزْنَ إلى الْمَنَاصِعِ وهو صَعِیدٌ أَفْیَحُ فَکَانَ عُمَرُ یقول لِلنَّبِیِّ (ص) احْجُبْ نِسَاءَکَ فلم یَکُنْ رسول اللَّهِ (ص) یَفْعَلُ فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ زَوْجُ النبی (ص) لَیْلَةً من اللَّیَالِی عِشَاءً وَکَانَتْ امْرَأَةً طَوِیلَةً فَنَادَاهَا عُمَرُ ألا قد عَرَفْنَاکِ یا سَوْدَةُ حِرْصًا على أَنْ یَنْزِلَ الْحِجَابُ » عایشه گفت: همسران پیغمبر (ص) در شب براى قضاى حاجت به زمین وسیعى مىرفتند، عمر به پیامبر مىگفت: زنانت را از نامحرمان بپوشان امّا پیامبر (به نصیحت عمر) عمل نمىکرد، تا شبى سوده بنت زمعه که قامتى بلند داشت پس از پاسى از شب بیرون شد، پس عمر فریاد بر آورد: اى سوده بدان که تو را شناختیم، چون وى بر نزول آیه حجاب حریص بود. همان، ج 1، ص 136، ب109، ح 143. معمولاً مفسرین شأن نزول آیات فوق را دو قضیّه ذکر کردهاند. 1 - داستان فوق 2 - اینکه یکى از اصحاب پیامبر (ص) گفت: چون پیامبر از دنیا رود من با فلان همسرش ازدواج خواهم کرد، این سخن به آن حضرت رسیده بسیار آزرده شد، پس آیات فوق نازل گردید. گروهى از مفسران این شأن نزول را ذکر کردهاند از آن جمله است طبرى در جامع البیان، و آلوسى در روح المعانى، و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر صحابى مورد شأن نزول آیه را طلحه و همسرى را که در نظر داشته عایشه دانسته است. با وجود اینکه داستان عمر و سوده بعد از نزول آیه حجاب واقع گردیده به طوریکه در متن حدیث آمده است «بعد ما ضرب الحجاب». در عین حال سوء ادب و شرمنده نمودن و اذیت و آزار امالمؤمنین سوده حرم پیامبر را - که موجب آزردگى رسول خدا شده و یکى از اسباب نزول آیه شریفه (و ما کان لکم ان تؤذوا رسولاللَّه) حق اذیت و آزار پیامبر (ص) را ندارید - را جزء فضائل عمر و یا به تعبیر دیگر از موافقات عمر به شمار آوردهاند. مثلاً آلوسى پس از قبول اینکه کار عمر خلاف ادب و شرمنده نمودن سوده حرم رسولاللَّه (ص) و آزردن او است، مىگوید: عمر در این کار عیبى نمىدیده، چون گمان مىکرده که بر این کار خیر عظیمى مترتب مىگردد. «وذلک أ حد موافقات عمر (ره) وهی مشهورة، وعدّ الشّیعة ما وقع منه من المثالب، قالوا: لما فیه من سوء الأدب وتخجیل سوده حرم رسول اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وایذائها بذلک. واجاب أهل السّنة، بعد تسلیم صحة الخبر أنّه (ره) رأى أن لابأس بذلک، لما غلب على ظنّه من ترتب الخیر العظیم... » تفسیر روح المعانى، ج 22، ص 72. و نیز بخارى - یا برخى از راویان حدیث - در کتاب وضوء این داستان را چنین توجیه کردهاند، که این اهانت و سوء ادب «حرصاً على أن ینزل الحجاب» بوده. صحیح بخارى، ج 1، کتاب الوضوء، باب 109 خروج النّساء الى البراز. و حال آنکه خود در تفسیر سوره احزاب گفته است: این داستان پس از نزول آیه حجاب بوده است. همان. این امر موجب گردیده تا برخى از شارحان بخارى ناگزیر شوند براى جمع بین این احادیث بگویند شاید این داستان مکرّر تحقق یافته است. «قال الکرمانى: فان قلت: وقع هنا أنّه کان بعد ضرب الحجاب، وتقدم فی الوضوء أ نّه کان قبل الحجاب، فالجواب: لعله وقع مرتین. » فتح البارى، عسقلانى، ج 8، ص 391. به هر حال، آنگاه که حکومت در دست پیامبراکرم (ص) بود، و آنان محکوم بودند، بر آن حضرت جرئت مىکردند. گاه با آرزوى رحلت پیامبر، خیال ازدواج با همسرش را در سر مىپروراندند، گاه با عبارات توهین آمیزى همسران پیامبر (ص) را مخاطب قرار مىدادند. آه، این چه جرئتى وقیحانه است؟ تصور رحلت رهبران دینى براى ارادتمندانشان بسیار دشوار است. آه چه مظلومیتى؟ آه چه غربتى؟ یا رسولاللَّه «اصبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظم المصیبة حیث انقطع عنا الوحى و حیث فقدناک». هنوز 60 بهار از عمر شریف و مبارکت نگذشته بود که تو را درباره همسرانت آزردند ! هواى ازدواج با همسرانت را پس از رحلتت در سر پروراندند ! با جملههاى اهانت آمیز با ناموست سخن راندند ! تا خدا فرمود (وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً) آه چه جرئتى؟ آیا این قوم پس از آنکه خود به حکومت رسیدند، و فاطمه (س) و اهلبیت پیامبر (ص) در ظاهر محکوم و مقهور گردیدند، براى پىگیرى اهدافشان جرأت نخواهند داشت؟ چون دختر پیامبر است؟ چون همسر على است؟ چون مصیبت زده است؟ آن هم به بزرگترین مصائب؟ نه، این امور بر جرئت آنان مىافزود. امّا هنوز جاى سؤال است که چرا از شجاعت پیامبر (ص) و على علیه السلام نمىهراسیدند و جرأت مىکردند؟ یا به تعبیر دیگر، چرا پیامبر و على صلوات اللَّه علیهما از شجاعت و غیرت خود بهره نمىگرفتند، تا مخالفان چنان جرأت کنند و بر آنها چیره شوند؟ اولاً: خاندان پیامبر (ص) همانند دیگران نیستند. آنچه آنان را به عکس العمل وا مىدارد فقط امر الهى و رضاى اوست. آنان بر اساس تعصب، غضب، منافع شخصى، دفاع از خود و متعلقات خود حرکت نمىکنند. بلکه تنها مدافع دین و تابع وظیفه و امر الهىاند. حضرت على (ع) تنها بر اساس امر و فرمان عمل مىکرد، او امر به صبر شده بود، پس امتثالاً لامر اللَّه سبحانه صبر کرد. ثانیاً: روشن است که اگر به همسر یا مادر و خواهر کسى - هر چند ضعیف و غیرشجاع - هجوم برند، او در خانه نخواهد نشست و به دفاع برمىخیزد. امّا اگر بداند که مهاجمین مىخواهند با تحریک احساسات، وى را به عکسالعمل وادارند تا به اهداف شوم خود برسند. اگر شخصى با تدبیر و عاقل و مسلط بر نفس خود باشد هیچگاه دشمن را با عکس العمل به اهدافش نمىرساند. على (ع) مىدانست آشوب و جنجال هدف مهاجمین است، تا در پرتو آن امر را مشتبه نموده و فرصت را براى معرّفى حق از على و فاطمه علیهما السلام بگیرد. على با صبر و بردبارى نقشه شوم مهاجمین را خنثى کرد. و با فدا نمودن خود و همسرش، مسؤولیت بزرگ خود را براى حفظ دین ایفا و حجت را تا روز قیامت بر خلق تمام کرد. و به این ترتیب پرسشهاى فراوانى را پیشروى تاریخ قرارداد، که از آن جمله است: چرا خورشید عُمْر فاطمه (س) به آن زودى غروب کرد؟ آیا به مرگ طبیعى بود؟ تهدید به آتش کشیدن خانه در آن تأثیر نداشت؟ آتشزدن در خانه چطور؟ در به پهلوزدن چطور؟ سقط جنین و بیمارى پس از آن باعث شهادت نبود؟ اگر اینها نبود؟ یا اینها موجب شهادت نبود؟ پس چرا: همانطور که بخارى ومسلم مىگویند: فاطمه (س) تا آخر عمر از ابوبکر قهر بود؟ « فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتى توفّیت ». صحیح بخارى، ج 2، ص 504، کتاب الخمس، باب 837، ح1265. « فوجدت فاطمة على ابى بکر فى ذلک فهجرته فلم تکلّمه حتّى توفّیت. » همان، ج 3، ص 252، کتاب المغازى، ب 155 غزوه خیبر، حدیث 704. و صحیح مسلم، ج 4، ص 30، کتاب الجهاد و السیر، باب 15، ح 52. چرا در بخارى آمده است: فاطمه (س) پنهان بخاک سپرده شد؟ «فلمّا توفّیت دفنها زوجها علىٌّ لیلاً ولم یؤذن بها أبابکر وصلّى علیها. » همان. چرا چنانکه بخارى نقل کرده: نیمه شب دفن گردید؟ همان. چرا قبر تنها یادگار پیامبر (ص) هنوز مخفى است؟ چرا پس از گذشت سالها از این ماجرا، مسلم آورده است که: على (ع) ابوبکر و عمر را کاذب، آثم، غادر و خائن مىدانست؟ قال عمر لعلى وعباس: « فرأیتماه (ابابکر) کاذباً آثماً غادراً خائناً... فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً... » صحیح مسلم، ج 4، ص 28، کتاب الجهاد و السیر، باب 15 حکم الفئ، حدیث 49. شاید اگر پس از آنچه بر فاطمه (س) گذشت على (ع) بپامىخاست و با ضاربین و قاتلین فاطمه (س) درگیر مىشد. امروز تحریف گران تاریخ مىگفتند على براى گرفتن حکومت به نبرد پرداخت و در زد و خوردها و درگیریها فاطمه کشته شد و على (ع) قاتل فاطمه است. دیگر پاسخ سؤالات فوق چنین روشن نبود. این قبیل امور از تحریف گران تاریخ بعید نیست، چه اینکه انکار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) کمتر از این نمىباشد. تحریف گران تاریخ، توجیه کنندگان حقایق، در مورد شهید جنگ صفین، عمّار یاسر، که پیامبراکرم (ص) فرموده بود: « یقتله الفئة الباغیة»: « فراه النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) فینفض التّراب عنه ویقول: تقتله الفئة الباغیة ویح عمّار یدعوهم الى الجنّة ویدعونه الى النّار» صحیح بخارى، ج1، ص254، کتاب الصّلاة، باب 304، التعاون فى بناء المسجد. تو را گروهى سرکش به شهادت مىرسانند. چون صدور این حدیث از پیامبراکرم (ص) مورد اتفاق بود، و قابل انکار نبود، و یکى از ادلّه روشن بغى و بطلان قاتلین عمّار و رهبرشان بود، آنانکه براى دفاع از معاویه از هیچ مکابرهاى روى گردان نبودند، روز را تاریک و شب را روشن معرفى مىکردند، مگر نگفتند على قاتل عمّار است؟ چون وى را به جنگ آورده است؟ ! غافل از اینکه پیامبر اکرم (ص) در ادامه سخنش فرموده بود: «یدعوهم الى الجنّة و یدعونه الى النار » همان عمّار آنان را به سوى بهشت مىخواند و آنان عمّار را به سوى آتش دعوت مىکنند. و به این وسیله پیامبر اکرم (ص) مخالفان على (ع) و رهبرشان را مصداق آیه شریفه: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ سورة القصص، آیة 41. قرارداد. |
بله این قضیه در مهم ترین منابع و مصادر اهل سنت وجود دارد که به ذکر آنها میپردازیم :
1. صحیح مسلم جلد 7 صفحه 120 چاپ دار الجبل بیروت حدیث 6373 :
حدثنا قتیبة بن سعید ومحمد بن عباد ( وتقاربا فی اللفظ ) قالا حدثنا حاتم ( وهو ابن إسماعیل ) عن بکیر بن مسمار عن عامر بن سعد بن أبی وقاص عن أبیه قال : أمر معاویة بن أبی سفیان سعدا فقال ما منعک أن تسب أبا التراب ؟ فقال أما ذکرت ثلاثا قالهن له رسول الله صلى الله علیه و سلم فلن أسبه لأن تکون لی واحدة منهن أحب إلی من حمر النعم .
ترجمه :
معاویه سعد بن ابی وقاص را امر کرد و به او گفت : چه چیزی شده است که تو علی (اباتراب لقب اختصاصی حضرت علی علیه السلام میباشد و این شکی نیست که در بین صحابه فقط حضرت علی علیه السلام دارای لقب اباتراب بوده است)را فحش و ناسزا نمی دهی ؟
سعد گفت : سه چیز از پیامبر در مورد علی شنیده ام که اگر یکی از آن ها برای من بود از شتران سرخ مو برای من بهتر بود.(ادامه حدیث که شامل سه فضیلت حضرت علیه السلام میباشد موجود است)
به خوبی در این متن که از مهم ترین کتب اهل سنت بعد از قرآن است به خوبی دیده میشود که قضیه سب و لعن حضرت علی علیه السلام به خوبی و در واقعیت وجود داشته است چنان که مسلم آن را نقل کرده است .
2.المصنف ابن ابی شیبه کوفی جلد 6 صفحه 366 چاپ مکتبة الرشد – الریاض سال طبع : الأولى، 1409 حدیث 32078 :
32078 - حدثنا أبو معاویة عن موسى بن مسلم عن عبد الرحمن بن سابط عن سعد قال قدم معاویة فی بعض حجاته فأتاه سعد فذکروا علیا فنال منه معاویة فغضب سعد فقال تقول هذا الرجل سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول له ثلاث خصال لأن تکون لی خصلة منها أحب إلی من الدنیا وما فیها سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول من کنت مولاه فعلی مولاه وسمعت النبی صلى الله علیه و سلم یقول أنت منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی وسمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول لأعطین الرایة رجلا یحب الله ورسوله .
ترجمه :
معاویه از حج آمد .سعد بن ابی وقاص به نزد معاویه آمد و صحبت از علی شد .
معاویه به علی بد گویی کرد . سعد بن ابی وقاص ناراحت شد و به معاویه گفت :
در مورد او چنین مگو . ازپیامبر سه چیز در مورد او (علی) شنیدم که اگر یکی از آنها برای من بود بهتر بود از آنچه در دنیا و آنچه در دنیا هست .
از پیامبر شنیدم که فرمود :
1.هر کس که من مولای او هستم پس بعد از من علی مولای اوست .
2.تو نسبت به من همانند نسبت هارون به موسی هستی مگر این که بعد ازمن هیچ نبی و پامبری نیست .
3.در روز جنگ خیبر پیامبر فرمود : پرچم و علم را به کسی خواهم داد که خدا و پیامبرش آن شخص را دوست دارند .
3.منهاج السنه ابن تیمیه (خدای وهابیت) جلد 5 صفحه 42 چاپ جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة سال طبع : الأولى، 1406 هـ - 1986 م :
وأما حدیث سعد لما أمره معاویة بالسب فأبى فقال ما منعک أن تسب علی بن أبی طالب فقال ثلاث قالهن رسول الله صلى الله علیه و سلم فلن أسبه لأن یکون لی واحدة منهن أحب إلی من حمر النعم الحدیث فهذا حدیث صحیح رواه مسلم فی صحیحه وفیه ثلاث فضائل لعلی .
ترجمه :
واما حدیث سعد (بن ابی وقاص) هنگامی که معاویه امر کرد به سعد بن ابی وقاص که علی را سب کند و او از این کار ممانعت کرد از او پرسید که چه چیز شده است که تو علی بن ابی طالب را سب نمی کنی ؟
سعد گفت : سه چیز از پیامبر در مورد علی شنیده ام که اگر یکی از آن ها برای من بود از شتران سرخ مو برای من بهتر بود .
ابن تیمیه میگوید : این حدیث صحیح است یعنی قابل خدشه نیست و مسلم آن را در صحیح خود آورده و روایت کرده است .
4.تاریخ طبری جلد 4 صفحه 52 چاپ موقع یعسوب :
إذا قنت لعن علیا وابن عباس والاشتر وحسنا وحسینا .
ترجمه :
هنگامی که معاویه به قنوت میرفت علی و ابن عباس و مالک اشتر و حسن و حسین را لعن میکرد .
آیا این اجتهاد است ؟؟؟
مگر علی علیه السلام چه کرده بود؟؟؟
1.مسند احمد حنبل جلد 6 صفحه 323 چاپ مؤسسة قرطبة – القاهرة حدیث 26791 :
26791 - حدثنا عبد الله حدثنی أبى ثنا یحیى بن أبى بکیر قال ثنا إسرائیل عن أبى إسحاق عن عبد الله الجدلی قال دخلت على أم سلمة فقالت لی : أیسب رسول الله صلى الله علیه و سلم فیکم قلت معاذ الله أو سبحان الله أو کلمة نحوها قالت سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول من سب علیا فقد سبنی .
ترجمه :
ام سلمه میگوید از پیامبر خدا شنیدم که فرمودند : هرکس علی را سب کند مرا سب کرده است .
2.البدایه و النهایه جلد 7 صفحه 355 چاپ مکتبة المعارف – بیروت :
قال الامام احمد ثنا یحیى بن بکیر عن اسرائیل عن ابی اسحاق عن ابی عبدالله الجدلی البجلی قال دخلت على ام سلمة فقالت لی ایسب رسول الله صلى الله علیه و سلم فیکم فقلت معاذ الله او سبحان الله او کلمة نحوها قالت سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول من سب علیا فقد سبنى .
ترجمه :
ام سلمه میگوید از پیامبر خدا شنیدم که فرمودند : هرکس علی را سب کند مرا سب کرده است .
3.المستدرک علی صحیحین حاکم نیشابوری جلد 3 صفحه 130 چاپ دار الکتب العلمیة – بیروت – سال طبع الطبعة الأولى ، 1411 – 1990 حدیث 4616 :
4616 - حدثنا أبو جعفر أحمد بن عبید الحافظ بهمدان ثنا أحمد بن موسى بن إسحاق التیمی ثنا جندل بن والق ثنا بکیر بن عثمان البجلی قال : سمعت أبا إسحاق التمیمی یقول : سمعت أبا عبد الله الجدلی یقول : حججت و أنا غلام فمررت بالمدینة و إذا الناس عنق واحد فاتبعتهم فدخلوا على أم سلمة زوج النبی صلى الله علیه و سلم فسمعتها تقول : یا شبیب بن ربعی فأجابها رجل جلف جاف لبیک یا أمتاه قالت یسب رسول الله صلى الله علیه و سلم فی نادیکم قال و أنی ذلک قالت : فعلی بن أبی طالب قال : إنا لنقول أشیاء نرید عرض الدنیا قالت : فإنی سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول : من سب علیا فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله تعالى .
ترجمه :
هر کس علی را سب کند مرا سب کرده و هرکس مرا سب کند خداوند را سب کرده است .
آیا معاویه بن ابی سفیان نسبت به حضرت علی علیه السلام بغض و کینه داشته یا حضرت را دوست میداشته است ؟؟؟
اگر بگوئیم دوست داشته که کلام دروغی است زیرا که پیامبر خدا فرمودند :
قال علی : والذی فلق الحبة وبرأ النسمة إنه لعهد النبی الأمی صلى الله علیه و سلم إلى أن لا یحبنی إلا مؤمن ولا یبغضنی إلا منافق
ترجمه :
حضرت علی علیه السلام فرمودند که پیامبر خدا فرمود : من (علی) را هیچ کس دوست ندارد مگر مومن و کسی با من دشمن نیست مگر منافق .
صحیح مسلم جلد 1 صفحه 86 دار إحیاء التراث العربی - بیروت .
سوال :
آیا صحیح است که معاویه را خال المومنین (دایی مومنان) بگوئیم ؟؟؟
آیا صحیح است که در مورد معاویه بگوئیم رضی الله عنه یا رحمه الله تعالی یا ... ؟؟؟
آیا معاویه مومن بود یا منافق ؟؟؟
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
منبع http://www.ar-babaei.ir/post/41
عمر بن خطاب در نبوت حضرت محمد (ص) در روز صلح حدیبیه شک کرده بود چنان چه خودش به این مطلب اشاره کرده است :
قال عمر بن الخطاب رضوان الله علیه : والله ما شککت منذ أسلمت إلا یومئذ ای یوم صلح الحدیبیه .
منابع :
1. صحیح ابن حبان جلد 11 صفحه 216 چاپ مؤسسة الرسالة – بیروت- الطبعة الثانیة ، 1414 – 1993
2. المعجم الکبیر طبرانی جلد 20 صفحه 9 چاپ مکتبة ابن تیمیة – القاهرة با تحقیق حمدی بن عبد المجید السلفی .
3. الدر المنثور سیوطی جلد 7 صفحه 530 چاپ دار الفکر - بیروت ، 1993
4.تاریخ مدینه دمشق جلد 57 صفحه 229 چاپ دار الفکر1995
به نقل از سایت www.ar-babaei.ir
قسم به آن اسماء متبرک که با دهان نجس خود نام بردی هر جا ببیمنمت خودم می کشمت ای حرام زاده
شعری در جواب به شاهین نجفی کثیف(ملعون)
دهان یاوه گویان باز گشته دوباره فتنه ها آغازگشته
برون شد دلقک دست اجانب همان بدنطفه ی مست اجانب
جسارت کرد بر هادی(ع)امامم همان مه،بر درش دائم غلامم
تمسخرکرد گنبد را،حرم را در آورد ازگــلیم خود قـدم را
به حق حضرت مهدی(عج)جفاکرد زِغیبت گفت ودینش را رها کرد
همان ضدانقلابِ ضدقرآن هــمان لاشــی که شد ضدامـامـان
بدان بخشیدنت بر ما محال است ببینم گـرتو را خونـت حـلال است
بدان که نان به نرخ روز خوردی بیفتی گـر به دست شــیعه مُــردی
الا ای بی شرف حیوان ابله چـه ها خوردی تو ای نادان ایــله؟
تفاله،ای که بر نفست اسیری بــه دست حضرت هــادی(ع)بمیری
نقی(ع)جد امام حاضر ماست هــمان که حاضر ما ناظــر ماست
نقی پاک است وپاکی راحیات است نــقی ارباب کـل کائنــات است
فراری شو فقط از درب پشتی شــدی همسایـه سلمــان رشــدی
بدان که یاوه هایت را اثر نیست چــرندیات شعرت را ثمر نیست
تو از ترس ابوالفضل(ع)دل آرا شبانــه خـیس کردی بسترت را
بود این آخرِ هرزه پرستی توشاهین نیستی،توکـرکـس هستی
قتل عمر بن خطاب ل : فیروز ابولؤلؤ رحمت الله علیه مدتی قبل از مضروب نمودن عمر، ضمن نامه ای به عمر به شکل سرپوشیده سزای کسی را که نسبت به مولای خود جسارت کند و همسر او را مورد هتک و آزار قرار دهد و فرزند او را به قتل برساند، سؤال نمود و اقدام آیندۀ خود را مستند به حکم خود او ساخت: «ابولؤلؤ به عمر نامه نوشت که جزای کسی که عصیان مولایش را نماید و ملک مولایش را غصب کند و همسر مولایش را مورد اذیت و ضرب و شتم قرار دهد چیست؟ عمر نیز در پاسخ مکتوب داشت: به درستی که قتل چنین کسی واجب است. فلذا هنگامی که ابولؤلؤ خود را به عمر رسانید تا او را به هلاکت برساند با استناد به مکتوبه او خطاب به او کرد و فرمود: چرا عصیان مولایت امیرالمؤمنین[1] را نمودی؟چرا همسر او فاطمه را مورد ظلم قرار دادی و فرزندش را کشتی؟ آنگاه در حالی که او را لعن می نمود (با خنجری دو سر که خود ساخته بود) ضربه های پی در پی بر او وارد می ساخت».[2] *اهل تسنن سعی نموده اند ابو لؤلؤ را کافر و مجوسی معرفی کنند، اما به نقل علامه مجلسی(ره) اگر ابو لؤلؤ(ره) کافر بوده در حالی که از زمان حیات پیامبر اکرم(ص) ورود کفار به شهر مدینه ممنوع گردیده بود، ابو لؤلؤ چگونه در شهر مدینه زندگی می کرد و به مسجد وارد می شد؟
«پس از ضربه به عمر که منجر به قتل وی شد، به خانه اش منتقل کردند. سپس طبیب حاضر کرده و طبیب از وی پرسید که چه نوشیدنی دوست داری؟ گفت: نبیذ (شراب). نبیذ آوردند و چون نبیذ را خورد از زخمش بیرون آمد و چون به رنگ خون بود ندانستند خون است یا نبیذ. طبیب گفت: شیر بیاورید، و این بار نیز چون خورد از روده هایش بیرون آمد. طبیب چون چنین دید گفت: هر وصیتی داری بکن که گمان نمی برم امروز را غروب کنی! چون طبیب از نزد وی خارج شد، رنگ وی دگرگون شد و ابن عباس که حاضر بود به او گفت: آیا از مرگ ترسانی؟ وی پاسخ داد: ای ابن عباس، اگر به اندازة روی زمین برای من طلا بود همه را از ترس عذاب الهی فدیه می دادم پیش از آن که آن را ببینم و دوست داشتم از دنیا بروم در حالی که نه نفعی و نه ضرری کرده باشم».[3] عمر همچنین پیش از مرگ گفت: «ای کاش من قوچ خانواده بودم و آن قدر مرا می پروراندند که چاق ترین قوچان می نمودم، آنگاه هر کس بر آنها وارد می شد، مرا می کشتند و مقداری از گوشتم را می پختند و مقدار دیگرش را سرخ می کردند و مرا می خوردند و به صورت فضولات خارج می نمودند و بشر نبودم».[4] عمر بعد از آن که سه روز در بستر افتاده بود در سن 55 سالگی از دنیا رفت. آیت الله سید هاشم بحرانی(ره) در کتاب مدینه المعاجز می نویسد: دربارۀ جریان قتل فلانی(عمر) از ابن عباس و کعب الاحبار در حدیثی طولانی آمده است که عبداله فرزند فلانی(عمر) گفت: چون زمان مرگ پدرم فرار رسید گاهی از هوش می رفت و دوباره به هوش می آمد تا این که یک بار که به هوش آمد مرا صدا کرد و گفت: فرزندم، قبل از این که بمیرم علی بن ابی طالب را بر بالینم حاضر کن. گفتم: تو را با علی چه کار؟ و حال آن که برای بعد از خود شورا تشکیل داده ای و او را هم یکی از آنها قرار داده ای؟ پدرم گفت: فرزندم، از رسول خدا شنیدم که می گفت: در آتش دوزخ تابوتی است که دوازده تن از اصحاب من در آن خواهند بود و آنگاه رو به اولی (ابوبکر) کرد و گفت: از آن بترس که اولین آنها باشی. سپس رو به معاذ بن جبل کرد و فرمود: بپرهیز از آن که دومین آنان باشی. سپس رو به من کرد و فرمود: بترس از آن که سومین آنها باشی. فرزندم، لحظاتی قبل از هوش رفتم و در همان حال تابوتی را مشاهده کردم که در آن اولی (ابوبکر) و معاذ بن جبل بودند و من هم سومین آنها بودم. عبداله می گوید: به سراغ علی بن ابی طالب رفته و گفتم: ای پسر عموی رسول خدا پدرم تو را برای امری که او را نگران ساخته است فرا خوانده است. پس او به همراه من آمد و چون بر بالین پدرم حاضر شد پدرم به او گفت: ای پسر عموی رسول خدا، آیا قصد نداری مرا عفو نموده و از سوی خود و از جانب همسرت فاطمه مرا حلال نمایی؟ و من نیز در عوض خلافت را به تو تسلیم نمایم؟ علی(ع) به او گفت: «آری، اما به شرط این که مهاجر و انصار را جمع نمایی و حقی را که از من غصب کردی برگردانی و آنچه را که بین تو و دوستت (اولی) از عهدی که بود بیان کنی و به حق ما اعتراف نمایی، در آن صورت تو را حلال کرده و نیز از جانب دختر عمویم فاطمه(س) ضامن حلالیت می شوم». عبداله می گوید: پدرم چون این سخن را شنید رویش را به دیوار کرد و گفت: «ای امیرالمؤمنین، نار را بر چنین ننگ و عار ترجیح می دهم!». از این رو علی هم برخاست و از نزد پدرم خارج شد. (عبداله به پدرش گفت: پدر، او به انصاف با تو برخورد کرد. عمر گفت: فرزندم او می خواهد اولی را از قبر بیرون کشیده و او را و پدرت را به آتش کشد[5] و قریش را از دوستداران و پیروان خود قرار دهد. نه به خدا قسم این شدنی نیست). می گوید: سپس علی(ع) به عبداله گفت: ای فرزند عمر، تو را به خدا قسم می دهم پدرت بعد از خارج شدن من چه گفت؟ عبداله گفت: به خدا قسم چیزی نگفت، فقط گفت: اگر مردم با مرد کم موی جلوی پیشانی بنی هاشم (امام علی) بیعت کنند آنها را بر مسیر نورانی و اقامه کتاب خدا و سنّت پیامبر رهنمون خواهد گشت. علی(ع) سپس فرمود: ای فرزند عمر، تو چه پاسخ دادی؟ گفت: من به او گفتم: پدر، چه چیز مانع می شود که او را جانشین و خلیفه بعد از خود قرار دهی؟ حضرت فرمود: پدرت چه پاسخ داد؟ گفت: چیزی گفت که نمی توانم بازگو نمایم. حضرت فرمود: ...آیا اگر من آن را برای تو بازگو نمایم تصدیق می کنی؟ عبداله گفت: یا تصدیق می کنم و یا سکوت اختیار می کنم. حضرت فرمود: پدرت بعد از آن که من از نزد او خارج شدم در جواب تو که از او سؤال کردی چه چیز مانع می شود که او را بعد از خود جانشین سازی، گفت: به خاطر آن صحیفه و پیمان نامه ای که آن را بین خود و در خانه کعبه در حجه الوداع نوشته و امضاء نموده ایم.[6] پس عبداله سکوت کرد و گفت: از تو می خواهم که به حق رسول خدا دست از سرم برداری. سُلَیم (راوی حدیث) می گوید: عبداله را در آن مجلس دیدم در حالی که اشک در دیدگانش حلقه زده و گریه او را دچار تنگی نفس کرده بود. سپس پدرش بعد از ساعتی ناله ای زد و مرد.[7]
عمر بن خطّاب ل
جایگزین عمر از پیش مشخص بود. او کسی جز معاویه بن ابی سفیان نبود. عثمان تنها پل ارتباط انتقال حکومت از مدینه به شام بود. تعیین شورا برای تعیین خلیفه از سوی عمر صرفاً پوششی بود که بی طرفی دستگاه خلافت را در تعیین خلیفه بعدی در افکار عمومی تداعی کند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «می دانم که آنها عثمان را به خلافت بر می گزینند... و پس از او بنی امیه خلافت را بین خود می گردانند».[8] عمر از کعب الاحبار یهودی که مدعی بود با کتابهای آسمانی سر و کار دارد درباره خلیفه پس از خود پرسید. کعب گفت علی صلاحیت این کار را ندارد و وی در کتابها خوانده که خلافت به کسی می رسد که بر سر دین با پیامبر جنگ کرده باشد. عمر متوجه مقصود کعب شد و به ابن عباس گفت: من هم نظیر این را از پیامبر شنیده بودم که گفت: همانا بنی امیه را می بینم که از منبرم بالا می روند.[9] کعب بعدها گفت: معاویه صاحب اصلی خلافت پس از عثمان است.[10] عمر اعضای شورا را تهدید کرد که در صورتی که با هم اختلاف کنند و نتوانند خلیفه تعیین کنند معاویه بر آنان غلبه کرده و خلافت را به دست خواهد گرفت.[11] بر اساس تدبیر بانی شورا، در صورتی که شورا به نتیجه نمی رسید هر شش عضو شورا کشته می شدند و با کشته شدن ایشان، مدعیان خلافت از بین رفته و در این شرایط استیلای معاویه قطعی بود. نصب معاویه در شام از سوی عمر به سفارش یهود صورت گرفته است. از همان زمان هسته اصلی قدرت در سکوت به معاویه منتقل شد. شاهد این مدعا نوع برخورد عمر با اوست. در حالی که سایر عمّال عمر از سوی وی به شدت مورد پرخاش و حتی ضرب و شتم قرار می گرفتند، وی متعرّض معاویه نمی شد و وی را کسرای عرب می خواند. در دوران ده ساله عمر، یهود از درون حاکمیت وی دیوار امنیتی خود را بر پا کرد. این دیوار امنیتی بنی امیه هستند. بنی امیه ابزار کار سازمان یهود هستند.[12] چنان که خواهیم دید، یهود در آخرالزّمان مجدداً بنی امیه را به رهبری یکی از اخلاف معاویه به نام «سفیانی» در شام به قدرت خواهند رساند.
دنباله سیاستهای سقیفه در شام و به دست معاویه طرّاحی می شد و عثمان پیرو سیاستهای او بود. در آخر کار نیز معاویه وی را در برابر انقلابیون تنها گذارد تا کشته شد. بنی امیه در تحریک مردم به شورش تلاش وافری داشتند. عمرو عاص که مشاور حکومت بود مردم را در مدینه علیه عثمان می شورانید. ابن ابی الحدید از طبری آورده است که: عمرو عاص حرص و ولع شدیدی در تحریک مردم بر ضد عثمان داشت و می گفت: به خدا سوگند، اگر چوپانی را هم ببینم، او را علیه عثمان تحریک می کنم تا چه رسد به رؤسا و بزرگان.[13] علی(ع) که می دانست قتل عثمان به سود معاویه است، برای حل بحران با انقلابیون وارد گفتگو شد و وقتی که آب را بر خانه عثمان بستند به وی آب رساند و حتی حسنین علیهماالسلام را مأمور پاسداری از خانه وی نمود. با توجه به قرائن و شواهد، مروان در قتل عثمان نقش داشته و قاتل یا خود او و یا یکی از کارگزاران اوست. این که پس از کشته شدن عثمان، پیراهن خونین او از دست معاویه سر در می آورد شاهدی بر این ادعاست.[14]
[1] - عمر در روز غدیر در حال بیعت با امیرالمومنین (ع) به ایشان گفته بود: «به به ای ابوالحسن تو را که امروز مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه شدی».
[2] - طریق الارشاد؛ ص 456.
[3] - صحیح بخاری؛ ج2، ص179، باب مناقب عمر-الاستیعاب؛ ص319- الایضاح؛ ص114- خلاصة عبقات الانوار؛ ج 3،ص339- طبقات ابن سعد؛ ج 3،ص351- الکامل فی التاریخ؛ ج 3، ص51- تاریخ الخمیس؛ ج 3،ص249- فتح الباری؛ ج 7، ص52- المصنف؛ ج 5،ص476- تاریخ المدینة لابن شبة النمیری؛ ج 3، ص119- تاریخ ابن خلدون؛ ج 2،ص125.
[4] - حلیه الاولیاء؛ ابونعیم، ج1، ص52- منهاج السّنه؛ ابن تیمیه به شرح فوق و اعتراف به صحت آن.
[5] - مقصود عمر خوار و بی اعتبار شدن خود او و ابوبکر در پی این اقدام است. اما این بیان همچنین اشاره ای است به آنچه که دهمین فرزند امیرالمؤمنین(ع)، قائم آل محمد(ص)، با شیخین انجام خواهد داد.
[6] - بر اساس این پیمان نامه، شیخین و سه تن دیگر از صحابه متعهد شده بودند که تحت هیچ شرایطی اجازه ندهند علی(ع) به خلافت رسد.
[7] - مدینه المعاجز؛ ج2،ص95- فصل الخطاب فی تاریخ قتل عمر بن خطاب؛ ص85(منابع اهل سنت)- حدیقه الشیعه؛ مقدس اردبیلی، فصل مطاعن عمر(منبع شیعی).
[8] - شرح نهج البلاغه؛ ج1،ص192.
[9] - شرح نهج البلاغه؛ ج12، ص81.
[10] - النّزاع و التخاصم؛ ص82.
[11] - شرح نهج البلاغه؛ ج1، ص187.
[12] - مهار انحراف؛ مهدی طائب.
[13] - شرح نهج البلاغه؛ ج2، ص144.
[14] - انساب الاشراف؛ ج2، ص291.
نَسَب عمر بن خطّاب:[1] سیابه عبدالله در نسب عمر بن خطاب نقل کرده است که: عبدالمطلب را کنیزکی بود به نام صحّاک که بعضی از شتران وی را به چراگاه برده و می چرانید. چون بدکاره بود روزی غلامی به نام نفیل همراه با 9 تن دیگر در چراگاه به وی رسیدند و با او در آویختند. صحّاک سپس پسری به دنیا آورد که او را خطّاب نام نهاد و اغلب نزد بادیه نشیان بود تا به حد بلوغ رسید. خطّاب روزی همراه مادر خود که مشغول شتر چرانی بود نگاهش به کفل او افتاد و تحریک شده با او جمع شد. صحّاک از فرزندش خطّاب آبستن شد و دختری به نام حنتمه به دنیا آورد. حنتمه را در مزبله ای رها کردند و هشام بن مغیره او را یافت و بزرگ نمود و سالها بعد خطّاب او را دید و پسندید و به نکاح طلبید و جناب عمر به دنیا آمد. در این معنی شعری منسوب به حضرت صادق(ع) است که:
«من جدّه خاله و والده و اُمّه اخته و عمه اجدر أن یبغض الوصیّ و أن ینکر یوم الغدیر بیعته»
یعنی: «کسی که جد او پدر و دایی او هم هست و مادرش خواهر و عمه او، چنین نسبی سزاست که وصیّ پیامبر را دشمن دارد و بیعت خود را با او در روز غدیر منکر گردد!».
عمر بن خطّاب گفت: «أیها الناس، تعلموا أنسابکم أرحامکم و لایسألنی أحد ماوراء الخطّاب... ای مردم، نسب خود را بدانید اما کسی از قبل از خطّاب از من سئوال نکند».[2]
احتجاج سلمان فارسی در برابر اصحاب سقیفه:[1] سلمان برخاست و گفت: «اى ابوبکر، از خدا بترس و از این جایى که نشستهاى برخیز، و آن را براى اهلش واگذار که تا روز قیامت به گوارایى از آن استفاده کنند، و دو شمشیر بر سر این امّت اختلاف نکنند». ابوبکر به او پاسخى نداد. سلمان دوباره سخن خود را تکرار کرد. عمر او را کنار زد و گفت: «تو را با این مسأله چکار است؟ و چرا در این جریان دخالت مىکنى؟». سلمان گفت: «اى عمر آرام بگیر! اى ابوبکر، از این جایى که نشستهاى برخیز و آن را براى اهلش واگذار تا به خدا قسم به خوشى تا روز قیامت از آن استفاده کنند. و اگر قبول نکنید از همین طریق خون خواهید دوشید...». سپس به عمر گفت: «از پیامبر خدا(ص) شنیدم که فرمود: به اندازۀ تمامی گناهان امت من تا روز قیامت و به اندازۀ عذاب تمامی ایشان بر گردن تو و دوستت می باشد که با او بیعت کرده ای... و گواهی می دهم که در چند کتابی که از سوی خداوند نازل شده است، خوانده ام که تو با نام و نسب و صفاتت، یکی از دروازه های جهنّم هستی*... من از رسول خدا(ص) از آیه: در آن روز کسی مانند او عذاب نمی شود و کسی مانند او به بند کشیده نمی شود[2] پرسیدم و حضرت فرمود که به درستی که آن شخص تو هستی ای عمر».
*یکی از ابواب هفتگانه جهنّم، باب «عمربن خطّاب» نام دارد که بنی امیه از آن وارد خواهند شد.
سپس ابوذر و مقداد و عمّار به پا خاستند و خدمت على(ع) عرض کردند: «چه فرمان مىدهى؟ به خدا قسم اگر امر کنى، آن قدر شمشیر مىزنیم تا کشته شویم». حضرت فرمود: «خدا شما را رحمت کند، دست نگهدارید و پیمان پیامبر(ص) و آنچه شما را بدان وصیّت کرده به یاد آورید». آنان هم دست نگه داشتند.
[1] - اسرار آل محمد(ص)؛ سلیم بن قیس هلالی. نظر بزرگان شیعه نسبت به کتاب سلیم بن قیس هلالی که از یاران امیرالمؤمنین(ع)بوده است: مرحوم نعمانی(ره)، صاحب کتاب الغیبه (در ص103)می نویسد: «کتاب اسرار آل محمد (ص)، از کتب اصول شیعه است و مرجع شیعه و مورد تکیه شیعه بوده است». مرحوم سید بن طاوس(ره): «این کتاب قابل تقدیر است و قرائن و شواهد، دلالت بر صحت این کتاب دارد»- التحریر الطاووسی للشیخ حسن صاحب المعالم؛ ص253. علامه حلی(ره): «این کتاب مورد اعتماد و معتدل است»- خلاصة الأقوال للعلامه الحلی؛ ص163. مرحوم علامه مجلسی(ره): «و الحق أنه من الأصول المعتبره»-بحار الانوار للمجلسی؛ ج1، ص32. مرحوم شیخ حر عاملی(ره) در وسائل الشیعه؛ ج3، ص386 مانند همین مضمون را آورده است. مرحوم مامقانی(ره): «إن کتاب سلیم بن قیس فی غایه الاعتبار و کتابه صحیح»- تنقیح المقال؛ ج2، ص52 و 54. مرحوم آیت الله خوئی(ره) که از استوانههای رجالی شیعه است، میگوید: «سلیم بن قیس هلالی مورد اعتماد است...و کتاب او از اصول معتبر شیعه، بلکه از بزرگترین اصول معتبر شیعه است. تمام آنچه در این کتاب آمده، صحیح است و از معصوم صادر شده است و ناگزیر هستیم که آن کتاب را تصدیق کنیم و روایاتش قبول کنیم»-معجم رجال الحدیث للسید الخوئی؛ ج9، ص230. همین تعبیر را مرحوم محقق تستری(ره) و دیگر بزرگان ما دارند- دکتر سید محمد حسینی قزوینی.