هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )
هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )

کجاست عمار

برای دانلود فیلم اینجا کلیک کنید 


سخن مقام معظم رهبری

 


0http://s1.picofile.com/file/6443469814/%D8%A3%DB%8C%D9%86_%D8%B9%D9%85%D8%A7%D8%B1_1_.3gp.html  )

مظلومت سید محمد جواد ذاکر (ره)

سالها می کذد در این جهان

اما نمی رود یک لحظه از دل من

نام  تو  ای سید 

من هر چی که دارم مدیون اول ارباب و بعد مدیون ید ذاکر هستم




حرف دل هیئت محبین اهلبیت (ع) دیار کوثر ال محمد (ص)


یا باد یاد یاران یاد باد



برای دانود فیلم اینجا کلیک کنید


( http://s1.picofile.com/file/6443449694/%D9%85%D8%B8%D9%84%D9%88%D9%85%DB%8C%D8%AA_%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF.3gp.html )

ایام فاطمیه تسلیت باد

 

این سخن ورد زبان ها افتاد

دیدی اخر علی از پا افتاد

این افتخاری است برای ما که نام ابوالفضل را می بریم

 ما ره رو ولایتیم        هرروزمون کربوبلاست  

دست خدا روی سر      خامنه ای رهبر ماست

ولی ما زنده هستیم تاولایت زنده است   

مداح حاجبد الرضا هلالی می باشد دانلود کنید ببینید  

(http://s1.picofile.com/file/6370058348/1.mp4.html)

کتاب برای مبایل به نام ثارالله

این ادرس رو در موتور جستوجو کپی کنید و سرچ کنید  

التماس دعا

   http://s1.picofile.com/file/6364746476/sarallah.zip.html

اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
 




منابع اهل تسنن :امام  جوینی
ابن أبی شیبه
علامه بلاذری
ابن قتیبه دینوری
محمد بن جریر طبری
مسعودی شافعی
ابن عبد ربّه
ابن عبد البر قرطبی
مقاتل بن عطیة
أبی الفداء
صفدی
ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی
أبو ولید محمد بن شحنه حنفی
محمد حافظ ابراهیم
عمر رضا کحالة
عبد الفتاح عبد المقصود
پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگیمنابع شیعه:

 


***************


اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها


منابع اهل تسنن :


روایات بسیاری در کتاب‌های اهل تسنن وجود دارد که ثابت می‌کند ، خلیفه اول به همراه عده‌ای از دشمنان اهل بیت ، به خانه وحی همجوم برده و آن جا را به آتش کشیده‌اند ؛ در حالی که فاطمه زهرا سلام الله علیها به همراه نوادگان رسول خدا در داخل خانه بوده‌اند .

ما در این جا به چند روایت به نقل از علمای اهل سنت اشاره کرده و فقط چهار روایت ‌: ابن أبی شیبه ، بلاذری ، طبری و روایت پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگیش را از نظر سندی بررسی می‌کنیم .
1 . امام جوینی (730هـ) :

از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح به مقتوله بودن صدیقه طاهره دارد ، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر طبق سال وفات صاحب کتاب ، می‌آوریم .

  جوینی « استاد ذهبی » از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت می کند :

روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود ، حسن بن علی بر او وارد شد ، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد ، اشک آلود شد ، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پیامبر گریست . در پی آن دو ، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند ، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد ، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند ، فرمود :

وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ‏ إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ ... فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة .

فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ ذَلِکَ آمِین‏ .
فرائد السمطین ج2 ، ص 34 و 35 .زمانی که فاطمه را دیدم ، به یاد صحنه‌ای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد ، گویا می‌بینم ذلت وارد خانۀ او شده ،‌ حرمتش پایمال گشته ، حقش غصب شده ، از ارث خود ممنوع گشته ، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد ، سقط شده ؛ در حالی که پیوسته فریاد می‌زند : وا محمداه ! ؛ ولی کسی به او پاسخ نمی‌دهد ،‌ کمک می خواهد ؛ اما کسی به فریادش نمی‌رسد .

او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق می‌شود ؛ و در حالی بر من وارد می‌شود که محزون ، گرفتار و غمگین و شهید شده است .

و من در اینجا می‌گویم : خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده ، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده ، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند .


ذهبی در شرح حال امام الحرمین جوینی می گوید:

وسمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخر الاسلام صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الخراسانی الجوینى ... وکان شدید الاعتناء بالروایة وتحصیل الاجزاء حسن القراءة ملیح الشکل مهیبا دینا صالحا .
تذکرة الحفاظ ج 4 ، ص 1505- 1506 ، رقم 24 .

از امام روایت کننده و حدیث گوی یگانه کامل فخر اسلام و صدر دین ابراهیم بن محمد بن الموید بن حمویه الخراسانی الجوینی روایت شنیدم ( درس گرفتم ) ... و وی بسیار به روایات و بدست آوردن کتب حدیثی اهمیت می داد خوش صدا و خوش سیما بود و شخص با هیبت و دین دار و صالحی بود .
2. ابن أبی شیبه (239هـ) :

وی که از استاتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده ، در کتاب المصنف می‌گوید :

أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله ( ص ) کان علی والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول الله ( ص ) فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم ، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال : یا بنت رسول الله ( ص ) ! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک ، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک ، إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت ، قال : فلما خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه ... .
المصنف ، ج8 ، ص 572 .هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند ، على و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند ، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید . او به خانه فاطمه آمد ، و گفت : اى دختر رسول خدا ! محبوب ترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو !!! ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند .

این جمله را گفت و بیرون رفت ، وقتى على (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند ، دخت گرامى پیامبربه على (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود ، خانه را بر شماها بسوزاند ، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد !


ابن أبی شیه سند روایت را این گونه نقل می‌کند :


حدثنا محمد بن بشر نا عبید الله بن عمر حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم

بررسی سند روایت :


محمد بن بشر :

مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌گوید :

قال عثمان بن سعید الدارمى ، عن یحیى بن معین : ثقة .

و قال أبو عبید الآجرى : سألت أبا داود عن سماع محمد بن بشر من سعید بن أبى عروبة فقال : هو أحفظ من کان بالکوفة .
تهذیب الکمال ، ج24 ، ص533 .ابو عبید گوید : از داود سؤال کردم از روایت محمد بن بشیر از سعید بن أبی عروبه ، گفت : او از نظر حفظ از تمامی کوفیان برتر بوده است .و ابن حجر در تهذیب التهذیب می‌نویسد :

و کان ثقة ، کثیر الحدیث .

و قال النسائى ، و ابن قانع : ثقة .

و قال ابن شاهین فى " الثقات " : قال عثمان بن أبى شیبة : محمد بن بشر ثقة ثبت .
تهذیب التهذیب ، ج9 ، ص 74 .عبید الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب :مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌نویسد :

و قال أبو حاتم : سألت أحمد بن حنبل عن مالک ، و عبید الله بن عمر ، و أیوب أیهم أثبت فى نافع ؟ فقال : عبید الله أثبتهم وأحفظهم وأکثرهم روایة .

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : قال یحیى بن معین : عبید الله بن عمر من الثقات .

و قال أبو زرعة ، و أبو حاتم : ثقة .

و قال النسائى : ثقة ثبت .


و قال أبو بکر بن منجویه : کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا .
تهذیب الکلمال ، ج19 ، ص127 .و ابن حجر در تهذیب التهذیب می‌نویسد :

قال ابن منجویه : کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش : فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا . )

و قال أحمد بن صالح : ثقة ثبت مأمون ، لیس أحد أثبت فى حدیث نافع منه .
تهذیب التهذیب ، ج7 ، ص 40 .زید بن أسلم القرشى العدوى :وی از روات ، بخاری ، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است ؛ از این رو در وثاقت این شخص ، هیچ تردیدی وجود ندارد .

مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌نویسد :

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبیه ، و أبو زرعة ، و أبو حاتم ، و محمد بن سعد ، و النسائى ، و ابن خراش : ثقة .

و قال یعقوب بن شیبة : ثقة من أهل الفقه والعلم ، و کان عالما بتفسیر القرآن ، له کتاب فیه تفسیر القرآن .
تهذیب الکمال ، ج10 ، ص17 .أسلم القرشى العدوى ، أبو خالد و یقال أبو زید ، المدنى ، مولى عمر بن الخطاب :وی نیز از روات بخاری ، مسلم و بقیه صحاح ا هل سنت و از صحابه است و از آن‌جایی که تمامی صحابه از دیدگاه اهل سنت ، عادل هستند ، در وثاقت وی نمی توانند تردید کنند .

مزی در تهذیب الکمال می‌نویسد :


أدرک زمان النبى صلى الله علیه وسلم .

و قال العجلى : مدینى ثقة من کبار التابعین . و قال أبو زرعة : ثقة .
تهذیب الکمال ،‌ ج2 ، ص530 .در نتیجه سند این روایت صحیح است .3 . علامه بلاذری (270هـ) :

إن أبابکر آرسل إلی علی یرید البیعة ، فلم یبایع ، فجاء عمر و معه فتیلة . فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة : یابن الخطاب ! أتراک محرّقا علیّ بابی ؟! قال : نعم ، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک .
انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586.

ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون على(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچى کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد ، عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آیا تویى که مى خواهى درِ خانه را بر من آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر مى سازد .
بررسی سند روایت :

بلاذری ، روایت را با این سند نقل می‌کند :

المدائنی، عن مسلمة بن محارب، عن سلیمان التیمی وعن ابن عون : أن أبابکر ...

مدائنی :

ذهبی در باره وی می‌نویسد‌:

المدائنی * العلامة الحافظ الصادق أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن أبی سیف المدائنی الاخباری . نزل بغداد ، وصنف التصانیف ، وکان عجبا فی معرفة السیر والمغازی والأنساب وأیام العرب ، مصدقا فیما ینقله ، عالی الاسناد .

در ادامه از قول یحی بن معین می‌نویسد :

قال یحیى : ثقة ثقة ثقة .( قال احمد بن أبی خثیمة) سألت أبی : من هذا ؟ قال : هذا المدائنی .

یحیى بن مَعین در مورد او سه بار گفت : او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است . احمد بن أبی خثیمة می گوید : از پدرم پرسیدم نام این شخصی که یحیی بن مَعین در مورد او این مطلب را گفت ، چیست : پدرم گفت : نام او مدائنی است .

و نیز نقل می‌کند :

وکان عالما بالفتوح والمغازی والشعر ، صدوقا فی ذلک .
سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 10 - ص 401أبو الحسن مدائنی (از علمای تاریخ بود) وعالم به جنگ ها و غزوه ها و شعر بود (ودر این زمینه اطلاعات کافی داشت) و در مورد این مسائل در زمره راستگویان به شمار می رفت .

و ابن حجر می‌نویسد :

قال أبو قلابة: حدثت أبا عاصم النبیل بحدیث فقال عمن هذا قلت: لیس له إسناد ولکن حدثنیه أبو الحسن المدائنی قال لی سبحان الله أبو الحسن أستاذ . ( إسناد )
لسان المیزان، ج 5 ، ص 82 ، ذیل ترجمه علی بن محمد ، أبوالحسن المدائنی الاخباری ، رقم 5945.أبو قلابة می گوید: حدیث را برای أبا عاصم النبیل خواندم ، ابا عاصم گفت :‌ این حدیث را از چه کسی شنیده ای؟ گفتم سندش نزد من نیست ولکن این حدیث را أبو الحسن مدائنی برایم نقل نموده است و از او شنیده ام أبا عاصم گفت : پاک و منزه است خدا ،أبو الحسن مدائنی استاد در علم حدیث است .

در بعضی نسخه ها به جای کلمه استاد ، إسناد آمده است در این صورت معنای عبارت اینگونه می شود : أبو الحسن مدائنی خودش سند است و همین که او این روایت را نقل نموده کافی است .

وقال أبو جعفر الطبری کان عالماً بأیام الناس صدوقاً فی ذلک .
لسان المیزان، ج 5 ، ص 82 ، ذیل ترجمه علی بن محمد ، أبوالحسن المدائنی الاخباری ، رقم 5945.

أبو جعفر طبری می گوید : عالم به تاریخ بود و از راستگویان بود .

مسلمة بن محارب :ابن حبان او را در کتاب الثقات توثیق نموده است ؛ از این رو ، اشکال مجهول بودن این شخص ، مردود است .
الثقات ـ ابن حبان ـ ج7، ص 490 .سلیمان التِیْمی :

مزی در تهذیب الکمال می‌نویسد :

قال الربیع بن یحیى عن شعبة ما رأیت أحدا أصدق من سلیمان التیمی کان إذا حدث عن النبی صلى الله علیه وسلم تغیر لونه .
تهذیب الکمال ج 12، ص8 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531و الجرح والتعدیل: ج4 ، ص 124 ترجمة سلیمان التیمی ، رقم 539 .

ربیع بن یحیی از شعبة بن حجاج نقل می کند که می گفت :‌ احدی را راستگوتر از سلیمان التِیْمی ندیدم ، هر وقت حدیثی از پیامبر اکرم نقل می نمود رنگش (صورتش) تغییر می کرد .

قال أبو بحر البکراوی عن شعبة شک ابن عون وسلیمان التیمی یقین.
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 ؛ تهذیب الکمال ج 12، ص8 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.

أبوبحرالبکراوی ازشعبة بن حجاج نقل می کند که می گفت:‌ شک سلیمان التِیْمی وابن عون بِسان یقین است .

وقال عبدالله بن احمد عن أبیه ثقة .
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل می کند که می گفت : سلیمان التیمی‌ فردی مورد وثوق و اعتماد است . قال ابن معین والنسائی ثقة .تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341؛ تهذیب الکمال ج 12، ص8 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.

یحیی بن معین و نَسائی نیز او را ثقه و مورد اطمینان می دانند .قال العجلى تابعی ثقة فکان من خیار أهل البصرة .م
عرفة الثقات ج 1، ص 430، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 670 ؛ تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341؛تهذیب الکمال ج 12، ص8 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.

عِجلی (از علمای رجالی اهل سنت) در مورد او می گوید : او از طبقه تابعین است و فردی مورد وثوق است و از بهترین افراد (وعلمای) اهل بصره است .

محمد بن سعد صاحب کتاب الطبقات الکبری در مورد سلیمان التیمی می گوید :‌

کان ثقة کثیر الحدیث وکان من العباد المجتهدین وکان یصلی اللیل کله یصلی الغداة بوضوء عشاء الآخرة .
الطبقات الکبری ـ ابن سعد ـ ج7 ، ص 188، ترجمه سلیمان التیمی ، رقم 3198، چاپ دار الکتب العلمیة ـ بیروت .او فردی مورد وثوق است ، احادیث بسیار زیادی نقل کرده است و از عابدین و مجتهدین بود ، تمامی شب را به نماز خواندن می گذراند و نماز صبحش را با وضوی نماز عشاء شب گذشته اش می خواند .

قال الثوری حفاظ البصرة ثلاثة فذکره فیهم .
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 و تهذیب الکمال ج 12، ص9 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531و الجرح والتعدیل: ج4 ، ص 124، ترجمة سلیمان التیمی ، رقم 539 .

از سفیان الثوری نقل می کنند که می گفت :‌ حفاظ (حدیث) در بصره سه نفرند ، و سلیمان التیمی را یکی از آن افراد می‌ دانست .

قال ابن المدینی عن یحیى ما جلست إلى رجل اخوف لله منه .
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 و تهذیب الکمال ج 12، ص9 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.

علی بن المدینی از یحیى (بن سعید قطان) نقل می کند که می گفت :‌ درکنار هیچ مردی خداترس تر از سلیمان التیمی ننشستم . ( کنایه از اینکه سلیمان التیمی بسیار خداترس بود و من خداترس تر از او ندیدم ) .

قال محمد بن علی الوراق عن أحمد بن حنبل کان یحیى بن سعید یثنی على التیمی وکان عنده عن أنس أربعة عشر حدیثا ولم یکن یذکر اخباره.
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341؛تهذیب الکمال ج 12، ص11 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.محمد بن علی الوراق از أحمد بن حنبل نقل می کند که می‌ گفت : یحیى بن سعید (قطان) سلیمان التیمی را مدح و ثناء می کرد و می گفت ، 14 روایت از انس بن مالک نزد سلیمان بود (یعنی 14 روایت بدون واسطه از انس نقل می نمود) ولی روایات او را (یحیی) ذکر نکرد .

ابن حبان در کتاب الثقات می گوید :

کان من عباد أهل البصرة وصالحیهم ثقة واتقانا وحفظا وسنة .
الثقات ج4، ص 300، ترجمه سلیمان بن طرخان و تهذیب التهذیب ج 4، ص 177، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 .سلیمان التِیْمی از عابدین و صالحین بصره بود او فردی مورد وثوق و دقیق و متقن بود و از حفاظ حدیث و از کسانی بود که بسیار به سنت اهمیت می داد .

عبدالله بن عون :برخی اشکال کرده‌اند که روایت در این جا مقطوع است ؛ چرا که وی از صحابه روایتی نقل نکرده است ؛ در حالی که صفدی ،‌از علمای بزرگ اهل سنت در مورد ابن عون می گوید :

کان یمکنه السماع من طائفةٍ من الصحابة .
الوافی بالوفیات ج 17، ص 390، ذیل ترجمه الحافظ المُزَنی عبدالله بن عون بن أرطبان أبوعون المزنی ، رقم 320. حتی روایاتی وجود دارد که حکایت از صحابی بودن این شخص دارد ؛ چنانچه ابن سعد در الطبقات الکبری نقل می کند :‌

أخبرنا بکار بن محمد قال : کان بن عون یتمنى أن یرى النبی ، صلى الله علیه وسلم ، فلم یره إلا قبل وفاته بیسیر فسر بذلک سرورا شدیدا ...
الطبقات الکبری ج7 ، ص 198، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم :‌ 3232 ، چاپ دارالکتب العلمیة (بیروت - لبنان)ابن عون خیلی دوست داشت پیامبر اکرم صلی الله علیه (وآله) و سلم ، (بالاخره این توفیق نصیب او شد و) مدت کوتاهی قبل از وفات حضرت توانست حضرت را ببیند و بخاطر این دیدار بسیار خوشحال بود...

حتی اگر فرض کنیم که ابن عون تابعی باشد ، باز هم ضرری به این روایت نمی زند ؛ چرا که پدر علم رجال اهل سنت ، شعبه بن حجاج در باره وی می گوید :

شک ابن عون أحب إلی من یقین غیره .
مقدمة الجرح والتعدیل: 145.شک ابن عون برای من از یقین دیگران بهتر و قابل قبول تر است .و علی بن مدینی از علمای بزرگ رجال اهل سنت می گوید :

قال علی بن المدینی: جمع لابن عون من الاسناد ما لم یجمع لاحد من أصحابه. سمع بالمدینة من القاسم وسالم، وبالبصرة من الحسن وابن سیرین، وبالکوفة من الشعبی وإبراهیم، وبمکة من عطاء ومجاهد، وبالشام من رجاء بن حیوة ومکحول.

به قدری روایات مسند نزد ابن عون وجود دارد که نزد هیچ کدام از اصحابش وجود ندارد . اساتید او در مدینه قاسم و سالم ، در بصره حسن (بصری) و ابن سیرین ، در کوفه ( عامر) شعبی و ابراهیم ، در مکه عطاء و مجاهد ، و در شام رجاء بن حیوة و مکحول بودند .

و نیز مزی در تهذیب اکمال می‌نویسد :


قال علی: وهذا قبل أن یحدث ابن عون، ولو کان ابن عون قد حدث ما قدم علیه عندی أحدا. تهذیب الکمال ج 15 ، ص 397 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.قبل از اینکه ابن عون بر کرسی تدریس حدیث بنشیند علی بن مدینی می گفت : اگر ابن عون حدیث بگوید هیچ کس را بر او مقدم نمی کنم .قال إسماعیل بن عمرو البجلی، عن سفیان الثوری: ما رأیت أربعة اجتمعوا فی مصر مثل أربعة اجتمعوا بالبصرة: أیوب، ویونس وسلیمان التیمی، وعبد الله بن عون.تهذیب الکمال ج 15 ، ص 398 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.إسماعیل بن عمرو البجلی به نقل از سفیان الثوری می گوید : من آن چهار نفری را که در مصر جمع شده اند ، ( در علم و فضل ) مانند این چهار نفری که در بصره اند ندیدم ( یعنی آن چهار نفر با اینها در فضیلت و برتری علمی قابل قیاس نیستند) .

وقال محمد بن سلام الجمحی: سمعت وهیبا یقول: دار أمر البصرة على أربعة، فذکر هؤلاء.

وقال أحمد بن عبدالله العجلی : أهل البصرة یفخرون بأربعة، فذکرهم.
معرفة الثقات ج 2 ، ص 50 ، ذیل ترجمه عبدالله بن أرطبان ، رقم 934، چاپ : المکتبة الدار- المدینة المنورة .أحمد بن عبدالله العجلی : اهل بصره به چهار نفر افتخار می کنند ، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود .وقال الاصمعی، عن شعبة: ما رأیت أحدا بالکوفة إلا وهؤلاء الاربعة أفضل منه ، فذکرهم . تهذیب الکمال ج 15 ، ص 398 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.اصمعی به نقل از شعبه می گوید : هیچ کسی را در کوفه ندیدم مگر اینکه این چهار نفر از آنها برتر بودند ، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود .

قال محمد بن أحمد بن البراء: قال علی بن المدینی، وذکر هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و أیوب، فقال: لیس فی القوم مثل ابن عون و أیوب .
الجرح والتعدیل: ج5 ، ص131 ، باب العین ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون البصری ، رقم : 605. محمد بن أحمد بن البراء می گوید علی بن المدینی در حالی که در مورد هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و أیوب صحبت می کرد گفت در میان قوم ( یعنی اصحاب حدیث در نزد ما ) فردی مانند ابن عون و ایوب یافت نمی شود .

وقال أبو داود الطیالسی ، عن شعبة: ما رأیت مثل أیوب ویونس وابن عون .
الجرح والتعدیل: ج5 ، ص133، باب الالف ، ذیل ترجمه أیوب بن أبی تمیمة ، رقم : 4 ؛ الجرح والتعدیل: ج5 ، باب العین ، ص 145.أبو داود الطیالسی به نقل از شعبة می گوید : شعبه گفت تاکنون مثل أیوب ویونس وابن عون ندیده ام .قال حفص بن عمرو الربالی ، عن معاذ بن معاذ: سمعت هشام بن حسان یقول: حدثنی من لم تر عینای مثله - فقلت فی نفسی: الیوم یستبین فضل الحسن وابن سیرین - قال: فأشار بیده إلى ابن عون وهو جالس.تهذیب الکمال ج 15 ، ص 399 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.حفص بن عمرو الربالی به نقل از معاذ بن معاذ می گوید : از هشام بن حسان شنیدم که می گفت : از کسی حدیث شنیدم که چشمانم تاکنون مثل او را ( در علم وفضیلت ) ندیده بود ، پیش خود گفتم امروز فضائل حسن بصری و ابن سیرین با این سخن آشکار شد ، ( که ناگهان) هشام بن حسان با دستش به ابن عون که در مجلس حاضر بود اشاره نمود

قال الربالی: فذکرته للخلیل بن شیبان ، فقال: سمعت عمر بن حبیب یقول: سمعت عثمان البتی یقول: ما رأت عینای مثل ابن عون.
تهذیب الکمال ج 15 ، ص 399 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.ربالی گوید : این حرف را برای خلیل بن شیبان نقل کردم ، او نیز گفت از عمر بن حبیب شنیدم می گفت عثمان البتی می گفت : چشمانم ( در فضیلت و برتری) فردی مثل ابن عون ندیده است.

قال نعیم بن حماد، عن ابن المبارک: ما رأیت أحد ذکر لی قبل أن ألقاه ثم لقیته، إلا وهو على دون ما ذکر لی إلا حیوة، وابن عون، وسفیان، فأما ابن عون: فلوددت أنی لزمته حتى أموت أو یموت .
تهذیب الکمال ج 15 ، ص 400 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.نعیم بن حماد ازعبدالله بن مبارک نقل می کند : حالات هر کسی را که برایم نقل نمودند بعد از ملاقات با او دریافتم آنقدر هم که می گفتند اهل فضل نبود ، غیر از حیوة وابن عون، وسفیان ،اما ابن عون : ( آنقدر با فضیلت است که ) من دوست دارم آنقدر شاگرد او باشم تا اینکه یا من از دنیا بروم یا او .

قال ابن المبارک: ما رأیت أحدا أفضل من ابن عون .
تاریخ البخاری الکبیر: ج5 ، ص 163 ، ذیل ترجمة عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 512.عبدالله ابن مبارک می گوید : احدی را افضل از ابن عون ندیدم .ابن حبان می‌گوید :

من سادات أهل زمانه عبادة وفضلا وورعا ونسکا وصلابة فی السنة، وشدة على أهل البدع
الثقات: ج7 ، ص3.(ابن عون) درمیان اهل زمانش از جهت عبادت و فضیلت و دوری از شبهات و سیره و روش و تقیدش به سنت نبوی و مقابله با بدعت گزاران از بزرگان بود (و دارای مقامی بس رفیع بود) .

در نتیجه ، همان طوری که ذکر شد ، اولاً برخی از علمای اهل سنت تصریح کرده‌اند که وی صحابی بوده و در آخرین روزهای عمر نبی مکرم اسلام وی را ملاقات کرده است در نتیجه در حادثه حمله به خانه صدیقه شهیده حضور داشته است و شاهد ماجرا بوده است ؛ ثانیاً : بر فرض این که روایت منقطع و از گفته‌های خود ابن عون باشد ، بازهم برای اثبات ادعای ما کفایت می‌کند ؛ زیرا اعتراف شخصی مثل ابن عون که شک او در نزد علمای اهل سنت همانند یقین است و ... ، خود بهترین دلیل برای ما است .
4 . ابن قتیبه دینوری (212-276هـ) :

وإن أبا بکر رضی الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بیعته عند علی کرم الله وجهه ، فبعث إلیهم عمر ، فجاء فناداهم وهم فی دار علی ، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب وقال : والذی نفسه عمر بیده . لتخرجن أو لأحرقنها علی من فیها ، فقیل له : یا أبا حفص ، إن فیها فاطمة ؟ فقال : وإن

فی روایة أن عمر جاء إلى بیت فاطمة فی رجال من الأنصار ونفر قلیل من المهاجرین .
الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری ، تحقیق الشیری - ج 1 - ص 30 .ابی بکر به دنبال عده ای که حاضر نشده بودند با او بیعت کنند بود همان افرادی که نزد علی ( علیه السلام ) تجمع کرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسید آنان را صدا کرد، ولى آنها اعتنایى نکرده و از خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت:و الذى نفس عمربیده لتخرجنّ او لاحرقنّها على من فیها . به همان خدایى که جان عمر در دست اوست، سوگند یاد مى کنم که بیرون بیایید و گرنه خانه را با کسانى که در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: اى اباحفص! فاطمه(علیها السلام) در این خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!

در روایت دیگری آمده است : عمر با عده زیادی از انصار و افراد کمی از مهاجرین درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود .

«ابن قتیبه» مى افزاید:

... فاطمه(علیها السلام) چون صداى آن ها را شنید ، با صداى بلند ندا کرد:

یا ابت یا رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه ... .
الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج1، ص 30 .اى پدر! اى رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلم‌ها) که از (عمر) بن خطاب و (ابوبکر) ابن ابى قحافه دیدیم...انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه :برخی از وهابیون ، در انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه اشکال می‌کنند و از این طریق می‌خواهند روایاتی را که وی در کتابش آورده و حقایقی را که آشکار کرده است ، از اعتبار بیندازند . که در جواب می‌گوییم :

اولاً : این کتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتیبه دینورى» در مصر و سایر کشورها چاپ شده و حتی چندین نسخه خطى از این کتاب در سراسر دنیا ؛ از جمله در کتابخانه هاى مصر ، پاریس ، لندن ، ترکیه و هند موجود است ؛

ثانیاً : بسیارى از علماى اهل سنت ؛ حتی از علماء و بزرگان معاصر آن‌ها ، به تألیف این کتاب و صحت انتساب آن به ابن قتیبه تصریح داشته و در نقل روایات تاریخى به آن استناد کرده اند . ما به جهت اختصار به اسامی چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره می‌کنیم :

1. ابن حجر هیثمى در کتاب تطهیر الجنان و اللسان .
تطهیر الجنان و اللسان ، ابن حجر هیثمى ، ص72 .2 . ابن عربى متوفاى 543 هـ در کتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل مطالبى از این کتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتیبه» تصریح دارد. العواصم من القواصم، ابن عربى، ص248.3 . نجم الدین عمر بن محمد مکى مشهور به «ابن فهد» در کتاب «اتحاف الورى باخبار ام القرى» در ذکر حوادث سال 93 هـ مى نویسد :

و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة فی کتاب الامامة و السیاسة...»
اتحاف الورى باخبار ام القرى، ابن فهد، حوادث سال 93 ه .ق .و سپس حکایت دستگیرى «سعیدبن جبیر» را به نقل از آن کتاب ذکر مى کند .

4 . قاضى ابوعبدالله تنوزى معروف به «ابن شباط» در کتاب «الصلة السمطیه» .
الصلة السمطیه، ابن شباط، فصل دوم، باب 34 .5 . تقى الدین فاسى مکى در کتاب «العقد الثمین» .العقد الثمین ، تقى الدین فاسى مکى ، ج6 ، ص72.6 . شاه سلامة الله در کتاب «معرکة آراء» .معرکة الآراء ، شاه سلامة الله ، ص126 .7 . جرجى زیدان در کتاب «تاریخ آداب اللغة العربیة» مى نویسد :

الامامة و السیاسة، هو تاریخ الخلافة و شروطها بالنظر الى طلابها من وفاة النبى الى عهد الامین و المأمون، طبع بمصر سنة 1900 و منه نسخ خطیة فی مکتبات باریس و لندن .
تاریخ آداب اللغة العربیة، جرجى زیدان، ج2، ص171.8 . فرید وجدى در کتاب «دایرة المعارف القرن العشرین» مى نویسد:

اورد العلامة الدینورى فی کتابه الامامة و السیاسة...
دایرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدى، ج2، ص754.و باز در جایى دیگر مى نویسد :

... کتاب الامامة و السیاسة لابى محمد عبدالله بن مسلم الدینورى المتوفى سنة 270 ه .
همان ، ص749 .ثالثاً : عده اى از بزرگان اهل سنت علیرغم قبول صحت انتساب این کتاب به « ابن قتیبه » و تأیید حقایق تلخ و ناگوارى که در آن از تاریخ صدر اسلام نقل شده ، بر او ایراد گرفته اند که چرا وى به وظیفه پرده پوشى و سانسور حقایق و تحریف تاریخ عمل نکرده است ! آن ها اظهار داشته اند که او نیز همچون دیگران مى بایست از نقل این حقایق خوددارى مى کرد !!

ابن عربى در کتاب العواصم من القواصم اظهار مى دارد :

و من اشد شیئ على الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما الجاهل فهو ابن قتیبة فلم یبق و لم یذر للصحابة رسماً فی کتاب الامامة و السیاسة ان صحّ عنه جمیع ما فیه .
العواصم من القواصم ، ابن عربى ، ص248 .از سخت ترین و ناگوارترین امور در جامعه ، یکى اندیشمند ناآگاه و دیگرى بدعت گذار حیله گر است ؛ اما اندیشمند ناآگاه همچون ابن قتیبه است که در کتاب «الامامة و السیاسة» رسم [پرده پوشى ] را در مورد صحابه مراعات نکرده ؛ البته اگر نسبت همه کتاب به او صحیح باشد ( و از پسرش نباشد ، که در این صورت اشکال بر پسر او وارد است ، زیرا بسیاری از روایات از پسر او نقل شده است ) .

البته روایت پسر او از او اشکالی ندارد ، زیرا در کتاب احمد بن حنبل بیشتر روایات را پسر او از وی نقل می کند .

شایان ذکر است که اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهاى سوء صحابه سکوت ، کتمان و پرده پوشى کنند .

ابن حجر هیثمی می‌نویسد :

صرح ائمتنا و غیرهم فی الاصول بأنه یجب الامساک عمّا شجر بین الصحابة.پیشوایان ما و دیگر فِرَق تصریح دارند که بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگیری هاى میان صحابه اجتناب کنند .وقتى خوددارى از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد ، اجتناب از نقل ظلم ها و تعدیات و صدماتى که به حضرت على ، صدیقه شهیده و سایر اهل بیت (علیهم السلام) روا داشته اند در نزد آن ها به طریق اولى واجب است .

ابن حجر هیثمى سپس در مورد «ابن قتیبه» و کتابش اظهار مى دارد :

... مع تألیف صدرت من بعض المحدثین کابن قتیبه مع جلالته القاضیه بأنه کان ینبغى له ان لایذکر تلک الظواهر، فإن أبى الاّ أن یذکرها فلیبین جریانها على قواعد اهل السنة...
الصواعق المحرقة ، ص93 .نظر به کتاب هایى که بعضى از محدثان والامقام همانند ابن قتیبه [در حوادث صدر اسلام ] نوشته اند ، شایسته این بود که وى از ذکر جزییات حوادث اجتناب مى نمود ، و چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده ، مى بایست جریان این حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعدیل و تبیین مى نمود.

ابن حجر ، حتى سکوت و اجتناب را هم کافى نمى داند ؛ بلکه توصیه به «تحریف» و «تعدیل» حوادث تاریخى مى کند!

آیا شما از این پیشنهاد و توصیه «ابن حجر» چیزى جز «جواز تحریف تاریخ» استنباط مى کنید ؟
5 . محمد بن جریر طبری (310هـ) :عن زیاد بن کلیب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلى البیعة»، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه.تاریخ الطبرى ، ج2 ،‌ ص443.عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى که گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم مگر اینکه براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.

بررسی سند روایت :طبری ، روایت را با این سند نقل می کند :

حدثنا ابن حمید ، قال : حدثنا جریر ،عن مغیرة ، عن زیاد بن کلیب .

حمید بن محمد :


مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می‌نویسد :

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : سمعت أبى یقول : لا یزال بالرى علم ما دام محمد بن حمید حیا .عبدالله فرزند احمد بن حنبل می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت : تا زمانی که محمد بن حمید زنده بود ، علم در ری باقی بود .قال عبد الله : حیث قدم علینا محمد بن حمید کان أبى بالعسکر فلما خرج قدم أبى و جعل أصحابه یسألونه عن ابن حمید ، فقال لى : مالهؤلاء یسألونى عن ابن حمید .

قلت : قدم ها هنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها . قال لى : کتبت عنه ؟ قلت : نعم کتبت عنه جزءا . قال : اعرض على ، فعرضتها علیه ، فقال : أما حدیثه عن ابن المبارک و جریر فهو صحیح ، و أما حدیثه عن أهل الرى فهو أعلم .


ونیز می گوید : وقتی که محمد بن حمید به نزد ما آمد ، پدرم در لشکرگاه بود ؛ و وقتی که او رفت پدرم به شهر بازگشت ؛ پس شاگردان او در مورد ابن حمید از او سوال کردند ؛ پدرم به من گفت : چه شده است که ایشان در مورد ابن حمید از من سوال می کنند ؟ گفتم : به اینجا آمده بود و برای ایشان روایاتی نقل کرد که ایشان تاکنون نشنیده بودند ؛ پدرم گفت : از او چیزی نوشته ای ؟ پاسخ دادم : آری ؛ یک دفتر از او روایت نوشته ام ؛ گفت : بیاور تا آن را ببینم ؛ و وقتی دید گفت : روایت او از ابن مبارک و جریر صحیح است ؛ و اما روایت او از اهل ری ، خود او دانا تر است ( من در این زمینه اطلاعی ندارم)و قال أبو قریش محمد بن جمعة بن خلف الحافظ : قلت لمحمد بن یحیى الذهلى : ما تقول فى محمد بن حمید ؟ قال : ألا ترانى هو ذا أحدث عنه .... به محمد بن یحیی ذهلی گفتم : نظر تو در مورد ابن حمید چیست ؟

پاسخ داد : آیا ندیده ای که من از او روایت می کنم ؟


قال : و کنت فى مجلس أبى بکر الصاغانى محمد بن إسحاق ، فقال : حدثنا محمد بن حمید . فقلت : تحدث عن ابن حمید ؟ فقال : و ما لى لا أحدث عنه و قد حدث عنه أحمد بن حنبل و یحیى بن معین .... در مجلس ابو بکر صاغانی محمد بن اسحاق بودم ؛ پس گفت : محمد بن حمید برای ما روایت کرد که ...؛ به او گفتم از ابن حمید روایت می کنی ؟ گفت : چه ایرادی دارد وقتی احمد بن حنبل و یحیی بن معین از او روایت نقل کرده اند ؟و قال أبو بکر بن أبى خیثمة : سئل یحیى بن معین عن محمد بن حمید الرازى فقال : ثقة . لیس به بأس ، رازى کیس .... از یحیی بن معین در مورد او سوال شد ؛ در پاسخ گفت : مورد اطمینان است و ایرادی در او نیست ، زیرک و از اهل ری است .و قال أبو العباس بن سعید : سمعت جعفر بن أبى عثمان الطیالسى یقول : ابن حمید ثقة ، کتب عنه یحیى و روى عنه من یقول فیه هو أکبر منهم .
تهذیب الکمال ، ج25 ، ص100 .... از جعفر بن عثمان طیالسی شنیدم که می گفت : ابن حمید مورد اطمینان است ؛ یحیی از او روایت کرده است و کسی از او روایت کرده است که از مشهور است از همه ایشان ( روات ) بزرگتر است ( احمد بن حنبل) .جریر بن عبد الحمید بن قرط الضبی :وی از راویان صحیح بخاری و مسلم است و در وثاقت وی شک و شبهه‌ای نیست . مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می‌نویسد :

و قال محمد بن سعد : کان ثقة کثیر العلم ، یرحل إلیه .

و قال محمد بن عبد الله بن عمار الموصلى : حجة کانت کتبه صحاحا .
تهذیب الکمال ، ج4 ، ص544 .محمد بن سعد : او مورد اطمینان و دارای علم زیادی بود که مردم به سوی او سفر می کردند .

... او حجت بود و همه کتاب هایش صحیح .


مغیرة بن مقسم ضبی :وی نیز از راویان بخاری و مسلم است . مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌گوید :

عن أبى بکر بن عیاش : ما رأیت أحدا أفقه من مغیرة ، فلزمته .

و قال أحمد بن سعد بن أبى مریم ، عن یحیى بن معین : ثقة ، مأمون .

قال عبد الرحمن بن أبى حاتم : سألت أبى ، فقلت : مغیرة عن الشعبى أحب إلیک أم ابن شبرمة عن الشعبى ؟ فقال : جمیعا ثقتان .

و قال النسائى : مغیرة ثقة .
تهذیب الکمال ، ج28 ، ص400 .ابو بکر عیاش : کسی را داناتر از مغیره ندیدم که بخواهم با او همراه شوم .

یحیی بن معین : او مورد اطمینان و امین است .

ابن ابی حاتم : از پدرم سوال کردم که آیا روایت مغیره از شعبی برای تو دوست داشتنی تر است یا روایت شبرمه از شعبی ؟ گفت : هر دو مورد اطمینانند.

نسایی : مغیره مورد اطمینان است.
زیاد بن کلیب :وی نیز از راویان صحیح مسلم ، ترمذی و ... است . مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می گوید :

قال أحمد بن عبد الله العجلى : کان ثقة فى الحدیث ، قدیم الموت .

و قال النسائى : ثقة .

و قال ابن حبان : کان من الحفاظ المتقنین ، مات سنة تسع عشرة و مئة .
تهذیب الکمال ، ج9 ،‌ ص506 .عجلی : او در روایت مورد اطمینان بود ولی زود از دنیا رفت .

نسایی : او مورد اطمینان است .

ابن حبان : او از حافظان ثابت قدم بود ، در سال 109 از دنیا رفت .
6 . مسعودی شافعی (345هـ) :فهجموا علیه وأحرقوا بابه ، واستخرجواه منه کرهاً ، وضغطوا سیّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً .اثبات الوصیة ، ص143.به او هجوم آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بیرون آوردند و سرور زنان را با در چنان فشار دادند که سبب سقط محسن گردید .

تقی الدین سبکی در کتاب الطبقات الشافعیة نام او را در زمره علمای شافعی مذهب می آورد ؛ از این رو ،‌اشکال شیعه بودن وی مردود است .
الطبقات الشافعیة ج3 ، ص 456 و 457 ، رقم 225، چاپ دار احیاء الکتب العربیة .7 . ابن عبد ربّه (463هـ) :ابن عبد ربّه در العقد الفرید می‌نویسد :

الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر: علىّ والعباس، والزبیر، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبیر فقعدوا فى بیت فاطمة حتّى بعث الیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم . فأقبل عمر بقبس من نار على أن یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمة فقالت: یابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ قال : نعم أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمة فخرج علی حتى دخل على أبی بکر .
العقد الفرید، ابن عبدربه، ج3، ص 63 طبع مصر .ابوبکر به عمر بن خطاب مأموریت داد که برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وى گفت: چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خوددارى کردند، با آنان جنگ کن. عمر با شعله آتشى که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه(علیها السلام)برداشته بود، به سوى آنها حرکت کرد. فاطمه(علیها السلام)گفت: یابن الخطاب اجیت لتحرق دارنا؟ اى پسرخطاب! آتش آورده اى خانه مرا بسوزانى؟ گفت: بلى، مگر این که به آنچه امت در آن داخل شده اند (بیعت با ابوبکر) شما هم داخل شوید ... .8 . ابن عبد البر قرطبی (368 -463هـ) :ابن عبدالبر قرطبى می گوید :

 فقالت لهم: إن عمر قد جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلن وایم الله لیفین بها
الاستیعاب، ابن عبدالبر قرطبى، ج3، ص975 ؛ المصنف، ابن ابى شیبه، ج8، ص572 . پس فاطمه به ایشان گفت : عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره به اینجا آمدید قسم به خداوند که چنین و چنان می کنم . و قسم به خدا که وی چنین خواهد کرد .9 . مقاتل بن عطیة (505هـ) :ان ابابکر بعد ما اخذ البیعة لنفسه من الناس بالارحاب و السیف و القوة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الى دار على و فاطمه(علیهما السلام) و جمع عمر الحطب على دار فاطمة(علیها السلام) و احرق باب الدار .الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطیه ، ص160 و 161 که با مقدّمه اى از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده، چاپ بیروت، مؤسّسة البلاغ .هنگامى که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت ، عمر ، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه (علیها السلام) فرستاد ، و عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد ... .

10 . ابی الفداء (732هـ) :وی در تاریخش می‌نویسد :

ثم إن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلى علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی الله عنها وقال إن أبوا فقاتلهم فأقبل عمر بشئ من نار على أن یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی الله عنها وقالت إلى أین یا بن الخطاب أجئت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فیما دخل فیه الأمة فخرج حتى أتى أبا بکر فبایعه .

وکذا نقله القاضی جمال الدین بن واصل وأسنده إلی ابن عبد ربّه المغربی .
تاریخ ابوالفداء، ج1، ص156 طبع مصر بالمطبعة الحسینیة .ابو بکر عمر را به نزد علی و همراهیان وی فرستاد تا ایشان را از خانه فاطمه بیرون آورد ؛ و گفت اگر ممانعت کردند پس با ایشان جنگ بنما . پس عمر با مقداری آتش به سمت ایشان آمد تا خانه را به آتش بکشد . پس فاطمه علیها السلام او را دید و گفت به کجا می روی ای فرزند خطاب . آیا آمده ای که خانه ما را به آتش بکشی؟ گفت آری مگر اینکه همان کاری را بنمایید که مردم کردند . پس علی بیرون آمده به نزد ابا بکر رفت پس با وی بیعت نمود.11 . صفدی (764هـ) :انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّى ألقت المحسن من بطنها. الوافى بالوفیات ، ج5 ، ص347 .عمر در روز بیعت به شکم فاطمه ضربه ای زد که منجر به سقط شدن محسن از شکمش شد .12 . ابن حجر عسقلانی (852هـ) و شمس الدین ذهبی (748هـ ):ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان و ذهبی در میزان الإعتدال می‌نویسند :

إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.
لسان المیزان ، ج1 ، ص268.عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید .البته ابن حجر ، این روایت را به دلیل وجود ابن أبی دارم در سند آن و به بهانه رافضی بودن وی رد می‌کند ؛ در حالی ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، وی را این گونه معرفی می‌کند :


 



349 - ابن أبی دارم * الامام الحافظ الفاضل ، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیى بن السری بن أبی دارم .سیر اعلام النبلاء ، ج15 ، ص576 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبی دارم .


ذهبی در جای دیگر می نویسد :


کان موصوفا بالحفظ والمعرفة إلا أنه یترفض .


سیر اعلام النبلاء ، ج15 ، ص577 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبی دارم .


ذهبی در جای دیگر می گوید :


وقال محمد بن حماد الحافظ ، کان مستقیم الامر عامة دهره .

سیر اعلام النبلاء ، ج15 ، ص 578 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبی دارم .


ذهبی در میزان الإعتدال می گوید :


وقال محمد بن أحمد بن حماد الکوفی الحافظ - بعد أن أرخ موته : کان مستقیم الامر عامة دهره .


میزان الإعتدال ج1 ، ص 139 ، رقم 552 ، ترجمه  أحمد بن محمد  بن السرى بن یحیى بن أبی دارم المحدث . أبو بکر الکوفی ؛ لسان المیزان ـ ابن حجر عسقلانی ، رقم  824 ، ترجمه احمد بن محمد بن السرى بن یحیى بن أبی دارم المحدث أبو بکر الکوفی .


هر چند که ذهبی نیز در ادامه وی را به همان دلیل رافضی بودن و نقل همین روایت و برخی روایات دیگر در مذمت خلفاء ، مذمت می‌کند و حتی به وی این چنین فحاشی می‌کند :

شیخ ضال معثر .پیرمردی گمراه و خطا کار!!!اما آیا رافضی بودن یک راوی می‌تواند دلیل بر عدم وثاقت وی باشد ؟


و آیا به مجرد رافضی بودن می توان روایت فردی را کنار زد و باطل قلمداد نمود ؟ اگر اینگونه باشد باید اهل سنت بر تعداد زیادی از روایات صحاح سته خط بطلان بکشند زیرا مؤلفین صحاح سته در موارد بسیاری از رافضه حدیث نقل نموده اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:


1- عبید الله بن موسی : ذهبی در مورد این فرد می گوید :


کان معروفا بالرفض .


به رافضی بودن معروف بود .


سیر أعلام النبلاء ج 9 ، ص 556 ، ترجمه عبید الله بن موسی ، رقم 215 .


و در جای دیگر می گوید :


وحدیثه فی الکتب الستة .


احادیث او در کتب صحاح سته موجود است .


سیر أعلام النبلاء ج 9 ، ص 555 ، ترجمه عبید الله بن موسی ، رقم 215 .


مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید تمامی صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند .


2- جعفر بن سلیمان الضبعی ( علمای اهل سنت ایشان را رافضی و از شیعیان غالی می دانند )


خطیب بغدادی از یزید بن زریع نقل می کند که می گفت :


فان جعفر بن سلیمان رافضی .


تاریخ بغداد ج5 ، ص 372 ، ذیل ترجمه أحمد بن المقدام بن سلیمان بن الأشعث بن أسلم بن سوید بن الأسود بن ربیعة بن سنان أبو الأشعث العجلی البصری ، رقم 2925 .


مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید : بخاری در کتاب الأدب المفرد و بقیه نویسندگان صحاح یعنی          ( مسلم - أبو داود - الترمذی - النسائی - ابن ماجه ) در کتب صحاحشان از این شخص روایت نقل کرده اند .


تهذیب الکمال ج 5 ، ص 43 ، ترجمه جعفر بن سلیمان الضبعی ، رقم 943 .



3- عبد الملک بن أعین الکوفی


مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید تمامی صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند .


تهذیب الکمال ج 18 ، ص 282 ، ترجمه عبد الملک بن أعین الکوفی ، رقم 3514 .


مزی به نقل از سفیان می گوید : او رافضی است :


عن سفیان : حدثنا عبد الملک بن أعین شیعی کان عندنا رافضی صاحب رأی .


تهذیب الکمال ج 18 ، ص 283 ، ترجمه عبد الملک بن أعین الکوفی ، رقم 3514 .



قال علی بن المدینی : « لو ترکت أهل البصرة لحال القدر ، ولو ترکت أهل الکوفة لذلک الرأی ، یعنی التشیع ، خربت الکتب » اگر بصریان را به خاطر قدری بودن و کوفیان را به خاطر نظرشان ( شیعه بودن ) رها کنی ، همه کتاب ها را نابود کرده ای .بعد در توضیح سخن علی بن مدینی می‌گوید :

قوله : خربت الکتب ، یعنی لذهب الحدیث .
الکفایة فی علم الروایة ، ص157 ، رقم 338 .کتاب ها را نابود کرده ای یعنی همه احادیث از بین می رود .و نیز در جای دیگر می‌نویسد :

وسئل عن الفضل بن محمد الشعرانی ، فقال : صدوق فی الروایة إلا أنه کان من الغالین فی التشیع ، قیل له : فقد حدثت عنه فی الصحیح ، فقال : لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعة یعنی مسلم بن الحجاج » .
الکفایة فی علم الروایة ، ص195 ، رقم 349 .از او در مورد فضل بن محمد شعرانی سوال شد ؛ پس گفت : در روایت راستگوست ، اما اشکالی که دارد این است که در مورد تشیع زیاده روی می کند ؛ به او گفتند : در صحیح از وی روایت کرده اید .

گفت : کتاب استادم پر از روایات شیعه است ( یعنی کتاب صحیح مسلم)!!!

<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->


13 . ابو ولید محمد بن شحنه حنفی (817هـ):ثم إن عمر جاء إلى بیت علی لیحرقه على من فیه فلقیته فاطمة ( علیها السلام ) . فقال : ادخلوا فیما دخلت فیه الأمة .روضة المناظر فی أخبار الأوائل والأواخر ( هامش الکامل لابن الأثیر ) ، ج11 ، ص 113 ( ط الحلبی ، الأفندی سنة 1301 ) .عمر به خانه علی آمد تا آن را با کسانی که در آن بودند به آتش بکشد ، پس فاطمه او را دید ؛ عمر به او گفت : در آن چیزی که همه امت در آن وارد شدند ، وارد شوید ( بیعت با ابو بکر)14 . محمد حافظ ابراهیم (1287-1351هـ):محمد حافظ ابراهیم ، شاعر مصری که به شاعر نیل شهرت دارد ، دیوانی دارد که در ده جلد چاپ شده است . وی در قصیده معروف به «قصیده عمریّة» ، یکی از افتخارات عمر بن خطاب این دانسته که در خانه علی علیه السلام آمد و گفت : اگر بیرون نیایید و با ابوبکر بیعت نکنید ، خانه را به آتش می‌کشم ولو دختر پیامبر در آن جا باشد .

جالب آن است که وی قصیده‌اش را در یک جلسه بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند ؛ بلکه تشویق کردند و به وی مدال افتخار نیز دادند .

وی در این قصیده می‌گوید :

وقولة لعلی قالها عمر أکرم
            بسامعها أعظم بملقیها

حرقت دارک لا أبقی علیک بها
         إن لم تبایع وبنت المصطفى فیها

ما کان غیر أبی حفص بقائلها
   
     أمام فارس عدنان وحامیها .


دیوان محمد حافظ ابراهیم ، ج1 ،‌ ص82 .و گفتاری که عمر آن را به علی (علیه السلام) گفت به چه شنونده بزرگواری و چه گوینده مهمی ؟!

به او گفت : اگر بیعت نکنی ، خانه‌ات را به آتش می‌کشم و احدی را در آن باقی نمی‌گذارم؛ هر چند دختر پیامبر مصطفی در آن باشد .

جز ابو حفص (عمر) کسی جرأت گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت .
15 . عمر رضا کحالة (معاصر) :وی اینگونه نقل می کند :

وتفقد أبو بکر قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی بن أبی طالب کالعباس، والزبیر وسعد بن عبادة فقعدوا فی بیت فاطمة، فبعث أبو بکر إلیهم عمر بن الخطاب، فجاءهم عمر فناداهم وهم فی دار فاطمة، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب، وقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن أو لأحرقنّها على من فیها. فقیل له: یا أبا حفص إنّ فیها فاطمة، فقال: وإن....
اعلام النساء : ج 4 ، ص 114.ابو بکر عمر را به دنبال عده ای که از بیعت با او سرباز زده بودند _ از جمله عباس و زبیر و سعد بن عبادة _ و نزد آقا امیر المؤ منین علی علیه السلام در خانه حضرت زهرا تحصن کرده بودند فرستاد ، عمر آمد و آنها را صدا زد که بیرون بیایند آنها در خانه بودند و از بیرون آمدن ابا کردند ، عمر هیزم طلب کرد و گفت : قسم به آنکه جان عمر در دست اوست یا بیرون بیائید و یا اینکه خانه را با اهلش به آتش می کشم . به گفته شد ای اباحفص (کنیه عمر) در این خانه فاطمة است ، او گفت اگرچه فاطمه هم باشد ( خانه را به آتش می کشم ) .16 . عبد الفتاح عبد المقصود :این دانشمند خبیر و شهیر مصری ، داستان دربارِ هجوم به خانۀ وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به آن‌ها اشاره می‌کنیم :إنّ عمر قال : والذی نفسی بیده ، لیخرجنَّ أو لأخرقنّها علی من فیها ... ! قالت له طائفة خافت الله ورعت الرسول فی عقبة : یا أبا حفص ! إن فیها فاطمة ... ! فصاح لا یبالی : و إن ... ! واقترب وقوع الباب ، ثم ضربه واقتحمه ... وبدا له علیّ ... . ورنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار ... فإن هی إلاّ رنة استغاثة أطلقتها : یا أبت رسول الله ...

تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه ، حتی تبدّل العاتی المدل غیر إهابه ، فتبدّد علی الأثر جبروته ، وذاب عنفه وعنفوانه ، و ودّ من خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدمیه ارتداد هدبه الیه ... .

وعند ما نکص الجمع ، وراح یفرّ کنوافر الظباء المفزوعة أمام صیحة الزهراء ، کان علیّ یقلّب عینیه من حسرة وقد غاض حلمه ، وثقل همّه ، وتضبضت أصابع یمینه علی مقبض سیفه کهمّ من غیظه أن تغوض فیه ... .
الإمام علی بن أبی طالب ، عبد الفتاح عبد المقصود ، ج4 ، ص274-277 و ج1 ، ص192-193 .عمر گفت : قسم به کسی که جان عمر در دست او است ، بیرون بیایید و الا خانه را بر سر ساکنانش به آتش می‌کشم ! گروهی که از خدا می‌ترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگه می‌داشتند ، گفتند : ای أبا حفص ! فاطمه در این خانه است . و او بی پروا فریاد زد : باشد ! عمر نزدیک آمد و در زد ، سپس با مشت و لگد در کوبید تا به زور وارد شود ، علی (علیه السلام) پیدا شد .

صدای ناله زهرا در آستانه خدا بلند شد . آن صدا ، طنین استغاثه‌ای بود که دختر پیامبر سر داده و می‌گفت : پدر ! ای رسول خدا ...

می‌خواست از دست ظلم یکی از اصحابش او را که در نزدیکی وی در رضوان پروردگارش خفته بود ، برگرداند ، تا که سرکش گردن فراز بی پروا را به جای خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدّت عمل و سختگیریش را نابود کند و آرزو می‌کرد قبل از این که چشمش به وی بیفتد ، صاعقه‌ای نازل شده او را در یابد .

وقتی جمعیت برگشت و عمر می‌خواست همچون آهوان رمیده ، از برابر صیحه زهراء فرار کند ، علی از شدت تأثیر و حسرت با گلوی بغض گرفته و اندوهی گران ، چشمش را در میان آنان می‌گردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر فشار می‌داد و می‌خواست از شدت خشم در آن فرو رود .
و باز در همان کتاب می‌نویسد :

و هل علی السنة الناس عقال یمنعها أن تروی قصة حطب أمر به ابن خطاب فأحاط بدار فاطمة ، و فیها علی و صحبه ، لیکون عدة الاقناع أو عدة الایقاع ؟..

علی أنّ هذه الأحایث جمیعها و معها الخطط المدبرة أو المرتجلة کانت کمثل الزبد ، أسرع إلی ذهاب و معها دفعة إبن الخطاب !..

أقبل الرجل ، محنقاً مندلع الثورة ، علی دار علی و قد ظاهره معاونوه و من جاء بهم فاقتحموها أو شکوا علی الإقتحام .

فاذا وجه کوجه رسول الله یبدو بالباب ـ حائلا من حزن ، علی قسماته خطوط آلام و فی عینیه لمعات دمع ، و فوق جبینه عبسة غضب فائر و حنق ثائر ...

و توقف عمر من خشیته و راحت دفعته شعاعا . توقف خلفه ـ امام الباب ـ صحبه الذین جاء بهم ، إذا رأوا حیالهم صورة الرسول تطالعهم من خلال وجه حبیبته الزهراء . و غضوا الأبصار ، من خزی أو من استحیاء ؛ ثم ولت عنهم عزمات القلوب و هم یشهدون فاطمة تتحرک کالخیال ، وئیدا وئیدا ، بخطولت المحزونة الثکلی ، فتقترب من ناحیة قبر أبیها ... وشخصت منهم الأنظار و أرهفت الأسماع الیها ، و هی ترفع صوتها الرقیق الحزین النبرات تهتف بمحمد الثلوی بقربها تنادیه باکیة مریر البکاء :

« یا أبت رسول الله ... یا أبت رسول الله ... »

فکأنما زلزلت الأرض تحت هذا الجمع الباغی ، من رهبة النداء .

و راحت الزهراء و هی تستقبل المثوی الطاهر تستنجد بهذا الغائب الحاضر :

« یا أبت یا رسول الله ... ماذا لقینا بعدک من إبن الخطاب ، و إبن أبی قحافة !؟ .

فما ترکت کلماتها إلا قلوبا صدعها الحزن ، و عیونا جرت دمعا ، و رجالا ودوا لو استطاعوا أن یشقوا مواطئ أقدامهم ، لیذهبوا فی طوایا الثری مغیبین .

المجموعةالکاملة الامام على بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانى، ج1، ص190 تا 192.


مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است که قصه هیزمی را که زاده خطاب دستور داده بود که در درب خانه فاطمه جمع کنند بازگو نکنند ؟!

آری زاده خطاب دور خانه را که علی و اصحابش در آن بودند محاصره کرد تا بدین وسیله آنان را قانع سازد یا بی محابا بتازند !

همه این داستان ها با نقشه‌ای از پیش طرح شده یا ناگهانی پیش آمد . مانند کفی روی موج ظاهر شد و اندکی نپائید که همراه جوش و خروش عمر از میان رفت ! ... این مرد خشمگین و خروشان به سوی خانه علی روی آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند یا نزدیک بود هجوم آورند ، ناگهان چهره ای چون چهره رسول خدا میان در آشکار شد ـ چهره ایکه پرده اندوه آنرا گرفته آثار رنج و مصیبت بر آن آشکار است ، در چشمهایش قطرات اشک می درخشد و بر پیشانش گرفتگی غضب هویدا بود ... عمر به جای خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از میان رفت ، همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت زده ایستادند ، زیرا روی رسول خدا را از خلال روی حبیبه اش زهرا (سلام الله علیها) دیدند ، سرها از شرمندگی و حیا به زیر آمد و چشمها پوشیده شد ، دیگر تاب از دلها رفت همین که دیدند فاطمه مانند سایه ای حرکت کرد و با قدمهای حزن زده لرزان اندک اندک به سوی قبر پدر نزدیک شد ... چشمها و گوشها متوجه او گردید ، ناله اش بلند شد باران اشک می ریخت و با سوز جگر پی در پی پدرش را صدا می زد

« بابا ای رسول خدا ... ای بابا رسول خدا ! ... »

گویا از تکان این صدا زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به لرزه درآمد ... باز زهرا نزدیک تر رفت و به آن تربت پاک روی آورد و همی به آن غایب حاضر استغاثه می کرد :

«بابا ای رسول خدا... پس از تو از دست زاده خطاب وزاده ابی قحافة چه برسر ما آمد!» دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد ، آن مردم آرزو می کردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهانشان سازد .
ترجمه برگرفته شده از کتاب علی بن ابی طالب تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام ـ ترجمه المجموعة الکاملة الامام على بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود ـ مترجم سید محمود طالقانى ، ج 1 ، ص 326 تا 328 ، چاپ سوم ، چاپخانه افست حیدری .ترجمه کوتاه از عبد الفتاح عبد المقصود :عبدالفتاح عبدالمقصود، از دانشمندان سنى مذهب و نویسندگان برجسته مصر به حساب مى آید که به هر دو لغت فصیح عربى و زبان عامیانه شعر سروده است. در سال 1912 میلادى در اسکندریه مصر متولد شد . او تحصیلات دانشگاهى اش را در رشته تاریخ اسلامى در مصر انجام داد . مدتى رییس دفتر معاون رییس جمهورى (حسن ابراهیم) و مدیر کتابخانه نخست وزیرى مصر بود و همچنین مؤسس و عضو هیأت تحریریه مجله «الحدیث» در اسکندریه شد و در نهایت رییس دفتر نخست وزیر مصر (محمد صدقى سلیمان) گردید .

همچنین وى از جمله مؤلفین کتابهاى درسى رشته تاریخ و جغرافیا و علوم اجتماعى در مصر بوده است . علاوه بر این ها وى داراى تألیفات متعددى است که از جمله مى توان کتاب هاى «ابناءنا مع الرسول»، «یوم کیوم عثمان»، «صلیبیه الى الأبد»، «الزهراء ام ابیها»، «الامام على بن ابى طالب»، «السقیفة و الخلافة» و... نام برد.

بزرگترین و مهمترین اثر وى همان کتاب «الامام على بن ابیطالب» در 9 جلد مى باشد که آن را در مدت سى سال نگاشته است. در این کتاب وى با بصیرت و ژرف نگرى خاص ، درهاى نوینى از تحقیق را در تاریخ تحلیلى اسلام گشوده و بسیارى از پرده هاى ابهام را از میان برداشته است.

او با شهامتى بزرگ و ستودنى که شایسته هر محقق آزاداندیش است ، تاریخ و شخصیت هاى آن را از درون هاله تقدیس و تنزیه که جز به بهاى حق پوشى فراهم نشده بیرون آورد و در معرض نقد و تحلیل و استنتاج قرار داد ، و در عین پایبندى به مذهب اهل سنت توانست با غلبه بر تعصبات و تعلقات گمراه کننده رایج در طى تحقیق و پژوهش سى ساله اش صادقانه جانب انصاف را رعایت کرده به تحلیل علمى تاریخ نیم قرن نخستین اسلامى بپردازد .

او در قسمتى از نامه اش در مورد ترجمه فارسى این کتاب مى نویسد:

این ترجمه وسیله خیرى براى نزدیک ساختن مذاهب اسلامى (شیعه و سنى) به یکدیگر خواهد گشت ، چه شیعه برخلاف تصورش خواهد دانست که شخصى سنى مانند من درباره امام على(علیه السلام) در کتاب خود چنین انصافى روا داشته است .
پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگی :معمولاً هر شخصی در آخرین روزهای زندگیش و هنگامی که احساس می‌کند مرگ به او نزدیک شده است ، مهمترین سخنان خود را گفته و اساسی‌ترین سفارش‌ها را می‌کند .

ابن أبی قحافه نیز در آخرین روزهای عمرش ، سخنانی گفته است که شنیدن آن‌ها واقعیت‌های بسیاری را آشکار می‌کند ؛ هر چند که او حتی در این جا نیز از گفتن تمام حقایق خودداری کرده است ؛ اما همین اندازه‌اش نیز برای اثبات بسیاری از مسائل کفایت می‌کند .

وی در آخرین روزهای عمرش ، اعتراف می‌کند که دستور هجوم به خانه صدیقه طاهره را صادر کرده است . تعدادی از علمای اهل سنت ؛ از جمله شمس الدین ذهبی (748هـ ) در تاریخ الإسلام ، در تاریخ زندگی ابوبکر ، محمد بن جریر طبری در تاریخش ، ابن قتیبه دینوری در الإمامة والسیاسة ، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و ... چنین می‌نویسند :

عبد الرحمن بن عوف در بیماری ابوبکر بر او وارد شد و بر وی سلام کرد ، پس از گفتگویی ، ابوبکر به او چنین گفت :أما إنی لا آسى على شیء إلا على ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث وددت أنی سألت رسول الله صلى الله علیه وسلم عنهن : وددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وأن أغلق علی الحرب .
تاریخ الإسلام ، ج3 ، ص118 و تاریخ الطبری، ج 2، ص 619، ج 3 ص 430 ط دار المعارف بمصر و الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری ، تحقیق الزینی - ج 1 - ص 24 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 30 - ص 422 و شرح نهج البلاغة - ابن أبی الحدید - ج 2 - ص 46 – 47 و المعجم الکبیر - الطبرانی - ج 1 - ص 62 و مجمع الزوائد - الهیثمی - ج 5 - ص 202 – 203 و مروج الذهب ، مسعودی شافعی ، ج1 ،‌ ص290 و میزان الاعتدال - الذهبی - ج 3 - ص 109 و لسان المیزان - ابن حجر - ج 4 - ص 189 و کنز العمال ، المتقی الهندی ، ج 5 ، ص631 و ... .

من به چیزی تأسف نمی‌خورم ، مگر بر سه چیز که انجام دادم و سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می‌پرسیدم : دوست داشتم خانۀ فاطمه را هتک حرمت نمی‌کردم هر چند برای جنگ بسته شده شود ... .

جالب این است که برخی از علمای اهل سنت ، به خاطر حفظ آبروی ابوبکر ، روایت را این گونه تحریف می‌کند :

أما إنی ما آسى إلا على ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلى الله علیه وسلم . وددت أنى لم أفعل کذا ، لخلة ذکرها . قال أبو عبید : لا أرید ذکرها .

قال : ووددت أنی یوم سقیفة ...
معجم ما استعجم - البکری الأندلسی - ج 3 - ص 1076 – 1077 .آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم غصه می خورم ؛ و سه چیز که انجام نداده ام ، و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا می پرسیدم .

دوست داشتم که من فلان کار را نمی کردم !!! به علتی که آن را ذکر کرد ؛ ابو عبیده می گوید : من نمی خواهم بگویم ابو بکر چه گفت ( ولی می دانم )...
تصحیح ضیاء المقدسی :ضیاء‌ المقدسی که ذهبی در تذکرة الحفاظ ، ج4 ، ص1405 و 1406 ، از وی با عناوین الإمام العالم الحافظ الحجة ، محدث الشام ، شیخ السنة ، جبلاً ثقة دیّناً زاهداً ورعا عالماً بالرجال ، یاد می‌کند ، این روایت را تصحیح کرده و می گوید :

هذا حدیث حسن عن أبی بکر .
الأحادیث المختارة ، ج10 ، ص88-90 .این روایتی نیکوست از ابو بکر .توثیق علوان بن داود البجلی :ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی ، بعد از نقل روایت پشیمانی ابوبکر ، اشکال سندی کرده و می گویند : علوان بن داود البجلی منکر الحدیث بوده است . ما در این جا به چند جواب اکتفاء می‌کنیم :

ابن حبان او را توثیق کرده است :

ابن حبّان ، در کتاب الثقات ، ج8 ، ص526 وی را توثیق کرده است که این خود بهترین دلیل بر وثاقت این شخص است .

توضیحی پیرامون شخصیت ابن حبان و متشدد بودن وی :ممکن است کسی اشکال کند که ابن حبان از متساهلین بوده است و دقت لازم را در توثیق روات به خرج نداده است که این اشکال با چند دلیل مردود است :

الف : ابن حبان سرچشمه شناخت ثقات :

خود ذهبی در کتاب الموقظة ، ص79 می‌گوید :

ینبوع معرفة الثقات ، تاریخ البخاری ، وابن أبی حاتم وإبن حبان .سرچشمه شناخت افراد مورد اطمینان کتاب تاریخ بخاری و ابن ابی حاتم و ابن حبان است .در حقیقت ذهبی می‌خواهد بگوید که اگر می‌خواهید افراد ضعیف را از ثقه تشخیص دهید ، من شما را راهنمایی می‌کنم که به کسانی همچون ابن حبان مراجعه کنید ؛ چرا که او سرچشمه شناخت ثقات است .

این نشان می‌دهد که ابن حبان از نظر علمی در جایگاه رفیعی قرار دارد .

ب : ابن حبان از متشددین است :

بر خلاف آن‌چه برخی ادعا کرده‌اند ، ابن حبان ، مشهور به سخت‌گیری در توثیق است . خود ذهبی در میزان الإعتدال در باره او می‌گوید :

ابن حبان ربما قصب الثقة حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه .
میزان الإعتدال ، ج1 ، ص274 ، ترجمه افلج بن یزید .ابن حبان گاهی آن قدر به شخص مورد اطمینان اشکال می گیرد ، انگار که نمی داند این چه حرف هایی است که در مورد او می زند !!!و نیز سیوطی در تدریب الراوی به نقل از ابن حازم ، در جواب این مطلب که ابن حبان از متساهلین است ، می‌گوید :

وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح فإن غایته أنه یسمی الحسن صحیحا فإن کانت نسبته إلى التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفة شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقة غیر مدلس ... ولأجل هذا ربما اعترض علیه فی جعلهم ثقات من لم یعرف حاله ولا عتراض علیه فإنه لا مشاحة فی ذلک .
تدریب الراوی ، ج1 ، ص108 .آنچه که در مورد تساهل ابن حبان گفته شده است ، درست نیست ؛ زیرا نهایت چیزی که گفته شده است آن است که وی روایت حسن را صحیح می شمارد ؛

اگر مقصود از تساهل وی این باشد که در کتاب او روایات حسن یافت شده است ، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وی ) و اگر از این جهت به او اشکال شود که او شرط صحت را سبک گرفته است ؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است ( و شرط بخاری و مسلم در مورد ملاقات و یا احتمال آن را مد نظر قرار نداده است ) به این علت عده ای به او اشکال کرده اند که او کسی را که مجهول است توثیق کرده است !!! ؛ اما بر او اشکالی نیست ( نظر او درست است ) ؛ زیرا این کار وی سبب اشکال بر او نمی شود .


هر منکر الحدیثی ، ضعیف نیست :

این که هر منکر الحدیثی ضعیف نیز باشد ، قابل قبول نیست ؛ چرا که این اصطلاح را در باره بسیاری از ثقات نیز به کار برده‌اند .

ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل البجلی می‌گوید :

فلو کان کل من روى شیئاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء لما سلم من المحدثین أحد .
لسان المیزان ، ج2 ، ص308 .اگر بخواهیم هر کسی که روایت منکری را نقل کرده است ، در ضعفا بیاوریم هیچ یک از روایت کنندگان سالم نخواهد ماند .و ذهبی در میزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزی می‌گوید :

ما کل من روی المناکیر یضعّف .
میزان الإعتدال ، ج1 ،‌ ص118 .هر کسی که روایت منکر نقل کند تضعیف نمی شود .بخاری ، از منکر الحدیث ، روایت نقل کرده است :

محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح‌ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن ، روایات بسیاری را از کسانی نقل کرده است که همان اشخاص از کسانی هستند که اصطلاح «منکر الحدیث» در باره آن به کار برده شده است . این عده ، بیش از آن است که بتوان همه را در این جا ذکر کرد ؛ اما به اختصار به چند نمونه اشاره می‌کنیم :

1. حسان بن حسان : ابن أبی حاتم در باره او می‌گوید :

منکر الحدیث .

و ابن حجر می‌گوید :

روی عنه البخاری .
مقدمه فتح الباری ، ص394 .2 . احمد بن شبیب بن سعید الحبطی : ابوالفتح الأزدی در باره او می‌گوید :

منکر الحدیث غیر مرضی ، روی عنه البخاری .
مقدمه فتح الباری ، ص383 .منکر الحدیث است و مقبول نیست !!! اما بخاری از او روایت نقل کردهاست 3 . عبد الرحمن بن شریح المغافری : ابن سعد در باره او می‌گوید :

منکر الحدیث .
طبقات ابن سعد ، ج7 ، ص516 .ولی در عین حال بخاری از وی روایت نقل کرده است .مقدمه فتح الباری ، ص416 .4 . داود بن حصین المدنی : ساجی در باره او می‌گوید:

منکر الحدیث متهم برأی الخوارجبا این حال بخاری از وی در صحیحش روایت نقل می‌کند .
مقدمه فتح الباری ، ص399 .در نتیجه ، روایت از نظر سندی هیچ مشکلی ندارد و «منکر الحدیث» بودن علوان بن داود ، ضرری به صحت روایت نمی زند .منابع شیعه:
در باره شهادت صدیقه شهیده ، روایات فراوانی در کتاب‌های شیعه وجود دارد که حتی می‌توان در این باره ادعای تواتر کرد ، ما در این جا به جهت اختصار فقط به دو روایت اشاره می‌کنیم :

«سلیم بن قیس» به نقل از «سلمان فارسى» آورده است:

فقالت فاطمة علیها السلام : یا عمر ، ما لنا ولک ؟ فقال : افتحی الباب وإلا أحرقنا علیکم بیتکم . فقالت : ( یا عمر ، أما تتقی الله تدخل على بیتی ) ؟ فأبى أن ینصرف . ودعا عمر بالنار فأضرمها فی الباب ثم دفعه فدخل .
کتاب سلیم بن قیس ، تحقیق اسماعیل انصارى، ص 150 .... حضرت زهرا(علیها السلام) فرمود: اى عمر، ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن و گرنه خانه تان را به آتش مى کشیم! فرمود: اى عمر، از خدا نمى ترسى که به خانه من وارد مى شوى؟! ولى عمر ابا کرد از این که برگردد. عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد... .

مرحوم کلینی در کافی می‌نویسد :

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) قَالَ : إِنَّ فَاطِمَةَ (علیها السلام ) صِدِّیقَةٌ شَهِیدَةٌ ...
الکافی، الشیخ الکلینی ، ج&rlm1، ص 458 ، باب مولد الزهراء فاطمه علیها السلام ، ح2 .ترجمه روات :

1 . محمد بن یحی ، شیخ مرحوم کلینی رضوان الله علیهما :

مرحوم نجاشی در باره وی می‌فرماید :

محمد بن یحیى أبو جعفر العطار القمی ، شیخ أصحابنا فی زمانه ، ثقة ، عین ، کثیر الحدیث ، له کتب .
رجال النجاشی ، النجاشی ، ص 353 .2 . العمرکی بن علی :

مرحوم نجاشی در باره وی می‌گوید :

العمرکی بن علی أبو محمد البوفکی وبوفک قریة من قرى نیشابور . شیخ من أصحابنا ، ثقة ، روى عنه شیوخ أصحابنا .
رجال النجاشی ، النجاشی ، ص 303 .3 . علی بن جعفر :

شیخ طوسی در باره وی می‌فرماید :

علی بن جعفر ، أخو موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام ، جلیل القدر ، ثقة .
الفهرست ، الشیخ الطوسی ، ص 151 .


 

 



گروه پاسخ به شبهات ، مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)

شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر

شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر
 

بسم اللّه الرحمن الرحیم‏

شهادت حضرت فاطمه زهراء (س) واقعیتى است که منابع حدیثى و تاریخ شیعه و سنّى بر آن گواه است. برخى به علت عدم آشنائى با حدیث و تاریخ، در این واقعیت تردید نموده‏اند. از اینرو گوشه‏اى از شواهد این مصیبت بزرگ را تنها از منابع معتبر اهل‏سنّت تقدیم پویندگان حق و حقیقت مى‏نمائیم.

* * *

قال رسول اللَّه (ص): «... فتکون اوّل من یلحقنى من اهل بیتى فتقدم علىّ محزونة مکروبة مغمومة مقتولة ».

(فاطمه) اولین کسى از اهل‏بیتم مى‏باشد که به من ملحق مى‏گردد، پس بر من وارد مى‏شود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول...

فرائد السمطین ج 2، ص 34

* * *

قال موسى بن جعفر (ع): انَّ فاطمة (س) صدّیقة شهیده.

اصول کافى ج 1، ص 381

* * *

قال ابن عباس: إنّ الرّزیّة کُلَّ الرّزیة، ما حال بین رسول‏اللَّه (ص) و بین کتابه.

مصیبت تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) و نوشتارش حائل گردیدند.

صحیح بخارى ج 1، 120

* * *

شهادت حضرت زهرا (س) واقعیتى انکارناپذیر

تاریخ و حدیث اهل سنت و شیعه گواه شهادت جانکاهى است که قافیه بزرگترین مرثیه تاریخ بشریت را مى‏سازد. کوشش پى‏گیر هواداران بانیان این مصیبت نتوانسته است آن را از آخر این مرثیه جانگداز پاک کند. و هیهات، هیهات. از نوک قلم پوزش مى‏طلبم و او را به بردبارى و شکیبایى فرا مى‏خوانم تا شاید بتوانم فریاد تاریخ را بر این فاجعه جانگداز به رشته تحریر درآوردم.

شهادت تنها یادگار پیامبر، «ام ابیها» صحیح بخارى، ج 3، ص 83، کتاب فضائل أصحاب النّبى (ص)، ب 42، ح 232 و ب 61، مناقب فاطمة، ح 278. «بضعة الرّسول» همان ب 42. و سیراعلام النبلاء، ج 2، ص 123 و... «سیده نساء العالمین»، «سیدة نساء اهل الجنّة» و... پس از رحلت آن حضرت آن هم با فجیعترین وضع، آن هم بوسیله... یعنى چه؟

آیا ممکن است؟ این خبر گوش هر انسان آزاده‏اى را مى‏خراشد، هر عقلى را متحیّر مى‏سازد، بر هر عاطفه‏اى سنگین مى‏آید. گویا این همان امانتى است که بر کوهها و دریاها عرضه شد و آنها بر آن طاقت نیاوردند.

شاید همین امر موجب گردید تا توجیه‏گران تاریخ و افسانه پردازان الفت این واقعیت مسلم تاریخى را انکار کنند. امّا چه مى‏شود کرد، اى کاش زبان لال مى‏شد، قلم مى‏شکست این خبر دهشت بار را نمى‏شنیدیم. و اى کاش آسمانها فرو مى‏ریخت، کوهها متلاشى مى‏شد، جهان بپایان مى‏آمد و این فاجعه رخ نمى‏داد. چگونه بگویم؟ به که بگویم؟ چگونه ناله سرکنم؟ چگونه فریاد کشم؟ که این واقعیت تلخى است که تاریخ و حدیث معتبر گواه آن است.

این آواى شوم نه تنها از مسلّمات منابع معتبر شیعه است، بلکه معتبرترین کتابهاى اهل سنت بر این مصیبت شاهدند. صحیح بخارى - معتبرترین کتاب، پس از قرآن در نزد اهل سنت - طلیعه این مصیبت را از قول ابن عباس در ضمن حدیثى چنین توصیف مى‏کند «الرزیّة کلّ الزریّة» مصیبت آن مصیبتى که بر هر مصیبتى برترى دارد، بلکه آن مصیبتى که همه مصائب را در بر مى‏گیرد، زمینه سازى براى این مصیبت عظمى‏ بود. نسبت هذیان و... به پیامبر اکرم (ص) «غلبه الوجع» براى جلوگیرى تأکید بیشتر بر سفارشات آن حضرت درباره شهید این مصیبت و... بود. و با جمله «عندنا کتاب اللَّه حسبنا» کتاب را از عترت جدا کرده و زمینه «الرّزیّة کلّ الرّزیّة» را فراهم کردند.

اینک متن حدیث (ابن عباس گفت:

چون بیمارى رسول خدا (ص) شدید گردید، فرمود: چیزى بیاورید تا بر آن براى شما نوشته‏اى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بر پیامبر (ص) بیمارى چیره گردیده، کتاب خدا در دست ماست ما را بس است، پس اختلاف کردند وجنجال بالا گرفت. پیامبر (ص) فرمود: از نزد من بر خیزید درگیرى در حضور من سزاوار نیست.

پس ابن عباس بیرون رفت ومى گفت: مصیبت، تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) ونوشتارش حائل گردیدند.

«عن ابن عباس قال: لمّا اشتدّ بالنّبیّ (صلى الله علیه و سلم) وجعه، قال: ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعده، قال عمر: انّ النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) غلبه الوجع وعندنا کتاب اللَّه حسبنا، فاختلفوا وکثر الغلط، قال: قوموا عنّی ولاینبغی عندی التنازع، فخرج ابن عباس یقول: انّ الرزیّة کلّ الرزیّة ماحال بین رسول اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وبین کتابه.»

صحیح بخارى، ج 1، ص 120، کتاب العلم، باب 82 کتابة العلم، حدیث 112. و ج 3، ص 318، کتاب المغازى، باب 199 مرض النّبیّ (ص) و وفاته، حدیث 872. و ج 4، ص 225، کتاب المرض و الطب، باب 357 قول المریض قوموا عنّى، حدیث 574. و ص‏774، کتاب الاعتصام، باب 1191 کراهیة الخلاف، حدیث 2169.

شاید آنانکه کلام ابن عباس را مى‏شنیدند که مى‏گوید: «الرّزیّة کلّ الرّزیّة» واى مصیبت جامع، حیران و آشفته خاطر بودند که یعنى چه؟ ! ابن عباس چه مى‏گوید؟ ! امّا پس از چند روز انگشت شمار نسبت دهنده هذیان و یاوه‏گویى به پیامبر (ص) کلام دیگرى گفت: به خدا قسم خانه را با شما آتش مى‏زنم. این ماجرا در منابع فراوانى از اهل سنت آمده که فقط به چند نمونه آن اشاره مى‏شود.

الف: ابو بکر عبداللَّه بن محمد بن ابى شیبه، شیخ و استاد بخارى، در کتاب المصف، مى‏گوید:

«آنگاه که بعد از رسول‏خدا (ص) براى ابوبکر بیعت مى‏گرفتند. على (ع) وزبیر براى مشورت در این امر نزد فاطمه (س) دختر پیامبر (ص) رفت وشد مى‏کردند. عمر بن خطاب با خبر گردید وبنزد فاطمه (س) آمد وگفت: اى دختر رسول خدا (ص) ! به خدا در نزد ما کسى از پدرت محبوبتر نیست وپس از او محبوبترین تویى ! ! وبه خدا قسم این امر مرا مانع نمى‏شود که اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم که خانه را با آنها به آتش کشند. اسلم گفت: چون عمر از نزد فاطمه (س) بیرون شد، على (ع) و... به خانه بر گشتند. پس فاطمه (س) گفت: مى‏دانید که عمر نزد من آمد، وبه خدا قسم یاد کرده اگر شما (بدون اینکه با ابوبکر بیعت کنید) به خانه برگردید خانه را با شما آتش مى‏زند؟ وبه خدا قسم که او به سوگندش عمل خواهد کرد »

«حین بویع لأبى بکر بعد رسول اللَّه (ص) کان علیّ والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فیشاورونها ویرجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن خطاب، خرج حتّى‏ دخل على فاطمة فقال: یا بنت رسول اللَّه (ص) واللَّه ما أحد أحب إلینا من أبیک وما أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، وأیم اللَّه ما ذلک بمانعی أن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت. قال: فلمّا خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون انّ عمر قد جائنی وقد حلف باللَّه لإن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت، وأیم اللَّه لیمضینّ لما حلف علیه. »

کتاب المصنف، ج 7، ص 432، حدیث 37045، کتاب الفتن.

ب: همین مضمون را سیوطى در مسند فاطمه، آورده است. سیوطى، مسند فاطمه، ص 36. ج:

ابن عبدالبر، در الاستیعاب، نیز این داستان را نقل کرده است.

ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 3، ص 975. و...:

و سپس با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه که فرمود: آیا من نظاره‏گر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى؟ گفت: بلى. چنانکه بلاذرى مى‏گوید: « ابوبکر به على (ع) پیام فرستاد تا با وى بیعت کند امّا على نپذیرفت. پس عمر با مشعلى آمد، فاطمه (س) نا گاه عمر را با مشعل در خانه‏اش یافت، پس فرمود: یابن الخطّاب ! آیا من نظاره گر باشم وحال آنکه تو در خانه‏ام را بر من به آتش مى‏کشى؟ ! عمر گفت: بلى. »

 «انّ ابابکر ارسل الى علىٍّ یرید البیعة، فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیلة فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: یابن خطاب ! أتراک محرقاً علىَّ بأبی؟ ! قال: نعم. »

بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 586.

وابوالفداء نیز مى‏گوید:

« سپس ابوبکر عمر بن خطاب را به سوى على وآنانکه با او بودند فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه (س) بیرون کند. وگفت: اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ.

پس عمر مقدارى آتش آورد تا خانه را آتش زند.

پس فاطمه (س) بر سر راهش آمد وفرمود: کجا؟ اى پسر خطاب ! آمده‏اى تا کاشانه ما را به آتش کشى؟ ! گفت: بلى. یا در آنچه امت وارد شده‏اند وارد شوند. »

« ثمّ انّ ابابکر بعث عمر بن خطاب الى علیٍ ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة (رضی‏اللَّه عنها) وقال: ان ابى‏ علیک فقاتلهم، فاقبل عمر بشى‏ء من نار على ان یضرم الدار، فلقیته فاطمة (رضی‏اللَّه عنها) وقالت: الى این یابن الخطّاب؟ ! أجئت لتحرق دارنا؟ ! قال: نعم، او یدخلوا فیمادخل فیه الامّة. »

ابوالفداء، تاریخ ابى الفداء ج 1 ص 156. دار المعرفة، بیروت.

این سخن و این رفتار تفسیرى بر کلام ابن عباس «الرزیّة کلّ الزریّة» گردید. نه، سخن ابن عباس تفسیرى به گستردگى تاریخ، بلکه به وسعت... دارد، که در این رزیّه و ماتم، تاریخ قصیده‏اى سروده است، که این گفته و کرده عمر جزء اوّلین مصرعهاى آن قصیده بود. شاید ابن عباس هم از آن غزلى که عمر سرائید «غلبه الوجع» در ابتدا «الرزیّة کلّ الزریّة» را درک نمى‏کرد. و تنها پیامبر اکرم (ص) در بستر بیمارى این غزل غم را تا به پایان خواندند، که درد و تلخى آن، سختى بیمارى را تحت الشعاع قرار داد. از اینرو عالم بزرگ سنى شافعی جوینی - استاد جمعى از علماى اهل سنت، که یکى از شاگردانش - ذهبى - که به شاگردیش افتخار مى‏کند و مى‏گوید:

سمعت من الإمام المحدّث الأوحد الأکمل فخرالإسلام صدرالدّین... و کان دیّناً صالحاً.

 تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1505، رقم 24.

 از پیامبر اکرم (ص) نقل مى‏کند که فرمود:

«چون به دخترم فاطمه مى‏نگرم بیاد مى‏آورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنکه در خانه‏اش ذلّت وارد گردیده، از وى هتک حرمت شده، حقش غضب، و ارثش منع شده، پهلویش شکسته و جنینش سقط گردیده و او فریاد برمى‏آورد « یا محمداه ».... پس او اولین کسى از اهل‏بیتم مى‏باشد که به من ملحق مى‏گردد، پس بر من وارد مى‏شود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول... ».

 «..وانّی لمّا رأیتها ذکرت ما یصنع بعدی، کانّی بها وقد دخل الذّل بیتها وانتهکت حرمتها وغصبت حقّها ومنعت ارثها وکسرت جنبها واسقطت جنینها وهی تنادى: یإ؛ محمداه...فتکون اوّل من یلحقنی من أهل بیتی فتقدم علیّ‏َ محزونة مکروبة مغمومة مغصوبة مقتولة. »

فرائد السمطین، ج 2، ص‏34، 35 طبع بیروت. ‏

هنگامى با مشعل آتش براى تسلیت دختر پیامبر اکرم (ص) آمدند که وى «به محسن» باردار بود و تهاجم به خانه و... موجب قتل محسن طفلى که هنوز پابه دنیا ننهاده بود گردید. چنانکه ابن ابى دارم - آنکه ذهبى وى را «الامام الحافظ الفاضل... کان موصوفاً بالحفظ و المعرفة» خوانده - جمله «إنّ عمر رفس فاطمة حتّى اسقطت بمحسن ؛ عمر لگدى بر حضرت زهرا (س) زد تا محسن سقط گردید ». را مورد تقریر و تأیید قرار داده، تا مورد نکوهش گروهى قرار گرفت.

«کان ابن ابى دارم مستقیم الامر عامة دهره ثم فى آخر ایامه کان اکثر ما یقرء علیه المثالب حضرته و رجل یقرء علیه ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت بمحسن. »

سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 578.

روشن است زنى که در اثر تهدید به احراق بیت و آتش زدن خانه‏اش و سقط جنینش و... مریض گردد و مرض او در زمان کوتاهى منجر به فوت وى شود، این فوت شرعاً و عرفاً و عقلاً قتل و شهادت محسوب مى‏گردد، و به عامل جنایت مستند مى‏باشد، و نیازى به دلیل دیگرى ندارد. از اینرو است که ائمه معصومین: واهل‏بیت رسول‏خدا (ص) مادر خود را شهید مى‏خواندند. چنانکه حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود:

«إنّ فاطمة (س) صدیقة شهیدة»

اصول کافی، ج 1، ص 381، ح 2.

با آنچه گفته شد جاى تردیدى باقى نمى‏ماند، و شهادت دختر پیامبر (ص) براى هیچ شیعه و سنى منصف و غیرمتعصبى قابل انکار نیست. در عین حال باز هم این قصّه بر باورهاى بسیارى سنگین مى‏آید و جا دارد که فریاد برآورند که: آه چه مى‏گوئى؟ چه مى‏نویسى؟ ساکت باش؟ مگر ممکن است راست باشد؟ اگر راست است، پس چرا افلاک مى‏گردند؟ خورشید مى‏تابد؟ و.... مگر خدا به پیامبرش نفرمود: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و پیامبر اکرم (ص) درباره دخترش نفرمود: «فاطمة بضعة منّى؛ فاطمه پاره‏تن من است»؟

شاید بخارى به دروغ، طلیعه این غزل را سروده است «غلبه الوجع»، «عندنا کتاب اللَّه حسبنا»، «الرزیّة کلّ الزریّة»؟ مگر صحیح بخارى معتبرترین کتاب اهل سنت نیست؟ چرا این جملات را آن قدر تکرار کرده؟ چرا وى مراسم غریبانه به خاک سپارى فاطمه را در نیمه شب دور از انظار خلیفة و... ذکر کرده؟ ومى گوید:

چون فاطمه وفات کرد شوهرش علی (ع) وى را شبانه به خاک سپرد وابوبکر را خبر نکرد وخود بر او نماز گزارد.

فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلاً و لم یؤذن بها ابابکر و صلّى علیها...

صحیح بخارى، ج 3، ص 253، کتاب المغازى، باب 155 غزوة خیبر، حدیث 704.

چرا کراهیت على (ع) ملاقات با عمر را ذکر کرده؟

... أن ائتناو لا یأتنا احد معک کراهیّة لمحضر عمر.

همان مدرک ‏ اگر بخارى مى‏بود شاید مى‏گفت: من تنها نبودم، مسلم هم همین جریان را نقل کرده وگفته است: که ابن عباس بر این رزیّة چنان گریست که از اشکاهایش ریگها تر شدند:

« قال ابن عباس: یوم الخمیس وما یوم الخمیس، ثمّ بکى‏ حتّى‏ بلّ دمعه الحصى‏، فقلت یا بن عباس وما یوم الخمیس؟ قال: اشتدّ برسول‏اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وجعه فقال ائتونی اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعدی فتنازعوا وما ینبغی عند نبىّ تنازع، وقالوا ما شأنه أهجر استفهموه، قال: دعونی... »

ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبه‏اى سپس گریست تا آب دیدگانش ریگها را تر کرد. پس گفتم: روز پنجشنبه چیست؟ گفت: بیمارى رسول خدا (ص) شدید گشت، پس فرمود: بیاورید تا براى شما نوشتارى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. پس نزاع کردند، ونزاع در نزد پیامبر سزاوار نیست، و گفتند او را چه شده است، هزیان مى‏گوید، از او جویاشویم، فرمود، رها کنید مرا...

صحیح مسلم، ج 3، ص 455، کتاب الوصیّه باب 5 الوقف ح 22.

ابن ابى شیبه استادم قبل از من فاجعه را روشن‏تر بیان کرده که تهدید بآتش کشیدن خانه را ذکر کرده. مطلب روشن‏تر از آن است که بتوان آن را مخفى کرد، چه اینکه این مطلب در منابع معتبر ما اهل‏سنت فراوان آمده.

شاید کسى تصّور کند: آنچه به سند صحیح ومعتبر ثابت وغیر قابل انکار است، تهدید به آتش کشیدن خانه فاطمه (س) است، امّا اصل آتش زدن ثابت نیست. بلى، کلام ابن ابى شیبه به تنهایى آتش زدن بیت وحى را ثابت نمى‏کند، امّا بخارى با نقل بیعت نکردن على (ع) با ابوبکر از به آتش کشیدن بیت نبوّت خبر مى‏دهد. زیرا در نقل ابن ابى شیبه خواندیم که عمر قسم یاد کرد اگر بیعت نکنند دستور مى‏دهم تا خانه را با اهلش آتش زنند. آنچنان سوگند عمر جدّى بود که فاطمه (س) سوگند مى‏خورد که عمر به قسمش وفا خواهد کرد. وبخارى آورده است:

«فاطمه (س) بر ابوبکر غضب نمود پس با وى قهر کرد پس با او سخنى نگفت تا وفات نمود وبعد از پیغمبر (ص) شش ماه زندگى کرد... (و على (ع)) در این ماههابیعت نکرد.

«فوجدت فاطمة على ابى بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتّى‏ توفیّت وعاشت بعد النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) ستّة اشهر... ولم یکن یبایع تلک الاشهر. »

صحیح بخارى، ج 3، ص 253، کتاب المغازى، باب 155 غزوة خیبر، حدیث 704.

پس بنا بر این چنانکه بلاذرى در انساب الاشراف مى‏گوید:

« فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیلة ».

عمر به مقتضاى قسمش عمل کرد وبیت اهل البیت را به آتش کشید.

وآنچه برخى نقل کرده‏اند که على (ع) پس از تهدید ناگزیر از بیعت شد ونوبت به احراق نرسید، مخالف نقل بخارى است، که در نزد اهل سنت از اعتبار بیشترى برخوردار است، ونیز شواهد حدیثى وتاریخى، آن رامردود مى‏داند. بلى قافیه این مرثیه و نوحه با سرودن طلیعه آن به زبان هر سراینده‏اى جارى مى‏شود، چون با قسم به آتش زدن خانه، وسپس براى وفاء به قسم با مشعل به در خانه آمدن، و سقط جنین و... از دنیا رفتن پس از مدت کوتاهى، قتل و شهادت و مستند به این مقدمات خواهد بود.

هر چند بعضى از ناقلین این مرثیه و مصیبت به نتیجه آن تصریح نکرده باشند. امّا همانطور که گذشت این مرثیه به وسیله پدر فاطمه (س) پیامبر اکرم (ص) و فرزندانش ائمه اطهار: تا پایان سرائیده شد. تا اینجا به گوشه‏اى از شواهد تاریخى حدیثى بر شهادت فاطمه زهرا (س) از منابع معتبر اهل سنت اشاره شد. مطلب آنقدر واضح و روشن است که نیازى به تکثیر منابع نیست.

امّا از طرف دیگر فاجعه آن قدر بزرگ و سنگین است که هر چند نتوان در ادلّه و مستندهاى تاریخى و حدیثى آن خدشه نمود، امّا باز هم عواطف و احساسات به سختى مى‏تواند آن را باور کند.

مگر على (ع) نبود؟ چگونه جرأت کردند؟

على (ع) مى‏دید؟ مى‏دید فاطمه (س) را مى‏زدند؟ مى‏دید آتش شعله مى‏کشد؟ مى‏دید مصیبتهایى که روزگاران را همچون شب تار و سیاه کرده است بر فاطمه (س) مى‏بارد؟ ! چگونه جرأت کردند؟

مگر ندیده بودند على (ع) در خیبر را چگونه از جا کند؟ مگر ندیده بودند على (ع) مرحب را چگونه دو نیم کرد؟ مگر ندیده بودند على (ع) عمرو بن عبدود را...؟ مگر ندیده بودند؟؟؟

مگر نداى جبرئیل را نشنیده بودند «لا سیف الاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ على» چگونه جرأت کردند؟ بلى على (ع) را دیده بودند.

اى کاش على (ع) را فقط در این صحنه‏ها دیده بودند تا جرأت نمى‏کردند. حلم على را هم که از کوهها سختتر بود دیده بودند.

یافته بودند که على (ع) نفس پیغمبر (ص) است، و پیغمبر را نیز سالها آزموده بودند، اکنون شروع ماجرا نبود. قبل از آن بر پیامبر (ص) جرأت مى‏کردند. و او را مى‏آزردند ! آن هم نه آزارى همچون آزار مشرکان مکّه، که بر آن حضرت سنگ و خاک و خاکستر و زباله مى‏ریختند ! از آن زشتتر ! و نه آزارى همچون آزار مشرکان و یهود و نصارى در جنگها با تیر و نیزه و شمشیر، بلکه از آن سختتر ! آزار در مورد همسران پیامبر (ص): آه چه دشوار است بر غیرت اللَّه. باید سر بر دیوار نهاد و تا ابد بر مظلومیت محمد (ص) خون گریست « که او فرمود: «ما اوذى نبىّ بمثل ما اوذیت» بجاى اینکه با پیروزى‏ها اذیّت و آزارها کم شود افزون مى‏گردید ! و با رحلتش به اوج رسید.

یافته بودند که سماحت و عظمت پیامبر (ص) بر شجاعت و قدرتش فزونى دارد. دیده بودند در مقابل اذیّتهاى مشرکین قریش نفرین نمى‏کرد و مى‏فرمود «انّ قومى لا یعلمون» و در مقابل آنانکه بر آن حضرت شمشیر کشیده بودند فرمود: «اذهبوا انتم الطّلقاء» لذا بر آن حضرت جرأت مى‏کردند.

او حیا مى‏کرد که خود در مقابل آزارهایى که بر وى وارد مى‏شد اعتراض کند، او دین خدا را پاس مى‏داشت، و خدا به دفاع از او مى‏پرداخت.

از آیات سوره احزاب استفاده مى‏شود که: جمعى سرزده و بدون اذن وارد خانه پیامبر (ص) مى‏شدند. چون آنها را دعوت به میهمانى مى‏کردند، پس از پذیرایى دور هم مى‏نشستند و با هم به گفتگوهاى بیهوده و حتى آزاردهنده‏اى مى‏پرداختند. و گاه چون از زنان پیامبر چیزى مى‏خواستند ناگهان پرده را بالا زده و سؤال خود را مطرح مى‏کردند. پیامبر از این وضع آزرده مى‏گشت.

امّا حیا مانع بود تا آنها را از این رفتارهاى ناهنجار و ناشایسته منع کند. خداوند آیاتى را فرو فرستاد و آنها را از این رفتار ناشایست خصوصاً در مورد همسران پیامبر بر حذر داشت.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى‏ طَعامٍ غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیی‏ مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیی‏ مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِن‏.

اى کسانى که ایمان آورده‏اید ! به خانه‏هاى پیامبر داخل نشوید مگر بشما براى صرف غذا اجازه داده شود، بدون اینکه چشم به ظرف غذاى وى بدوزید، امّا هنگامى که دعوت شدید داخل شوید، ووقتى غذا خوردید پراکنده شوید، و (بعد از صرف غذا) به بحث وگفتگو ننشینید، این عمل، پیامبر را مى‏آزارد، ولى از شما شرم مى‏کند (وچیزى نمى‏گوید)، امّا خدا از (بیان) حق شرم ندارد. وهنگامى که چیزى از آنان (همسران پیامبر) مى‏خواهید از پشت پرده بخواهید، این کار براى پاکى دلهاى شما وآنها بهتر است

سورة الاحزاب، آیة 53.

و سپس فرمود:

شما حق ندارید پیامبر (ص) را بیازارید و پس از او با همسرانش ازدواج کنید این رفتار شما نزد خداوند بزرگ است‏

وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیما

سورة الاحزاب، آیه 53.

و پس از چند آیه مى‏فرماید:

آنانکه خدا و پیامبرش را مى‏آزارند، خداوند برآنها در دنیا و آخرت لعن مى‏فرستد و براى آنان عذابى خار کننده آماده فرموده است.

إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنهَُمُ اللَّهُ فىِ الدُّنْیَا وَ الاَْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لهَُمْ عَذَابًا مُّهِینًا

سورة الاحزاب، آیه 57.

شاید بتوان یکى از اهم مصادیق آزار پیامبر (ص) را داستانى که بخارى آورده است به شمار آورد. حاصل داستان این است که زنان پیامبر اکرم (ص) در تاریکى شب با پوشش کامل به مکانى که خلوت و مناسب بود براى قضاء حاجت مى‏رفتند. چون ام‏المؤمنین سوده قد بلندى داشت یا تنومند بود عمر وى را شناخت و فریاد برآورد که‏اى سوده تو نمى‏توانى خود را از ما پنهان کنى، بدان که ما تو را شناختیم. سوده بر مى‏گردد، و به پیامبر شکوه مى‏برد و آن حضرت مى‏فرماید شما رخصت داده شده‏اید که براى حوائجتان خارج شوید. این داستان را بخارى در سه جا از کتاب صحیحش آورده است.

1 - در کتاب التفسیر سورة الاحزاب در ذیل آیات فوق:

« عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بعد ما ضُرِبَ الْحِجَابُ لِحَاجَتِهَا وَکَانَتْ امْرَأَةً جَسِیمَةً لَا تَخْفَى على من یَعْرِفُهَا فَرَآهَا عُمَرُ بن الْخَطَّابِ فقال یا سَوْدَةُ أَمَا والله ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَانْظُرِی کَیْفَ تَخْرُجِینَ قالت فَانْکَفَأَتْ رَاجِعَةً وَرَسُولُ اللَّهِ e فی بَیْتِی وَإِنَّهُ لَیَتَعَشَّى وفی یَدِهِ عَرْقٌ فَدَخَلَتْ فقالت یا رَسُولَ اللَّهِ إنی خَرَجْتُ لِبَعْضِ حَاجَتِی فقال لی عُمَرُ کَذَا وَکَذَا... فقال إنه قد أُذِنَ لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَاجَتِکُنَّ »

ایشه گفت: پس از آنکه آیه حجاب نازل گردید، سوده براى قضاى حاجتش بیرون رفت، او زنى تنومند بود، از اینرو نمى‏توانست خود را از کسانیکه او را مى‏شناختند پنهان کند عمر بن خطاب او را دید، وگفت: اى سوده ! به خدا نمى‏توانى خود را از ما مخفى نگاه دارى، پس فکر کن چگونه خارج شوى گفت: پس بادگرگونى باز گشت وبر پیامبر وارد شد وگفت: یا رسول اللَّه ! من براى برخى از نیازهاى خود بیرون رفتم: عمر به من چنین وچنان گفت... پس (پیامبر اکرم (ص) فرمود: شما اجازه داده شده‏اید تا براى نیازهایتان خارج شوید.

صحیح بخارى، ج 3، ص‏451 باب 45، حدیث 1220. ‏

2 - در کتاب النکاح باب خروج النساء لحوائجهن:

« عن عَائِشَةَ قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ لَیْلًا فَرَآهَا عُمَرُ فَعَرَفَهَا فقال إِنَّکِ والله یا سَوْدَةُ ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَرَجَعَتْ إلى النبی e فَذَکَرَتْ ذلک له وهو فی حُجْرَتِی یَتَعَشَّى وَإِنَّ فی یَدِهِ لَعَرْقًا فَأَنْزَلَ علیه فَرُفِعَ عنه وهو یقول قد أَذِنَ الله لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَوَائِجِکُنَّ »

(عایشة گفت: شبى سوده بنت زمعه بیرون رفت، عمر او را دید وشناخت، وگفت: به خدا اى سوده نمى‏توانى خود را از ما مخفى نگاه دارى گفت: بسوى پیامبر (ص) باز گشت، پس ماجرا را براى آن حضرت نقل کرد، واو (ص) مى‏فرمود: خدا به شما اجازه داده است تا براى نیازهایتان خارج شوید.)

 همان، ج 4، ص 75، ب 116، ح 166. ‏

3 - کتاب الوضوء باب خروج النساء الى البراز.

« عن عَائِشَةَ أَنَّ أَزْوَاجَ النبی e کُنَّ یَخْرُجْنَ بِاللَّیْلِ إذا تَبَرَّزْنَ إلى الْمَنَاصِعِ وهو صَعِیدٌ أَفْیَحُ فَکَانَ عُمَرُ یقول لِلنَّبِیِّ (ص) احْجُبْ نِسَاءَکَ فلم یَکُنْ رسول اللَّهِ (ص) یَفْعَلُ فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ زَوْجُ النبی (ص) لَیْلَةً من اللَّیَالِی عِشَاءً وَکَانَتْ امْرَأَةً طَوِیلَةً فَنَادَاهَا عُمَرُ ألا قد عَرَفْنَاکِ یا سَوْدَةُ حِرْصًا على أَنْ یَنْزِلَ الْحِجَابُ »

عایشه گفت: همسران پیغمبر (ص) در شب براى قضاى حاجت به زمین وسیعى مى‏رفتند، عمر به پیامبر مى‏گفت: زنانت را از نامحرمان بپوشان امّا پیامبر (به نصیحت عمر) عمل نمى‏کرد، تا شبى سوده بنت زمعه که قامتى بلند داشت پس از پاسى از شب بیرون شد، پس عمر فریاد بر آورد: اى سوده بدان که تو را شناختیم، چون وى بر نزول آیه حجاب حریص بود.

همان، ج 1، ص 136، ب‏109، ح 143. ‏

معمولاً مفسرین شأن نزول آیات فوق را دو قضیّه ذکر کرده‏اند.

1 - داستان فوق‏

2 - اینکه یکى از اصحاب پیامبر (ص) گفت: چون پیامبر از دنیا رود من با فلان همسرش ازدواج خواهم کرد، این سخن به آن حضرت رسیده بسیار آزرده شد، پس آیات فوق نازل گردید.

گروهى از مفسران این شأن نزول را ذکر کرده‏اند از آن جمله است طبرى در جامع البیان، و آلوسى در روح المعانى، و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر صحابى مورد شأن نزول آیه را طلحه و همسرى را که در نظر داشته عایشه دانسته است.

با وجود اینکه داستان عمر و سوده بعد از نزول آیه حجاب واقع گردیده به طوریکه در متن حدیث آمده است «بعد ما ضرب الحجاب». در عین حال سوء ادب و شرمنده نمودن و اذیت و آزار ام‏المؤمنین سوده حرم پیامبر را - که موجب آزردگى رسول خدا شده و یکى از اسباب نزول آیه شریفه (و ما کان لکم ان تؤذوا رسول‏اللَّه) حق اذیت و آزار پیامبر (ص) را ندارید - را جزء فضائل عمر و یا به تعبیر دیگر از موافقات عمر به شمار آورده‏اند.

مثلاً آلوسى پس از قبول اینکه کار عمر خلاف ادب و شرمنده نمودن سوده حرم رسول‏اللَّه (ص) و آزردن او است، مى‏گوید:

عمر در این کار عیبى نمى‏دیده، چون گمان مى‏کرده که بر این کار خیر عظیمى مترتب مى‏گردد.

«وذلک أ حد موافقات عمر (ره) وهی مشهورة، وعدّ الشّیعة ما وقع منه من المثالب، قالوا: لما فیه من سوء الأدب وتخجیل سوده حرم رسول اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وایذائها بذلک. واجاب أهل السّنة، بعد تسلیم صحة الخبر أنّه (ره) رأى‏ أن لابأس بذلک، لما غلب على ظنّه من ترتب الخیر العظیم... »

تفسیر روح المعانى، ج 22، ص 72.

و نیز بخارى - یا برخى از راویان حدیث - در کتاب وضوء این داستان را چنین توجیه کرده‏اند، که این اهانت و سوء ادب «حرصاً على أن ینزل الحجاب» بوده.

صحیح بخارى، ج 1، کتاب الوضوء، باب 109 خروج النّساء الى البراز.

و حال آنکه خود در تفسیر سوره احزاب گفته است: این داستان پس از نزول آیه حجاب بوده است. همان.

این امر موجب گردیده تا برخى از شارحان بخارى ناگزیر شوند براى جمع بین این احادیث بگویند شاید این داستان مکرّر تحقق یافته است.

«قال الکرمانى: فان قلت: وقع هنا أنّه کان بعد ضرب الحجاب، وتقدم فی الوضوء أ نّه کان قبل الحجاب، فالجواب: لعله وقع مرتین. »

فتح البارى، عسقلانى، ج 8، ص 391.

به هر حال، آنگاه که حکومت در دست پیامبراکرم (ص) بود، و آنان محکوم بودند، بر آن حضرت جرئت مى‏کردند. گاه با آرزوى رحلت پیامبر، خیال ازدواج با همسرش را در سر مى‏پروراندند، گاه با عبارات توهین آمیزى همسران پیامبر (ص) را مخاطب قرار مى‏دادند.

آه، این چه جرئتى وقیحانه است؟ تصور رحلت رهبران دینى براى ارادتمندانشان بسیار دشوار است. آه چه مظلومیتى؟ آه چه غربتى؟

یا رسول‏اللَّه «اصبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظم المصیبة حیث انقطع عنا الوحى و حیث فقدناک». هنوز 60 بهار از عمر شریف و مبارکت نگذشته بود که تو را درباره همسرانت آزردند ! هواى ازدواج با همسرانت را پس از رحلتت در سر پروراندند ! با جمله‏هاى اهانت آمیز با ناموست سخن راندند ! تا خدا فرمود (وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً)

آه چه جرئتى؟ آیا این قوم پس از آنکه خود به حکومت رسیدند، و فاطمه (س) و اهل‏بیت پیامبر (ص) در ظاهر محکوم و مقهور گردیدند، براى پى‏گیرى اهدافشان جرأت نخواهند داشت؟ چون دختر پیامبر است؟ چون همسر على است؟ چون مصیبت زده است؟ آن هم به بزرگترین مصائب؟ نه، این امور بر جرئت آنان مى‏افزود.

امّا هنوز جاى سؤال است که چرا از شجاعت پیامبر (ص) و على‏ علیه السلام نمى‏هراسیدند و جرأت مى‏کردند؟ یا به تعبیر دیگر، چرا پیامبر و على صلوات اللَّه علیهما از شجاعت و غیرت خود بهره نمى‏گرفتند، تا مخالفان چنان جرأت کنند و بر آنها چیره شوند؟

اولاً: خاندان پیامبر (ص) همانند دیگران نیستند.

آنچه آنان را به عکس العمل وا مى‏دارد فقط امر الهى و رضاى اوست. آنان بر اساس تعصب، غضب، منافع شخصى، دفاع از خود و متعلقات خود حرکت نمى‏کنند. بلکه تنها مدافع دین و تابع وظیفه و امر الهى‏اند.

حضرت على (ع) تنها بر اساس امر و فرمان عمل مى‏کرد، او امر به صبر شده بود، پس امتثالاً لامر اللَّه سبحانه صبر کرد.

ثانیاً: روشن است که اگر به همسر یا مادر و خواهر کسى - هر چند ضعیف و غیرشجاع - هجوم برند، او در خانه نخواهد نشست و به دفاع برمى‏خیزد. امّا اگر بداند که مهاجمین مى‏خواهند با تحریک احساسات، وى را به عکس‏العمل وادارند تا به اهداف شوم خود برسند. اگر شخصى با تدبیر و عاقل و مسلط بر نفس خود باشد هیچگاه دشمن را با عکس العمل به اهدافش نمى‏رساند.

على (ع) مى‏دانست آشوب و جنجال هدف مهاجمین است، تا در پرتو آن امر را مشتبه نموده و فرصت را براى معرّفى حق از على و فاطمه‏ علیهما السلام بگیرد. على با صبر و بردبارى نقشه شوم مهاجمین را خنثى کرد. و با فدا نمودن خود و همسرش، مسؤولیت بزرگ خود را براى حفظ دین ایفا و حجت را تا روز قیامت بر خلق تمام کرد.

و به این ترتیب پرسشهاى فراوانى را پیش‏روى تاریخ قرارداد، که از آن جمله است: چرا خورشید عُمْر فاطمه (س) به آن زودى غروب کرد؟ آیا به مرگ طبیعى بود؟

تهدید به آتش کشیدن خانه در آن تأثیر نداشت؟

آتش‏زدن در خانه چطور؟

در به پهلوزدن چطور؟

سقط جنین و بیمارى پس از آن باعث شهادت نبود؟

اگر اینها نبود؟ یا اینها موجب شهادت نبود؟

پس چرا: همانطور که بخارى ومسلم مى‏گویند: فاطمه (س) تا آخر عمر از ابوبکر قهر بود؟

« فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتى توفّیت ».

صحیح بخارى، ج 2، ص 504، کتاب الخمس، باب 837، ح‏1265.

« فوجدت فاطمة على ابى بکر فى ذلک فهجرته فلم تکلّمه حتّى‏ توفّیت. »

همان، ج 3، ص 252، کتاب المغازى، ب 155 غزوه خیبر، حدیث 704. و صحیح مسلم، ج 4، ص 30، کتاب الجهاد و السیر، باب 15، ح 52.

 ‏ چرا در بخارى آمده است: فاطمه (س) پنهان بخاک سپرده شد؟

«فلمّا توفّیت دفنها زوجها علىٌّ لیلاً ولم یؤذن بها أبابکر وصلّى‏ علیها. »

همان.

چرا چنانکه بخارى نقل کرده: نیمه شب دفن گردید؟

همان. ‏

چرا قبر تنها یادگار پیامبر (ص) هنوز مخفى است؟ چرا پس از گذشت سالها از این ماجرا، مسلم آورده‏ است که: على (ع) ابوبکر و عمر را کاذب، آثم، غادر و خائن مى‏دانست؟

قال عمر لعلى وعباس: « فرأیتماه (ابابکر) کاذباً آثماً غادراً خائناً... فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً... »

 صحیح مسلم، ج 4، ص 28، کتاب الجهاد و السیر، باب 15 حکم الفئ، حدیث 49.

شاید اگر پس از آنچه بر فاطمه (س) گذشت على (ع) بپامى‏خاست و با ضاربین و قاتلین فاطمه (س) درگیر مى‏شد. امروز تحریف گران تاریخ مى‏گفتند على براى گرفتن حکومت به نبرد پرداخت و در زد و خوردها و درگیریها فاطمه کشته شد و على (ع) قاتل فاطمه است. دیگر پاسخ سؤالات فوق چنین روشن نبود.

این قبیل امور از تحریف گران تاریخ بعید نیست، چه اینکه انکار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) کمتر از این نمى‏باشد. تحریف گران تاریخ، توجیه کنندگان حقایق، در مورد شهید جنگ صفین، عمّار یاسر، که پیامبراکرم (ص) فرموده بود: « یقتله الفئة الباغیة»:

« فراه النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) فینفض التّراب عنه ویقول: تقتله الفئة الباغیة ویح عمّار یدعوهم الى الجنّة ویدعونه الى النّار»

صحیح بخارى، ج‏1، ص‏254، کتاب الصّلاة، باب 304، التعاون فى بناء المسجد.

تو را گروهى سرکش به شهادت مى‏رسانند.

 چون صدور این حدیث از پیامبراکرم (ص) مورد اتفاق بود، و قابل انکار نبود، و یکى از ادلّه روشن بغى و بطلان قاتلین عمّار و رهبرشان بود، آنانکه براى دفاع از معاویه از هیچ مکابره‏اى روى گردان نبودند، روز را تاریک و شب را روشن معرفى مى‏کردند، مگر نگفتند على قاتل عمّار است؟ چون وى را به جنگ آورده است؟ ! غافل از اینکه پیامبر اکرم (ص) در ادامه سخنش فرموده بود:

«یدعوهم الى الجنّة و یدعونه الى النار »

همان

عمّار آنان را به سوى بهشت مى‏خواند و آنان عمّار را به سوى آتش دعوت مى‏کنند.

 و به این وسیله پیامبر اکرم (ص) مخالفان على (ع) و رهبرشان را مصداق آیه شریفه:

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ

سورة القصص، آیة 41.

قرارداد.



سید علی رضا حسینی

بانک حدیث

بانک حدیث

 

حدیث 84

امام جعفر صادق دربارۀ‌ حدیث « مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقیانِ بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْتَغیان » می فرمایند:‌ « عَلیٌ وَ فاطِمَةٌ (ع) بَحْرانِ مِنَ الْعِلْمِ عَمیقانِ لا یَبغی اَحَدُهُما عَلی صاحِبِهِ »‌ و درمورد این قسمت : « یَخْرُجُ مِنْهُمُا اللُّؤلؤُ  وَ الْمَرْجانُ » می فرمایند: « الحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ (ع) » .

امام صادق (ع) در تفسیر آیۀ‌ شریفۀ « دو دریا را در کنار هم قرار داد در حالی که با هم تماس دارند و میان آن دو برزخی است که یکی بر دیگری غلبه نمی کند » فرمود:‌« علی و فاطمه دو دریای ژرف و لبریز از دانش هستند که یکی بر دیگری طغیان نمی کند . «‌ از آن دو دریا دُرّ و مرجان خارج می شود» یعنی امام حسین و امام حسن (ع) .

1- الرحمن / 19-22

2- تفسیر برهان، 4/ 266

 

 

ادامه مطلب ...

عاشورا در نگاه اهل سنّت

 

عاشورا فراتر از یک فرقه

سندیّت حادثه کربلا در کتب اهل سنّت

پیام هایی برای بشریت

 دیدگاه اهل سنت به عاشورا از لحاظ تاریخی

دو رویکرد عاطفی و تحلیلی ـ اجتهادی اهل سنّت به عاشورا

مسأله لعن یزید از دیدگاه اهل سنّت

دیدگاه معاصر و عزاداری اهل سنّت

 

معاونت پژوهشی مدرسهء عالی امام خمینی، در تاریخ 15/11/1383 نشست علمی ای با عنوان "عاشورا از نگاه اهل سنت" را با حضور استادان و پژوهشگران برگزار کرد.

عاشورا فراتر از یک فرقه

در این نشست حجت الا‌سلا‌م ناصری داوودی، مدیر گروه تاریخ تشیع پژوهشکده‌ء سیره، سخن گفت و نهضت عاشورا را یکی از ماندگارترین و پُراثرترین نهضت ها و جریان های تاریخی دانست که فراتر از یک فرقه در طول تاریخ اثرگذار بوده است، بلکه مرزهای فرقه ای مذهبی و حتّی دینی و جغرافیایی را در نوردیده و دانشمندان، علما، سیاست‌گذاران و اصلا‌ح گران را در خارج جهان اسلا‌م نیز به خود جذب کرده است، مدیر گروه تاریخ تشیع پژوهشکدهء سیره گفت: " علی‌رغم پندار برخی شیعیان، با نگاهی اجمالی به تاریخ به روشنی دریافت می شود که حادثه عاشورا به هیچ وجه اختصاص به جامعه‌ء شیعه نداشته است. همان‌طوری که فراتر از جامعه اسلا‌می نیز اثرگذار بوده است. باید پذیرفت که عاشورا و پاس داشت شهادت سالا‌ر شهیدان به عنوان یک مبنا و معیار می تواند گفتمان بین المذاهب باشد".

وی یادآور شد: " عاشورا نه تنها اختصاص به جامعه تشیع ندارد، بلکه می تواند به عنوان مبنای گفتمان و سوژه قابل بحث و معیار و محور مشترک و قابل توجه در میان مذاهب مطرح باشد و مبنای گفتمان بین تشیع و تسنن باشد، زیرا در منابع اصلی حدیثی، تاریخی، رجالی و حتی کلا‌می اهل سنت به خصوص صحیح بخاری که در نظر اهل سنت بعد از قرآن (مما لا‌ریب فیه) تلقی می‌شود، احادیث و روایات متعددی نسبت به عظمت و جایگاه امام حسین(ع) از دیدگاه پیامبر اکرم(ص) وجود دارند. در بقیه‌ء کتب صحاح هم احادیثی وجود دارند که می توانند مبنای گفتمان تشیع و تسنن باشند".

ندیّت حادثه کربلا در کتب اهل سنّت

ناصری با استناد به شماری از احادیث صحاح سته گفت: " احادیث حسین منی و انا من حسین از پیامبر اکرم(ص)، "یا الحسن والحسین ریحانتان من هذه الا‌مه" یا حدیث کسا و احادیث متعدد دیگر وجود دارند که شخصیت بی‌مانند امام حسین(ع) را نشان می دهند و از دیدگاه اهل سنت و بنابر مبنای آنها در حدیث، پیروی از حضرت امام حسین(ع)‌ و محبت آن حضرت و یاری رساندن به ایشان به خصوص در حادثه عاشورا به عنوان یک اصل در میان اهل سنت پذیرفته شده است. این احادیث در صحیح مسلم، ‌سنن ابوداوود و سنن ابن ماجه ترمزی با بیان ها و کمیت‌های متفاوت آمده است و در مجموع تردیدی باقی نمی گذارند".

پیام هایی برای بشریت

ایشان، در ادامه، به خطبه‌هایی که دارای پیام هستند اشاره کرد و گفت: "این پیام ها هرگز اختصاص به شیعه ندارند، بلکه شامل بشریت می شوند". وی امر به معروف، نهی از منکر، مبارزه با فساد و تبعیض ، ‌اجرای عدالت و... استفاده از اصول صحیح، پایبندی به اصول و مکتب، استفاده نکردن از وسایل نامشروع مانند ترور برای اهداف مشروع را از جمله مسایلی دانست که شامل جامعه اهل سنت و شیعه می شوند.

حجت الا‌سلا‌م ناصری افزود: "مصلحان و انقلا‌بیون جهان و متفکران غیر مسلمان مانند گاندی و بعضی از شخصیت های دیگر شرق و غرب، شیفته‌ء مکتب حسین(ع) ، شخصیت او و عاشورا شده اند. درست است بعضی از منابع و مقاتل مربوط به اهل سنت، به خطبه‌ها نپرداخته‌اند، ولی بحث علمی و کاملا‌ً مناظره‌ای می‌تواند آنها را ملزم به پذیرش این واقعیت ها نمود".

مدیر گروه تاریخ تشیع پژوهشکده‌ء سیره شخصیت سیدالشهدا (ع) را در منابع اهل سنت یکی دیگر از دستاویزهای گفتمان یاد کرد و گفت: "با قطع نظر از احادیث نبوی(ص)، وقتی شخصیت این بزرگوار را در منابع روایی،‌تاریخی و رجالی اهل سنت مطالعه‌ می‌کنید، می بینید بسیاری از صفات که از نظر ما گاهی ممکن است غلوآمیز باشند در منابع اهل سنت وجود دارند که در منابع شیعه کم‌تر وجود دارند یا از منابع اهل سنت وام گرفته شده اند. خود این امر نیز می تواند منابع گفتمان بین شیعه و اهل سنت باشد".

یدگاه اهل سنت به عاشورا از لحاظ تاریخی

ناصری داوودی، در ادامه، با اشاره به پیامدها و حوادث خارق العاده همزمان و بعد از عاشورا گفت: " اهل سنت، بیش‌تر، به آثار و پیامدهای خارق‌العاده شهادت امام حسین(ع) و یارانش در منابع تاریخی،‌ روایی، رجالی و مقاتل آنها پرداخته اند، در حالی که شیعیان نپرداخته اند یا به صورت محدود و پراکنده از منابع اهل سنت استفاده کرده اند". وی خاطرنشان کرد: "حوادثی وجود دارند؛ مانند ظاهر شدن حمره آسمانی بعد از شهادت حضرت به مدت ۶ ماه؛ حتی در بعضی بیابان های عراق و شام و بصره خون باریدن از آسمان و پر شدن خیمه ها از خون که شیعیان آنها را مطرح نکرده اند ولی اهل سنت در منابع خود آورده اند یا مسأله قرائت قرآن توسط رأس بریده سیدالشهدا(ع) در کربلا‌ و کوفه و شام، از زیر سنگ‌های بیت المقدس همزمان و بعد از عاشورا خون جوشیدن ، یا ابتلا‌ی تمسخرکنندگان و قاتلا‌ن امام حسین(ع) به عقوبت های دردناک دنیوی، صداها و مرثیه ها و اشعار حتی رثایی شنیدن از جاها و مناطقی که افراد خواننده معلوم نیست و نیز مسلمان شدن تعدادی از مسیحیان با مشاهده‌ء تلا‌وت قرآن توسط سر بریده و خواب های عجیب که از که از اصحاب مورد پذیرش اهل سنت نسبت به عاشورا نقل شده است. نمونه های زیادی از این قبیل وجود دارند که عظمت شخصیت امام حسین(ع) را نشان می دهد و دیدگاه اهل سنت را از لحاظ تاریخی نسبت به عظمت این شخصیت بیان می کند؛ بیش‌تر راویان این گونه حوادث که پیامدهای عاشورا را بیان کرده اند بصری‌یا شامی بوده‌اند.

و رویکرد عاطفی و تحلیلی ـ اجتهادی اهل سنّت به عاشورا

وی حادثه‌ء عاشورا را از دیدگاه دانشمندان اهل سنت نیز بررسی نمود و اظهار داشت: " اهل سنت با توجه به منابع شان با دو رویکرد عاطفی و تحلیلی، اجتهادی به عاشورا نگریسته‌اند؛ نقطه‌ء عطف رویکرد عاطفی توجه به نفس مظلومیت است. حادثهء عاشورا با توجه به مقام سیدالشهدا(ع) و یارانش و با توجه به این که فرزندان پیامبرند و بعد از نیم قرن چگونه در صحرای کربلا‌ شهید می‌شوند، با چه جرمی کشته می‌شوند؟ پیام آنها چیست؟ بر سر فرزندان و زنان آنها چه می آید؟ بر سر اجسادشان چه می آید؟ اینها بعد رثایی حادثه‌اند که مورد توجه اهل سنت قرار گرفته و به اتفاق عوامل حادثه را محکوم کرده‌اند و نسبت به آن اظهار اندوه نموده‌اند".

وی در تبیین جنبه اجتهادی، تحلیلی گفت: " اکثریت اهل سنت، نسبت به حادثهء عاشورا وقتی با رویکرد تحلیلی و اجتهادی هم برخورد کرده اند، موضع روشنی گرفته اند، به طوری که آن بعد عاطفی را نیز تکمیل کرده اند و جالب است که نقطه‌ء عزیمت و بیت‌العزال این موضع گیری اهل‌سنت مسأله‌ء جواز لعن و عدم جواز لعن یا وجوب لعن یزید و عدم وجوب آن است. دیدگاه بیش‌تر اهل سنت این است که یزید بعد از واقعه عاشورا و ارتکاب این جنایت بی مانند تاریخی، کافر و واجب اللعن شد". ناصری داوودی در دایره‌ء آرای اکثریت کسانی که با لعن یزید موافق‌اند سخن گفت و خاطرنشان کرد: " قبل از این که صاحب نظران اهل سنت وارد معرکه شوند اصلا‌ً لعن بر یزید و محکوم نمودن او و این که به عنوان فرد شماره‌ء یک در جنایت عاشورا متهم شود از داخل خاندان اموی بروز پیدا کرد".

سأله لعن یزید از دیدگاه اهل سنّت

وی افزود: "بنابر گزارش های اهل سنت، یزید اعتراف می کند که شایستگی حکومت را ندارد و معاویه خلا‌فت را از دست کسی گرفته که نسبت به او شایسته تر بود. پدر وی نیز به ناحق خلا‌فت را غصب کرد و کسی را که نسبت به خلا‌فت شایسته بود به شهادت رساند. در میان امویان نیز عمربن عبدالعزیز، خوش نام ترین خلیفه‌ء اموی در میان اهل سنت است. وقتی در حضورش یکی از افراد اهل سنت یزید را امیرالمؤمنین خطاب می‌کند، ایشان دستور می‌دهد به او ۴۰ تا ۸۰ ضربه شلا‌ق بزنند. در میان خانواده‌ی اموی، ابوالفرج اصفهانی، یزید را لعن می کند. بعد از او جاحز و قبل از جاحز، از حسن بصری این مسأله‌ء لعن آغاز می شود. میان بزرگان اهل سنت کسانی مثل حسن بصری، ابوحنیفه، عبدالحمید جعفر، ابن عجلا‌ن،‌عمربن جاحز، عبدالقاسم سلیمان طبرانی، قاضی ابوالعلا‌ی حنبلی، ابوالقاسم شافعی، محمدبن طلحه دمشقی، عبدالفرج بن جوزی،‌ابومظفر شمس الدین سبط جوزی،‌سعدالدین تفتازانی، شمس الدین ذهبی،‌جلا‌ل الدین محمد مولوی بلخی،‌حمدالله مستوفی، عبدالرحمن بن خلدون،‌علی بن محمد مالکی، ابن صباغ، عبدالرحمن جامی، ‌فضل‌الله روزبهانی، خونجی، شمس الدین،‌ابن حجر و سیوطی از مهم‌ترین شخصیت هایی هستند که لعن یزید را مطرح کرده اند و به صورت علنی یزید را واجب اللعن دانسته اند".

مدیر گروه تاریخ تشیع پژوهشکده‌ء سیره درباره‌ء اقلیت مخالفان با لعن یزید اضافه کرد: "عده ای به طور غیر مستقیم مسأله‌ء لعن یا عدم لعن را در قالب تاریخ نگاری مطرح کرده اند. در تاریخ طبری مسأله‌ء لعن به صورت مبهم مطرح شده است. به این صورت که روایات متعددی آورده است؛ صحیح و ضعیف، راست و بلا‌واسطه یا دروغ و غیر قابل باور. همین طور در طبقات ابن سعد که سردسته‌ء تاریخ نگارانی است که در مورد حادثه‌ء عاشورا دچار انحراف، و تحریف و بدعت هایی شده است. همین ابن سعد مسأله لعن یا عدم لعن یزید را در قالب تاریخ نگاری با بافتن روایات جعلی و متناقض و ارائه این روایات غیر قابل باور مطرح کرده است".

وی ـ در ادامه ـ افزود: " ابن کثیر نیز در البدایه و النهایه در قالب تاریخ نگاری از قرن پنجم و ششم به بعد مشهور است. اولین شخصی که مسأله عدم جواز لعن یزید را مطرح کرده ست،‌ابوحامد غزالی است.

بعد از او ابوبکر بن عربی مالکی در العواصم من القواصم به صورت بسیار جدی عدم جواز لعن یزید را مطرح کرده است.

ابن خلدون نیز با همهء این که امام حسین(ع) را عادل و امام می‌داند در عین حال مسأله‌ء شوکت در خلا‌فت را مطرح و به نحو غیر مستقیم از یزید طرفداری می کند".

یدگاه معاصر و عزاداری اهل سنّت

ناصری داوودی، در پایان، به طرح نظریات معاصران پرداخت و اظهار داشت: "در دوران معاصر نیز همین اکثریت و اقلیت وجود دارند. در میان اقلیت تعدادی را می‌بینیم که شخصیتی با عنوان استاد دانشگاه کویت کتابی نوشته است به نام برائه یزید بن معاویه من دم الحسین یا کتابی دیگری را یکی از اساتید مصری نوشته است با عنوان: اباطیل یجب ان طمح من التاریخ یا کتابی... مثل تاریخ اسلا‌م دوره‌ء اموی، دوره‌ء عباسی و امم اسلا‌می را نوشته است و طرفداری از یزید را به عنوان تاریخ نگاری یا حتی بحث‌های جامعه شناسی و روان شناسی مطرح کرده است".

وی خاطرنشان ساخت: «ولی در میان معاصران اهل سنت بازهم اکثریت بیش از گذشته طرفدار لعن یزید و طرفدار شهادت امام حسین(ع) و تجلیل از وی می‌باشند. در رأس آنها سید جمال الدین را جزو اهل سنت یا پذیرفته شده از سوی اهل سنت بدانیم در این باره نظراتی بسیار ظریف دارد که اصلا‌ً اسلا‌م را محمدی الحدوث و حسینی البقا می داند. همین طور مرثیه‌ء بسیار زیبای مصلح دیگر اهل سنت، اقبال لا‌هوری را داریم که اصلا‌ً حادثه‌ء عاشورا را به عنوان جریانی می داند که به حق ریشه در دوران آدم داشته و از زمان آدم تا خاتم(ص) ادامه دارد. او حادثهء عاشورا را از جهات گوناگونی قابل الگوگیری و تاخاتم ادامه دار می داند".

مدیر گروه تاریخ تشیع پژوهشکده‌ء سیره ، درباره‌ء برخورد عملی اهل سنت با حادثه عاشورا، گفت: "در گذشته، اهل سنت نسبت به عاشورا با تجلیل و قدردانی برخورد کرده اند و این می‌تواند از عواملی مؤثر برای گفتمان بین المذاهب درباره‌ء عاشورای حسینی باشد. امروزه نیز اهل سنت در جنوب شرقی آسیا، اندونزی،‌مسأله‌ء تابوت کشان را دارند که کاملا‌ً با فرهنگ ملی‌شان آمیخته است و آنها را سوگوار نشان می دهد. همچنین است مسأله‌ء نذر، نیت و روزه داری. همین طور در آسیای میانه عملا‌ً سوگواری در گذشته با عنوان عاشورا و عاشوری در میان آنها با عنوان علم‌هایی مطرح می باشد که نشان می دهد آنها سوگوار هستند". وی افزود: " در قفقاز، شمال آفریقا و در جهان عرب، خاورمیانه و حتی کشورهایی مانند پاکستان و افغانستان در میان اهل سنت و استان های کاملا‌ً سنی نشین، عزاداری موجود است. حتی در دهه های اخیر دشمنان خارجی و بعضی متحجّران در صدد هستند که با این مسأله مبارزه کنند و عزاداری اهل‌سنت را زیر سؤال ببرند و با آن مبارزه نمایند".

 

منبع : مجله ‏پژوهه (حوزه علمیه)، شماره 10

زندگینامه امام حسین (ع)

زندگینامه امام حسین (ع)
 

دومین فرزند برومند حضرت علی و(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ، که درود خدا بر ایشان باد، در خانه وحی و ولایت چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پیامبر گرامی اسلام (ص ) رسید، به خانه حضرت علی (ع ) و فاطمه را فرمود تا کودکش را بیاورد. اسما او را در پارچه ای سپید (2) (س ) آمد و اسما پیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد، آن گرامی به گوش راست او اذان و به گوش چپ (3) او اقامه گفت . به روزهای اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش ، امین وحی الهی ، جبرئیل ، فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر) چون علی برای تو بسان هارون (5) که به عربی (حسین ) خوانده می شود نام بگذار. (4)برای  موسی بن عمران است ، جز آن که تو خاتم پیغمبران هستی .

ادامه مطلب ...