هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )
هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )

حضرت علی (علیه السلام) و هجرت به مدینه

دکتر سید جعفر شهیدى
کسانى که با تاریخ اسلام آشنایند مى‏دانند،در روزگارى که از آن سخن مى‏گوییم،در مکه نه قانونى بود که امنیت اجتماعى را نگهبان باشد،و نه دینى که مردم را از کار زشت‏باز دارد.قبیله‏ها به آئین سنتى خود زندگى مى‏کردند،و آنان که در مکه مى‏زیستند با یکدیگر پیمان‏هایى داشتند. از جمله آنکه هیچ قبیله‏اى با قبیله دیگر درنیفتد.و آنجا که لازم است،باید از یکدیگر حمایت کنند. با گرویدن تدریجى مردم مکه به مسلمانى،پایدارى این پیمانها مشکل گشت و قریش خطر را نزدیک دید.
جوانانى از خاندان‏هاى گوناگون مسلمان مى‏شدند،در حالیکه پدرانشان بر شرک بودند،زنى از تیره‏اى مسلمان مى‏شد،شوى او که از تیره دیگر بود در کفر به سر مى‏برد.برادرى در کنار پیغمبر ایستاده بود و برادرش با پیغمبر دشمنى مى‏کرد.نتیجه آنکه پیوندها هر روز سست‏تر مى‏گردید و بر نگرانى سران قبیله‏ها مى‏افزود.
هر چه مسلمانى در خاندان‏ها پیشتر مى‏رفت،این شکاف فراخى بیشترى مى‏یافت.قریش که پیرامون مکه مى‏زیست و قصى(پسر کلاب جد آنان)ایشان را به درون شهر مکه آورد بازرگانى مکه را در اختیار گرفته بود.کاروان آنان سالى دو بار به جنوب و شمال عربستان مى‏رفت و سود سرشارى نصیبشان مى‏گشت.معروف است که پول جاى امن مى‏خواهد،اما مکه اندک اندک امنیت‏خود را از دست مى‏داد.هر چه مى‏گذشت‏ثروتمندان بر زوال ثروت خویش بیشتر مى‏ترسیدند.چنانکه در دیگر کتابها نوشته‏ام قریش از اینکه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)مردم را به خداى یگانه مى‏خواند بیمى نداشت،چرا که بتان را از روى اعتقاد ارزشى نمى‏نهاد.اما در میان آنچه پیغمبر از زبان وحى بر مردم مى‏خواند آیه‏هایى بود که از آن مى‏ترسیدند،و آن را براى ثروت خود تهدیدى مى‏دیدند;سفارش یتیمان،سخت نگرفتن بر بردگان،پرهیز از اندوختن مال و رعایت‏حال عیال. ناچار براى زدودن این خطر بتان را وسیلت‏ساختند،و بگوش مردم درانداختند که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) خدایان را دشنام مى‏دهد.بدین رو هر روز بر نو مسلمانان سخت گرفتند و بر سخت‏گیرى افزودند. رسول خدا به مسلمانان رخصت رفتن به حبشه را داد.سران قریش تنى چند را نزد پادشاه حبشه فرستادند و از او خواستند آنان را به این فرستادگان بسپارد.اما جعفر پسر ابوطالب در مجلس پادشاه وى را از دعوت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)آگاه ساخت و او پس از شنیدن آیه‏هائى از قرآن،اسلام را ستود و توطئه قریش به نتیجه نرسید و مهاجران همچنان نزد نجاشى ماندند.در بندان بنى هاشم در شعب ابوطالب هم سودى نداشت.دشوارتر آنکه یثرب پذیره مسلمانى شد.روبرو شدن با این پیش آمد براى مردم مکه آسان نبود.اکنون جنوبیان مى‏خواهند سرورى را از شمالیان بگیرند و مشتى کشاورز و دسته‏اى خداوندان شتران آبکش بر قریش ریاست کند.چنین کارى پذیرفتنى نیست.چه باید کرد؟تا محمد کشته نشود این شعله خاموش نخواهد شد.اما اگر او را بکشند بنى‏هاشم خون‏خواه اویند و هر خانواده از آنها با خانواده‏هایى پیوند دارد،درگیرى میان قریش پدید مى‏آید و آرامش به هم مى‏خورد.راهى دیگر باید جست.یک دو تن نمى‏توانند این گره را بگشایند،باید در این باره به مشورت پرداخت.سران خانواده‏ها در(دار الندوه)که مجلس شوراى آنان بود گرد آمدند.پس از گفتگوى بسیار که تفصیل آن در کتاب‏هاى سیره از جمله سیره ابن هشام (1) آمده است،همگان بر این اقدام یک سخن شدند که از هر قبیله جوانى چابک بگزینند و هر یک از آنان‏شمشیرى برنده در دست گیرد،شب هنگام بر محمد درآیند و به یکبار شمشیر خود بر او زنند تا تنى خاص کشنده او نباشد.چون چنین کنند بنى‏هاشم نمى‏توانند با همه قبیله‏ها درافتند،ناچار به خون‏بها گردن مى‏نهند. 
جبرئیل رسول خدا را آگهى داد که باید این شب در بستر خود نخوابى.رسول خدا على را گفت: -«در جاى من بخواب و به تو آسیبى نخواهد رسید.»
على پرسید:
-«اگر من جاى تو بخوابم تو در امان خواهى ماند.»
گفت:«بلى.»
على لبخندى بر لب آورد و سجده گذارد.آیه و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله (2) درباره على در این حادثه نازل شد.میبدى نویسد:«و گفته‏اند که این آیت در شان امیر المؤمنین على بن ابى طالب آمد.آنگه که مصطفى هجرت کرد و على را بر جاى خواب خود مى‏خوابانید» (3) اما بیشتر مفسران سنى نزول آیه را درباره دیگران نوشته‏اند.
ابن هشام نوشته است:«رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بیرون آمد و مشتى خاک برداشت و بر سر آن گروه پاشید و آیه‏هاى نخست تا نه سوره یس را خواند و آنان از بیرون رفتن وى آگاه نشدند.على(علیه السلام)در مکه ماند تا امانت مردمان را که نزد پیغمبر نهاده بودند به خداوندان آن برگرداند،چرا که هر کس را امانتى بود و خواستى ضایع نشود نزد او مى‏نهاد.» (4)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)اندکى پس از آنکه به مدینه رسید ابو واقد لیثى را با نامه‏اى به مکه فرستاد و از على خواست‏به یثرب آید.
على با فاطمه دختر پیغمبر و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب که‏مورخان از آنان به فواطم تعبیر مى‏کنند،روانه مکه شد.در میان راه گروهى از مشرکان مکه راه را بر او گرفتند.على(علیه السلام)با آنان درافتاد و یکى از آنان را که جناح مولاى حرب بن امیه بود از پا درآورد و مانده آنان پراکنده شدند و على با همراهان سالم به یثرب درآمد.

پى‏نوشت ها

1.ج 2،ص 92 به بعد.
2.بقره:207.
3.کشف الاسرار،ج 1،ص 554.
4.سیره ابن هشام،ج 2،ص 98.

منبع:على از زبان على یا زندگانى امیرالمومنین(علیه السلام)

ماجرای لیله المبیت

هجرت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از مکّه به مدینه

یکی از داستان‎های مهم زندگی پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ ماجرای عظیم هجرت او و یارانش از مکّه به مدینه است، چنان که قرآن در سورة انفال آیة 30، و سورة بقره آیة 207 به این مطلب اشاره کرده است، که خلاصه‎اش چنین است:
هنگامی که مسلمانان در مکّه در فشار و آزار شدید مشرکان قرار گرفتند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ، مسلمانان را به هجرت به مدینه دستور داد، مشرکان احساس خطر شدید کردند و با خود گفتند: هجرت مسلمانان به مدینه موجب تشکّل آنها در مدینه شده، و در آیندة نزدیک، کار را بر ما سخت خواهد کرد. سران آنها در «دار النَّدوَه» مجلس شورای خود اجتماع کردند، و هر کدام در مورد جلوگیری از اسلام و دعوت پیامبر، پیشنهادی نمودند، چنان که در آیة 30 سورة انفال به این توطئه، اشاره شده است.
سرانجام پیشنهاد ابوجهل تصویب شد، پیشنهاد او این بود که: «از هر قبیله‎ای، یک جوان شجاع به عنوان نماینده انتخاب شود، و همة آن نمایندگان در یک شب، خانة پیامبر را محاصره کنند، و به سوی او حمله کرده و او را در رختخوابش بکشند.»
آن شب فرا رسید، جبرئیل ماجرای توطئه کودتاچیان را به پیامبر خبر داد. پیامبر ماجرا را به علی ـ علیه السلام ـ خبر داد، و به او فرمود: «امشب در رختخواب من بخواب، تا کافران گمان کنند که من در رختخواب خود خوابیده‎ام، به انتظار من در بیرون خانه بمانند و من پنهانی از خانه خارج شوم.»
با این که خوابیدن در رختخواب پیامبر و افکندن روپوش سبز پیامبر بر روی خود، صد در صد خطرناک بود، حضرت علی با جان و دل، این پیشنهاد را پذیرفت، و در رختخواب آن حضرت خوابید. آن شب نمایندگان مشرکان، با شمشیرهای برهنه، خانة پیامبر را محاصره کردند، پیامبر شبانه، بی‎آنکه مشرکان متوجه شوند، در تاریکی شب از خانه بیرون آمد و به سوی غار ثور که در هفت کیلومتری جنوب مکّه قرار گرفته، رفت و در آن جا مخفی شد، در این هنگام ابوبکر نیز همراه پیامبر بود.
سپس پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از غار ثور به سوی مدینه هجرت نمود، آن حضرت در روز پنجشنبه اول ربیع الاول سال 13 بعثت از مکّه خارج شد و در روز 12 همین ماه به مدینه وارد گردید.[1]

مباهات خدا به فرشتگان در مورد خوابیدن علی ـ علیه السلام ـ

جبرئیل و میکائیل از سوی خداوند، کنار رختخواب حضرت علی ـ علیه السلام ـ آمدند، جبرئیل به آن حضرت گفت:
«به به! کیست مثل تو ای فرزند ابوطالب، که فرشتگان به وجود تو (و فداکاری تو) مباهات می‎کنند.» آن گاه این آیه را از طرف خداوند، در شأن علی ـ علیه السلام ـ، به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل کرد:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ؛ بعضی از مردم (فداکار و باایمان، هم چون علی ـ علیه السلام ـ به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر) جان خود را در برابر خشنودی خدا می‎فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.»[2]

پی نوشت:

[1]. اقتباس از سیرة ابن هشام، ج 2، ص 126 به بعد؛ ناسخ التواریخ هجرت، ج 1، ص 14.
[2]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 23 و 29. (بقره، 207).

لیله المبیت

سیزده سال پر ماجراى توقف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را پس از بعثت در شهر مکه پشت سر مى‏گذاریم،سیزده سالى را که رسول خدا با رساندن پیام الهى هر روز و هر هفته و هر ماه و سال آن براى آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) و نزدیکترین یار و کمک کار باوفایش یعنى‏على (علیه السلام) ماجراى تازه و داستان و رنج جدیدى را به همراه داشت و خاطرات تلخ و ناگوارى را براى وى و پیروانش به یادگار گذارده و تاریخ اسلام یکایک آنها را ثبت نموده است. در سالهاى آخر این رسالت بزرگ در مکه یعنى دهم و یازدهم،دو حامى بزرگ و دو پشتیبان با وفاى رسول خدا یعنى ابو طالب و خدیجه از دنیا رفتند و ادامه کار براى پیامبر بزرگوار اسلام در مکه مشکلات زیادى داشت که سبب اصلى آن جرئت و جسارت بیشتر دشمنان نسبت به آن حضرت بود،به شرحى که در تاریخ زندگانى پیغمبر اسلام مذکور گردید. به دنبال همین جسارت و جرئت زیاد دشمنان اسلام بود که در پى یک نشست و شور دستجمعى مشرکان تصمیم به قتل پیغمبر اکرم گرفتند و شبى که خواستند این تصمیم را عملى کنند،رسول خدا به دستور پروردگار خود از شهر مکه خارج و از طریق غار ثور عازم یثرب گردید.
شب سهمگینى بود و رسول خدا از جانب خداى تعالى مأمور شده بود بدون اطلاع یاران و نزدیکان خود از شهر خارج گردد و کسى نمى‏دانست پیغمبر به کجا خواهد رفت و سرانجام چه خواهد شد،این بار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خطرناکترین و عین حال حساسترین مأموریتها را به على (علیه السلام) سپرد و او را مأمور کرد تا در بستر آن حضرت بخوابد و برد مخصوص او را به خود پیچید،و خود آن حضرت پس از تاریک شدن شب از خانه خارج شد و به سوى غار ثور حرکت کرد. خطرناک بودن مأموریت از آن جهت بود که ده یا پانزده تن مسلح به پشت خانه رسول خدا آمده و خود را آماده کرده بودند تا ناگهان به کسى که در بستر خوابیدهـو در آن وقت جز على کسى دیگرى نبودـبتازند و همگى در قتل او شرکت جسته و او را به قتل برسانند و هر آن بیم آن مى‏رفت که این حمله انجام گیرد و على (علیه السلام) از این ماجرا مطلع بود.و حساس بودن مأموریت از آن جهت بود که توطئه گران همگى از پشت دیوار رفتار و حرکات کسى را که در بستر خوابیده بودـو به خیال آنها رسول خدا بودـزیر نظر داشتند و از روى دیوارهاى کوتاهى که در آن زمان اطراف خانه‏هاوجود داشت،پیوسته سر مى‏کشیدند و مراقب حال خفته در بستر بودند و على (علیه السلام) موظف بود براى حفظ جان رسول خدا و سرگرم ساختن مشرکان توطئه‏گر،به گونه‏اى رفتار کند که او را نشناسند و چنان پندارند که خود رسول خداست که در بستر خفته و هیچ گونه حرکت و یا عملى که او را به آنها بشناساند و یا سوء ظنى براى آنها ایجاد کند،انجام ندهد .
با توجه به پاره‏اى از خصوصیات که در تاریخ این داستان در کتابها ذکر شده،اهمیت این عمل خدا پسندانه على (علیه السلام) و حساسیت و پر مخاطره بودن این مأموریت بزرگ الهى بخوبى روشن مى‏شود،زیرا در کتاب الفصول المهمة» (ص 29) تألیف ابن صباغ مالکى آمده که گوید:
«...و ذهب من اللیل ما ذهب،و على رضى الله عنه نائم على فراش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و المشرکون یرجمونه فلم یضطرب و لم یکترث...»
[...در آن شب که مقدارى از آن گذشته بود و على در بستر رسول خدا خفته بود،مشرکان همچنان بر او سنگ مى‏زدند و على (علیه السلام) سنگها را بر سر و بدن خود مى‏خرید اما نگرانى و بى‏تابى از خود نشان نمى‏داد (که مبادا مشرکان آن خفته در بستر را بشناسند و از رفتن پیغمبر مطلع گردند...) ]
و در روایت امالى شیخ نیز این گونه است:
«...فلما غلق اللیل أبوابه،و اسدل أستاره،و انقطع الأثر،أقبل القوم على علی (علیه السلام) یقذفونه بالحجارة فلا یشکون أنه رسول الله حتى اذا برق الفجر...» (1)
[و چون شب هنگام،درهاى خود را بست و پرده‏هاى خود را آویخت (کنایه از سیاهى و تاریکى شب است) و رفت و آمد قطع شد،آنان به سوى على (علیه السلام) که در بستر خفته بود،هجوم آوردند و با سنگ بر او مى‏زدند و شک نداشتند که وى رسول خداست تا وقتى که فجر طالع گردید...]
در آخر آنچه در این میان مورد اتفاق همه تاریخ نویسان بوده و کسى نتوانسته ازآن اغماض کرده و آن را نادیده بگیرد،فدا کارى بى‏نظیر امیر المؤمنین (علیه السلام) در این ماجراست که چگونه به خاطر حفظ جان رهبر بزرگوار اسلام و ولى نعمت خود جان بر کف گرفته و در راه عزیزترین و محبوبترین بندگان خدا بار گران را بر دوش کشیده است تا جایى که این فداکارى و ایثار جان،در راه محبوب،موجب تعجب فرشتگان و افتخار و مباهات خداى سبحان در نزد آنان گردیده است و بهتر آن است که این ماجرا را از زبان بزرگان اهل سنت بشنوید:
ثعلبى در تفسیر خود،صفورى در نزهة المجالس،غزالى در احیاء العلوم،جز رى در اسد الغابة،حموى در ثمرات الاوراق،ابن صباغ مالکى در فصول المهمة و جمع زیاد دیگرى در کتابهاى خود (2) روایت کرده‏اند که:
چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خواست از مکه هجرت کند على بن ابیطالب را در مکه به جاى خود گذارد تا بدهى‏هاى او را بپردازد و امانتهایى را که نزد آن حضرت بود به صاحبانش مسترد دارد و در آن شبى که مشرکان دور خانه‏اش را گرفته بودند،على را مأمور کرد تا در بستر او بخوابد و بدو فرمود:
پارچه برد حضرمى سبز مرا به خود بپیچ که ان شاء الله تعالى خطرى از سوى آنها متوجه تو نخواهد شد،على نیز این مأموریت را به همان گونه انجام داد.
در این وقت خداى تعالى به جبرئیل و میکائیل وحى کرد که من در میان شما دو فرشته،پیوند برادرى منعقد ساختم و عمر یکى را بیش از دیگرى مقرر داشتم،اکنون کدامیک از شما دو نفر زندگى و عمر بیشتر را به برادر دیگر ایثار کرده و گذشت مى‏کند؟
هر دوى آنها حیات و زندگى بیشتر را اختیار کردند.
در این وقت خدا عز و جل بدانها فرمود:
«افلا کنتما مثل علی بن ابیطالب آخیت بینه و بین نبیی محمد فبات على فراشه یفدیه بنفسه و یؤثره بالحیاة...»
[چه شد که شما همچون على بن ابیطالب نشدید که من میان او و پیامبرم محمد پیوند برادرى برقرار کردم و على در بستر محمد خوابید و جان خود را فداى او کرد وزندگى خود را در راه او ایثار نمود...]
اکنون هر دو بر زمین فرود آیید و او را از شر دشمنان محافظت کنید،آن دو فرشته،پیرو فرمان خداى تعالى به زمین هبوط کردند و جبرئیل در بالاى سر على و میکائیل در پایین پاى آن حضرت قرار گرفت،و جبرئیل ندا مى‏کرد:
«بخ بخ من مثلک یابن ابیطالب،یباهى الله عز و جل بک الملائکة»
[به به!اى على کیست که همانند تو باشد اى فرزند ابى طالب،که خداوند عز و جل به وجود تو بر فرشتگان خود مباهات مى‏کند...]
به دنبال این ماجرا هنگامى که رسول خدا در راه مدینه بود این آیه در شأن على بن ابیطالب نازل گردید:
«و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد» (3)
[و از زمره مردم کسى است که جان خود را در راه رضاى خدا مى‏فروشد و خدا نسبت به بندگان خود رئوف و مهربان است.]
و این روایت را بیش از سى نفر از علما و محدثین و تفسیر نویسان اهل سنت نقل کرده‏اند .
ما وقتى مقایسه کنیم گذشت و فداکارى امیر المؤمنین (علیه السلام) را در آن شب با رفتار ابو بکر و ترس و وحشتى که در غار از خود نشان داد.تا جایى که رسول خدا او را دلدارى داد و چنانکه خداى تعالى در قرآن نقل مى‏کند بدو فرمود:
«لا تحزن ان الله معنا...»
تفاوت عمل و ارزش آن بخوبى روشن مى‏شود...و به هر اندازه على (علیه السلام) آسودگى خاطر شریف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را فراهم نمود،وى‏موجب ناراحتى و نگرانى آن بزرگوار شد. (4)
بارى على (علیه السلام) آن شب را تا به صبح در بستر رسول خدا خوابید و با اینکه هر لحظه بیم آن مى‏رفت که پانزده نفر مرد قوى هیکل همانند ابو جهل،عقبة بن ابى معیط،ابى بن خلف،طعمة بن عدى و امثال آنان با شمشیرهاى آخته خود بر سر او بریزند و او را قطعه قطعه کنند و با اینکه همان گونه که در خلال گفتار گذشته خواندیم پیوسته بر سر و بدن او سنگ مى‏زدند،همه را بر خود تحمل کرد و حرکتى که موجب تردید آنان بشود و او را بشناسند و در نتیجه تدبیر رسول خدا در فرار از مکه به ثمر نرسد،از خود نشان نداد و همچنان ثابت و استوار در جاى آن حضرت خوابید تا چون هوا روشن شد و فجر طالع گردید،یک مرتبه به درون خانه ریختند و در این وقت على (علیه السلام) که خیالش از جانب رسول خدا آسوده شده بود،ناگهان از جا برخاست و آنها مشاهده کردند که خفته در بستر على (علیه السلام) است و آن کس که از سر شب تا به صبح سنگها را بر سر و بدن خود مى‏خرید وى بوده و کسى را که به دنبالش آمده بودند و مى‏خواستند او را بکشند از دست آنها گریخته...على (علیه السلام) در این وقت به روى آنها فریاد زد:چه خبر است؟
مشرکان که سخت ناراحت شده بودند،گفتند:محمد کجاست؟على (علیه السلام) فرمود:مگر مرا به نگهبانى او گماشته بودید؟مگر شما او را به اخراج از این شهر تهدید نمى‏کردید؟او هم با پاى خود از شهر شما رفت!
آنچه مسلم است این مطلب است که على (علیه السلام) روى علاقه شدیدى که به رسول خدا داشت،تنها به فکر آن بزرگوار بود و به خود هیچ فکر نمى‏کرد و شاهد این گفتار نیز حدیثى است که از علامه شیخ على طوسى (ره) در امالى و مناقب ابن شهر آشوب نقل شده که چون رسول خدا توطئه مشرکان را در آن شب به اطلاع على (علیه السلام) رسانید و مأموریت خود را براى هجرت از مکه و مأموریت على را براى خفتن در بستر خود به اطلاع وى رسانید به دنبال آن به صورت سؤال و نظر خواهى از امیر مؤمنان از وى پرسید:
«فما انت قائل و صانع»؟
[اى على تو در این باره چه مى‏گویى؟و چه خواهى کرد؟] (5)
پاسخى که على (علیه السلام) داد این بود که گفت:
«أ و تسلمن بمبیتى هناک یا نبى الله؟»
[اى رسول خدا اگر من جاى شما بخوابم شما به سلامت خواهى بود؟]
حضرت فرمود:آرى،على (علیه السلام) در این وقت تبسمى کرده و سجده شکر خداى تعالى را به جاى آورد و چون سر از سجده برداشت،گفت:
«امض لما امرت،فداک سمعى و بصرى و سویداء قلبى،و مرنى بما شئت...و ما توفیقى الا بالله ...» (6)
[اینک مأموریت خود را هر آنچه هست انجام ده که گوش و دیده و سویداى قلبم به فدایت باد،و مرا نیز به هر چه خواهى فرمان ده که فرمانبردارم...و جز از خداى بزرگ توفیق نخواهم. ..]حلبى شافعى در سیره حلبیه (ج 2،ص 26) روایت کرده که در آن شب رسول خدا به اصحاب خود فرمود:
«ایکم یبیت على فراشى و انا أضمن له الجنة؟فقال علی:انا أبیت و اجعل نفسى فداک»
[کدامیک از شما امشب در بستر من خواهد خوابید تا من براى او بهشت را ضمانت کنم؟على (علیه السلام) پاسخ داد:من مى‏خوابم و جان خود را فداى تو مى‏کنم. (7) ]
و در مناقب ابن شهر آشوب آمده که چون رسول خدا خواست حرکت کند،على را مخاطب قرار داده فرمود:
«ثم انى اخبرک یا على ان الله تعالى یمتحن اولیائه على قدر إیمانهم و منازلهم من دینه،فأشد الناس بلاء الأنبیاء،ثم الأمثل فالأمثل،و قد امتحنک یا ابن ام و امتحننى فیک بمثل ما امتحن به خلیله ابراهیم و الذبیح اسماعیل فصبرا صبرا فان رحمة الله قریب من المحسنین،فضمه الى صدره...» (8)
[من تو را خبر مى‏دهم اى على که خداى تعالى دوستان خود را به مقدار ایمانشان و جایگاهشان از دین و آیینى که دارند،آزمایش مى‏کند.پس سخت‏ترین مردم در بلا و آزمایش پیغمبران هستند و سپس هر که بدانها شبیه تر و نزدیکتر و همچنین...و اى فرزند مادر (9) خداوند تو را امتحان و آزمایش کرد و مرا نیز درباره تو امتحان کرد به همان گونه که خلیل خود ابراهیم و اسماعیل ذبیح را آزمود،بردبار باش و صبر پیشه کن که براستى رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است..و سپس على را به سینه خود چسبانید.]

پى‏نوشت‏ها

1.امالى ابن الشیخ،ص .298
2.براى اطلاع و توضیح بیشتر به احقاق الحق،ج 3،صص 34ـ26 و ج 6،صص 481ـ479 مراجعه شود .
3.سوره بقره،آیه .207
4.احمد بن حنبل،یکى از بزرگان اهل سنت در مسند خود (ج 1،ص 331) روایت کرده که در آن شب ابوبکر (که از حرکت رسول خدا مطلع نبود) به خانه آن حضرت آمد و خیال کرد رسول خدا خفته از این رو صدا زد:یا نبى الله،على (علیه السلام) پاسخ داد:پیغمبر اینجا نیست و به سوى بئر میمون رفت...و طبرى یکى از بزرگترین مورخین اهل سنت دنباله داستان را این گونه روایت کرده که ابوبکر بسرعت به سوى بئر میمون حرکت کرد و رسول خدا همچنان که مى‏رفت ناگهان صداى پایى از پشت سر خود شنید و دانست که شخصى در تعقیب اوست و گمان کرد یکى از مشرکان است،از این رو رسول خدا نیز بسرعت خود افزود و همین ماجرا سبب شد که بند جلوى نعلین آن حضرت پاره شد و انگشت ابهام پاى رسول خدا به سنگى خورده و شکافته شد و به دنبال آن خون زیادى از پاى آن حضرت مى‏رفت ولى از ترس رسیدن شخصى که آن حضرت را دنبال مى‏کرد به سرعت خود افزود،تا جایى که ابوبکر فریاد زد و رسول خدا او را شناخته،ایستاد و ابوبکر نزدیک شد و به همراه آن حضرت به غار ثور رفتند و همچنان از پاى رسول خدا خون مى‏رفت ...
5.این ماجرا خیلى شباهت دارد به مأموریت حضرت ابراهیم (علیه السلام) براى ذبح فرزندش اسماعیل که بدو فرمود:«یا بنى انى أرى فى المنام انى أذبحک فانظر ماذا ترى؟قال:یا أبت افعل ما تؤمر .»سوره صافات،آیه .102
6.بحار الانوار،ج 19،ص 60؛مناقب،ابن شهر آشوب،ج 1،ص .183
7.احقاق الحق،ج 8،ص .347
8.مناقب ابن شهر آشوب،ج 1،ص .183
9.مرحوم مجلسى در شرح حدیث دیگرى که این تعبیر در آن آمده گوید:اینکه رسول خدا به على«فرزند مادر»خطاب کرده،به خاطر آن است که فاطمه بنت اسد پیغمبر را تربیت کرده و آن حضرت او را مادر خطاب مى‏کرد و به همین جهت وقتى على نزد آن حضرت آمد و گفت:مادرم از دنیا رفت،رسول خدا فرمود:بلکه به خدا مادر من هم بود.بحار الانوار،ج 19،صص 69ـ .68

منبع:زندگانى امیرالمؤمنین علیه السلام

نفرین زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

زینب کبرى (س) اسوه فضائل (5) چاپ
نوشته شده توسط adminstrator   
پنجشنبه ، 3 دی 1388 ، 20:12
عباس عزیزى

نفرین زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

از کتاب مقتل ابن عصفور (متوفى سال 666 یا 669) است ، اینکه یکى از بى خردان پست فرومایه در مجلس یزید (خدا او را لعنت نموده از رحمتش دور گرداند) گفت : حسین در گروهى از اصحاب و یاران و خویشان و کسانش (به کربلا) آمد، پس ما برایشان هجوم و تاخت و تاز نمودیم و برخى از آنان به برخى پناه مى برد و ساعتى نگذشت مگر آنکه همه آنها را کشتیم .
پس صدیقه صغرى زینب کبرى (سلام الله علیها) فرمود:
مادرها تو را از دست دهند و گم گردانند(در سوگ تو نشینند) اس ‍ بسیار دروغگو! محققا شمشیر برادرم حسین ، خانه اى را در کوفه (بر اثر کشتن کسى از اهل آن ) ترک نکرده و رها ننموده ، مگر آنکه در آن خانه مرد گریان و زن گریه کننده و مرد زارى و شیون کن و زن زارى و شیون کننده است . (1)

فریاد زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

وقتى اسیران را وارد مجلس یزید (حرام زاده ) کردند، حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) خطاب به یزید فرمود: اى یزید، اگر جد ما، ما را به این حالت دیده و از تو مى پرسید که عترت مرا چرا به این حال به مجلس حاضر کرده اى ، چه در جواب مى گفتى ؟!
یزید چون این سخن بشنید، امر کرد که غل و قیدها را از پیکر او برداشتند و اذن داد که زنان بنشینند و به روایتى سوهانى خواست و به دست خودش با آن سوهان آهنى را که بر گردن امام سجاد (علیه السلام) بود برید و گفت : مى خواهم که کسى دیگر را بر تو منتى نباشد. سپس دستور داد تا طشت طلایى حاضر کردند و سر امام حسین (علیه السلام) را در آن گذاشتند.
پس چون زینب (سلام الله علیها) یزید را دید که چنین کرد، فریاد ((یا حسیناه ، یا حبیب رسول الله )) برآورد و گفت : یا اباعبدالله ، گران است بر ما که تو را به این حال ببینم و گران است بر تو که ما را به این حالت مشاهده نمایى .
پس از سخنان زینب (سلام الله علیها) دست دراز کرد و روپوش را از سر برداشت ، ناگاه نورى از آن ساطع شد و به آسمان بلند شد و همه حاضران را مدهوش ساخت . نیز به روایتى ، آن لبها حرکت کرده و شروع به خواندن قرآن نمود و گویا این آیه شریفه را خواند: ((و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون )).(2)
یزید چون دید رسوا مى شود و خواست امر را بر حضار مشتبه سازد، چوب خیزرانى را که در دست داشت بر لب و دندان امام حسین (علیه السلام) زد.(3)

دفاع از دختر امام حسین (علیه السلام) در مجلس یزید

فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام) مى فرماید: هنگامى که ما را با آن وضع رقت بار وارد مجلس یزید نمودند، یزید از مشاهده حال ما متاءثر شد. همان وقت یکى از شامى ها که آدمى سرخ گون بود، چشمش ‍ به من که دخترى زیبا چهره بودم افتاد. به یزید گفت : چقدر مناسب است این کنیزک را به من ببخشایى . موى بر اندام من راست شد و لرزه سراپاى مرا فرا گرفت و خیال کردم چنین واقعه هم باید اتفاق بیفتد، بى تابانه جامه عمه ام را به دست گرفته و به دامن او پناهنده شدم .
زحرف شامى آن کودک بر آشفت
در آن آشفتگى با عمه اش گفت
یتیمى بس نبود این ناتوان را
که خدمتکار باشم این خسان را
عمه ام که مى دانست هیچ گاه یک چنین اتفاقى صورت مقصود به خود نمى گیرد، به آن مرد شامى خطاب کرده و گفت : به خدا دروغ مى گویى و براى همیشه مورد سرزنش خویش و تبار خواهى بود. چنان نیست که پنداشته اى ! نه تو مى توانى به این مقصود برسى و نه یزید مى تواند به این آرزو نایل گردد.
یزید در خشم شده و گفت : دروغ مى گویى ، من مى توانم به او دست پیدا کنم و اگر بخواهم اراده خود را صورت عمل مى پوشانم .
زینب (سلام الله علیها) فرمود: هیچ گاه به مراد خود نمى رسى و خدا تو را توان چنین منظورى نخواهد داد و هرگاه بخواهى پیش از این در انجام این منظور پافشارى بنمایى ، باید از آیین ما دست بردارى و به دین دیگران در آیى .
یزید از زیادى خشم پریشان شده گفت : با مثل منى چنین سخن مى گویى و مرا به بى دینى نسبت مى دهى . همانا برادر و پدر تو از دین خارج شدند.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: اى یزید، اگر اندک دینى تو و جد و پدرت داشته اید، از برکت راهنماییهاى پدر و برادر من بوده است .
یزید گفت : دروغ مى گویى اى دشمن خدا!
زینب (سلام الله علیها) فرمود: آرى ، امروز بر حمار مقصود سوار شده اى و بر اریکه سلطنت نشسته اى ، باید ستم کنى و به نیروى جهاندارى خاندان حضرت رسالت را هدف فحش و ناسزا قرار دهى .
یزید مانند آنکه از این سخن به خود آمده ، خجالت کشید و ساکت شد. آن مرد شامى که خیال کرد بالاخره ممکن است به مقصود خود برسد و از این سفره ظلمى که گستره شده او هم سهمى برده باشد، دوباره خواهش خود را اعاده کرد. یزید که سخت افسرده شد و به بى خردى و بى دینى نسبت داده شده بود، گفت : دور شو! خدا تو را بکشد.(4)

دعاى زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

پس از سخنرانى زینب (سلام الله علیها) در مجلس در مجلس یزید، او در حضور جمع دعا کرد و چنین گفت : ((اللهم خذ بحقنا)): خداوندا، حق ما را از ایشان بگیر.
((وانتقم من ظالمنا)): انتقام ما را از کسانى که در حق ما ستم کردند بگیر.
((واحلل غضبک على من سفک دمائنا و نفض ذِمارَنا وَ قَتَلَ حُماتِنا، وَ هَتَکَ عَنَّا سُدُولَنا))؛ و خشم و غضبت را بر آنان که خون ما را ریختند، نازل فرما.
و آنان که آبروى ما را ریختند و حامیان ما را کشتند، آنها را غضب فرما و آنان که پرده حرمت ما را پاره کردند، به خشم و غضب خود گرفتار فرما.(5)

زینب (سلام الله علیها) و سه در خواست از یزید

پس از آنکه زینب (سلام الله علیها) و سایر زنان وارد مجلس یزید شدند و مورد تجلیل و تکریم قرار گرفتند، به یاد تحقیر و اهانتهایى افتادند که در همین مجلس از سوى یزید به ایشان شده بود. از این رو، نخست مشغول ناله و زارى شدند.
پس از لحظاتى یزید از پشت پرده سر بر کشید و از آنان معذرت خواهى کرد و به زینب گفت : ناله و شیون چه فایده دارد، صبر و بردبارى پیشه ساز، و از هم اکنون شما در اقامت در دمشق و یا رفتن به مدینه مخیر هستید. ضمنا هر نوع حاجتى دارید بگویید تا بر آورده نمایم .
در این هنگام زینب (سلام الله علیها) بدون اینکه اظهار کوچکى و زبونى کند با خطاب ((یابن الطلقاء))(6) سه چیز از او درخواست کرد:
1- عمامه نیایش پیغمبر (صلی الله علیه واله) که آن را از سر حسین (علیه السلام) برداشته بودند.
2- مقنعه مادرش فاطمه (سلام الله علیها) که آن را از زینب (سلام الله علیها) ربوده بودند.
3- پیراهن برادرش حسین (علیه السلام) را که از بدنش بیرون آورده بودند.(7)

تشت اندوه و بلا

دوبار، تشتى را مقابل زینب (سلام الله علیها) قرار دادند که او را غمگین کرد:
یک بار، وقتى برادرش حسن ، لخته هاى جگرش را میان تشت مى ریخت و چهره اش به سبزى مى گراید.
بار دوم وقتى بود که سر بریده و غرق به خون برادرش را در مجلس یزید در تشت دید که یزید با چوب خیزران بر لب و دندان مى زد و جسارت مى کرد.
زینب خطاب به سر فرمود: ((واحبیباه ، یابن مکة و منى ، یابن بنت المصطفى !)).(8)

پاره کردن گریبان در مجلس یزید

یزید دستور داد ریسمانها را بریدند. سپس سر امام حسین (علیه السلام) را مقابل او نهادند و زنها را پشت سر او جاى دادند که آن سر مقدس ‍ را نبینند. ولى على بن الحسین (علیه السلام) آن را دید. پس از آن حادثه ، هرگز غذاى گوارا نخورد.
چون نگاه زینب (سلام الله علیها) بر آن سر بریده افتاد، دست برد و گریبان خود را پاره کرد و با صداى اندوهناکى که دلها را مى لرزاند گفت : ((اى حسین جان ! اى حبیب رسول خدا! اى فرزند مکه و منا و اى فرزند فاطمه زهرا! اى فرزند دختر محمد مصطفى !)).
راوى مى گوید: زینب (سلام الله علیها) تمام کسانى را که در مجلس بودند به گریه انداخت و یزید - لعنة الله علیه ساکت بود.(9)

زینب در جست و جوى دختر امام حسین (علیه السلام)

کاروان از کوفه ، راهى شام شد. مشکلات اسارت و دورى پدر، همچنان رقیه را مى سوزاند. در بین راه که سختى بر دختر امام حسین (علیه السلام) فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت . گویا نزدیک بود روحش ‍ پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد.
یکى از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه گفت : ((اسکتى یا جاریه ! فقد آذیتنى ببکائک ))؛ اى کنیز! ساکت باش ، زیرا من با گریه تو ناراحت مى شوم .
آن ناز دانه بیشتر اشک ریخت . و دیگر بار آن موکل گفت : ((اسکتى یا بنت الخارجى ))؛اى دختر خارجى ! ساکت باش .
حرفهاى زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام را شکست . رو به سر پدر نمود و گفت : ((یا ابتاه قتلوک ظلما و عدوانا و سموک بالخارجى ))؛اى پدر! تو را از روى ستم و دشمنى کشتند و نام خارجى را هم بر تو گذاردند.
پس از این جمله ها، موکل غضب کرد و با عصبانیت ، رقیه را زا روى شتر گرفت و از بالا بر روى زمین انداخت .
تاریکى شب بر همه محیط سایه افکنده بود. رقیه از ترس ، شروع کرد به دویدن در آن تاریکى . سختى و خار و خاشاک زمین ، پاهاى کوچولوى او را مجروح نمود. و او با همه خستگى باز مى دوید.
شدم سه ساله از رفت سایه پدرم
کسى که داغ پدر زود دید من بودم
به نیمه شبى زپى کاروان به دامن دشت
کسى که پاى برهنه دوید من بودم .
همان زمان ، قافله متوجه نیزه اش شد که سر امام حسین (علیه السلام) بر بالاى آن بود. نیزه به زمین فرو رفته بود. دشمن هر چه کرد که آن را در آورد، نتوانست .
رئیس قافله نزد امام سجاد (علیه السلام) آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید. امام فرمود: یکى از بچه ها گم شد است تا او پیدا نشود، نیزه حرکت نخواهد کرد!
حضرت زینب (سلام الله علیها) با شنیدن این سخن ، خود را از بالاى شتر به روى زمین انداخت .ناله کنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند.
زینب (سلام الله علیها) به هر سو مى دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهى افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودک گمشده را به دامن گرفته است رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟!
فرمود: ((انا امک فاطمة الزهراء اظننت انى اغفل عن ایتام ولدى ))؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم . گمان مى کنى من از یتیم هاى فرزندم غافلم !(10)
زینب (سلام الله علیها) رقیه را گرفت و به کاروان رساند و قافله به راه افتاد(11)

اگر زینب (سلام الله علیها) نبود

استاد توفیق ابوعلم ، رئیس هیاءت مدیره مسجد نفیسه خاتون و معاون اول وزارت دادگسترى مصر در کتاب ((فاطمه زهرا)) درباره زینب (سلام الله علیها) مى نویسد:
((هر کس تاریخ زندگانى و مبارزات عقیله بنى هاشم ، زینب ، را به دقت بررسى کند، با ما هم عقیده خواهد شد که نهضتى که حسین (علیه السلام) علیه کفر و ارتداد بر پا کرد، اگر زینب نمى بود و وظایف سنگین خود را پس از شهادت برادر انجام نمى داد و زمام امر را در مراحل اسارت خانواده پیغمبر در دست نمى گرفت این چنین سامان نمى یافت و آن رستاخیز خونین به چنین نتیجه مطلوب نمى رسید.
آرى خلود و جاودانگى نهضت حسینى تنها در گرو همت عالى این بانوى بزرگ است که در واقع حلقه اتصال و پیوند آن فاجعه بلا با قرون و نسلهاى آینده شده است .
یزید امر را بر مردم مشتبه ساخته و وارونه جلوه داده بود. او چنین وانمود مى کرد که لشکرى که به کارزار کربلا اعزام داشته ، براى قلع و قمع گروهى از خوارج عراق است و آن سرها که حضورش ‍ آوردند سرگردنکشان و شکنندگان عصاى مسلمین است ، لیکن در همین اوضاع و احوال بود که زینب دهان خونین به سخن گشود و مدرم کوفه و شام را از حقیقت حال آگاه ساخت و به آنان اعلام کرد که اینک خود و این زنانى را که از کربلا تا شام در اسارت آورده اند، جز دختران و خاندان رسول خدا (صلی الله علیه واله) نیستند و با این کار ننگ و رسوایى این جرم فجیع را بر دامان پلید یزید و یارانش ‍ ثابت و جاودانه کرد.
زینب (سلام الله علیها) ضمن سخنان بلیغى که در کوفه و شام در مجلس یزید ایراد کرد پرده از روى کار کنار زد و افکار خفته و بى خبر را بیدارى و هوشیارى داد و حقیقت را که یزید و یارانش بیهوده مى کوشیدند تا از دیده و اندیشه مسلمین پنهان کنند و بر آن جنایت هولناک پرده اشتباه افکنند بر ملا و آشکار ساخت .
آرى ، زینب تنها کسى بود که مسئولیت نگاهدارى عیال و اولاد حسین و یاران او را به عهده گرفت تا آن گاه که ایشان را از این سفر پر مخاطره به مدینه باز گردانید)).(12)

آرزوى دیدن زینب (سلام الله علیها)

از بحر المصائب نقل مى کنند که در خرابه شام هیجده صغیر و صغیره در میان اسیران بود که به آلام و اسقام مبتلا، و هر بامداد و شامگاه از جناب زینب (سلام الله علیها) آب و نان طلب مى کردند و از گرسنگى و تشنگى شکایت مى نمودند.
یک روز یکى از اطفال طلب آب نمود. زنى از اهل شام فورا جام آبى حاضر نمود و به علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) عرض کرد: اى اسیر، تو را به خدا قسم مى دهم که رخصت فرمایى من این طفل را به دست خویش آب دهم ، ((لاءن رعایة الایتام یوجب قضاء الحوائج و حصول المرام )) شاید خداى تعالى حاجت مرا بر آورد.
علیا مخدره فرمود: حاجت تو چیست و مطلوب تو کیست ؟
عرض کرد: من از خدمتکاران فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بودم ، انقلاب روزگار به این دیارم افکند. مدتى دراز است که از اهل بیت اطهار (علیه السلام) خبرى ندارم و بسیار مشتاقم که یک مرتبه دیگر خدمت خاتون خود علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) برسم و مولاى خود امام حسین (علیه السلام) را زیارت کنم .شاید خداوند متعال به دعاى این طفل حاجت مرا بر آورد و بار دیگر دیده مرا به جمال ایشان روشن بفرماید و بقیه عمر را به خدمت ایشان سپرى کنم .
زینب (سلام الله علیها) چون این سخن را شنید ناله از دل و آه سرد از سینه بر کشید و گفت : اى امة الله ، حاجت تو برآورده شد. من دختر امیرالمؤمنینم ، و این نیز سر حسین است که بر درب خانه یزید آویخته است .
آن زن با شنیدن این مطلب ، همانند شخص صاعقه زده مدتى خیره خیره به علیا مخدره زینب نظر کرد و سپس ناگهان نعره اى زد و بى هوش بر روى زمین بیفتاد. چون به هوش آمد چنان نعره ((واحسیناه ، واسیداه ، وا اماماه ، واغریباه ، واقتیل اولاد على )) از جگر بر کشید که آسمان و زمین را منقلب کرد.(13)

قصه زنى که نذر کرد

نیز در بحر المصائب مى خوانیم : یک روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد علیا مخدره گذارد. آن علیا مخدره فرمود: این چه طعامى است ؟ مگر نمى دانى که صدقه بر ما حرام است ؟ عرض کرد: اى زن اسیر، به خدا قسم صدقه نیست ، بلکه نذرى است که بر من لازم است و براى هر غریب و اسیر مى برم . حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود این عهد و نذر چیست ؟ عرض کرد: من در ایام کودکى در مدینه رسول خدا (صلی الله علیه واله) بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم که اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بیت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى امیرالمؤمنین (علیه السلام) بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا(سلام الله علیها) طلب شفا نمودند. در آن حال حضرت حسین (علیه السلام) نمودار شد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: اى فرزند، دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفاى این دختر را بخواه ! پس ‍ دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا یافتم و از برکت مولایم حسین (علیه السلام) تاکنون مرضى در خود نیافتم . پس از آن ، گردش ‍ لیل و نهار مرا به این دیار افکند و از ملاقات موالیان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم کردم و نذر نمودم که هر گاه اسیر و غریبى را ببینم ، چندان که مرا ممکن مى شود براى سلامتى آقایم حسین (علیه السلام) به آنها احسان کنم ، باشد که یک مرتبه دیگر به زیارت ایشان نایل بشوم و جمال ایشان را زیارت کنم .
آن زن چون سخن را بدین جا رسانید، علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) صیحه از دل بر کشید و فرمود: یا امة الله ، همین قدر بدان که نذرت تمام و کارت به انجام رسید و از حالت انتظار بیرون آمدى . همانا من زینب دختر امیرالمؤمنینم و این اسیران ، اهل بیت رسول خداوند مبین هستند و این هم سر حسین (علیه السلام) است که بر در خانه یزید منصوب است .
آن زن صالحه از شنیدن این کلام جانسوز، فریاد ناله بر آورد و مدتى از خود بیخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ایشان انداخت و همى بوسید و خروشید و ناله ((واسیداه ، وااماماه و واغریباه )) به گنبد دوار رسانید و چنان شور و آشوب بر آورد که گفتى واقعه کربلا نمودار شده است . سپس در بقیه عمر خود از ناله و گریه بر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ساکت نشد تا به جوار حق پیوست (14)

زن یزید به خرابه شام مى آید

زن یزید که سالهاى پیش در خانه عبدالله بن جعفر زیر دست علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) کاملا تربیت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایى خبر ندارد. یک وقت بر سر زبانها افتاد که جماعتى از اسیران خارجى به شام آمده اند. این زن از یزید درخواست کرد به دیدار آنها برود یزید گفت شب برو.
چون شب فرا رسید، فرمان کرد تا کرسیى در خانه نصب کردند. بر کرسى قرار گرفت و حال رقت بار آن اسیران او را کاملا متاءثر گردانید سؤال کرد: بزرگ شما کیست ؟ علیا مخدره را نشان دادند. گفت : اى زن اسیر، شما از اهل کدام دیارید؟ فرمود: از اهل مدینه . آن زد گفت عرب همه شهرها را مدینه گوید؛ شما از کدام مدینه هستید؟ فرمود: از مدینه رسول خدا (صلی الله علیه واله) آن زن از کرسى فرود آمد و به روى خاک نشست . على مخدره سبب سؤ ال کرد، گفت : به پاس احترام مدینه رسول خدا (صلی الله علیه واله) اى زن اسیر، تو را به خدا قسم مى دهم آیا هیچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى ؟ علیا مخدره فرمود: من در محله بنى هاشم بزرگ شده ام . آن زن گفت : اى زن اسیر، قلب مرا مضطرب کردى . تو را به خدا قسم مى دهم ، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤمنین (علیه السلام) عبور نموده و هیچ بى بى من علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) را زیارت کرده اى ؟ حضرت زینب (سلام الله علیها) دیگر نتوانست خوددارى بنماید، صداى شیون او بلند شد فرمود: حق دارى زینب را نمى شناسى ، من زینبم !
بگفت اى زن ، زدى آتش به جانم
کلامت سوخت مغز استخوانم
اگر تو زینبى ، پس کو حسینت
اگر تو زینبى کو نور عینت
بگفتا تشنه او را سر بریدند
به دشت کربلا در خون کشیدند
جوانانش به مثل شاخ ریحان
مقطع گشته چون اوراق قرآن
چه گویم من ز عباس دلاور
که دست او جدا کردند ز پیکر
هم عبدالله و عون و جعفرش را
به خاک و خون کشیدند اکبرش را
دریغ از قاسم نو کد خدایش
که از خون گشته رنگین دست و پایش
ز فرعون و زنمرود و ز شداد
ندارد این چنین ظلمى کسى یاد
که تیر کین زند بر شیر خواره
کند حلقوم او را پاره پاره
زدند آتش به خرگاه حسینى
به غارت رفت اموال حسینى
مرا آخر زسر معجر کشیدند
تن بیمار را در غل کشیدند
حکایت گر ز شام و کوفه دارم
رسد گفتار تا روز شمارم
زینب بزرگ (سلام الله علیها) فرمود: از زن ، از حسین پرسش مى کنى ؟! این سر که در خانه یزید منصوب است از آن حسین است . آن زن از استماع این کلمات دنیا در نظرش تیره و تار گردید و آتش در دلش ‍ افتاد. مانند شخص دیوانه ، نعره زنان ، بى حجاب ، با گیسوان پریشان ، سر و پاى برهنه به بارگاه یزید دوید. فریاد زد: اى پسر معاویه ((راءس ابن بنت رسول الله منصوب على باب دارى ))؛ سر پسر دختر پیغمبر (صلی الله علیه واله) را در خانه من نصب کرده اى با اینکه ودیعه رسول خداست ، ((واحسیناه ، واغریباه ، وامظلوماه ، واقتیل اولاد الادعیاء، والله یعز على رسول الله و على امیرالمؤ منین )).
یزید یک باره دست و پاى خود را گم کرد، دید فرزندان و غلامان و حتى عیالات او بر او شوریدند. از آن پس چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد که مى رفت در خانه تاریک و لطمه به صورت مى زد و مى گفت : ((ما لى و لحسین بن على )). لذا چاره اى جز این ندید که خط سیر خود را نسبت به اهل بیت عوض ‍ کند، لذا به عیال خود گفت : برو آنان را از خرابه به منزلى نیکو ببر. آن زن به سرعت ، با چشم گریان شیون کنان ، آمد زیر بغل علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) را گرفت و گفت : اى سیده من ، کاش از هر دو چشم کور مى شدم و تو را به این حال نمى دیدم . اهل بیت (علیه السلام) را برداشت و به خانه برد و فریاد کشید: اى زنان مروانیه ، اى بنات سفیانیه ، مبادا دیگر خنده کنید! مبادا دیگر شادى بکنید! به خدا قسم اینها خارجى نیستند، این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى على (علیه السلام) و آل یس و طه مى باشند.(15)

تهیه غذا براى کودکان

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: هنگامى که ما را در خرابه شام قرار دادند، در آنجا انواع رنجها را بر ما روا داشتند. روزى دیدم عمه ام ، حضرت زینب (سلام الله علیها)، دیگى بر روى آتش نهاده است ، گفتم : عمه جان این دیگ چیست ؟ فرمود: کودکان گرسنه اند، خواستم به آنها وانمود نمایم که برایشان غذا مى پزم و بدین وسیله آنان را خاموش سازم !
و نیز نقل شده است : آنها مکر آب و نان از حضرت زینب (سلام الله علیها) طلب مى کردند، حتى بعضى از زنان شام ترحم کرده براى آنها آب و غذا مى آوردند(16)

زنى به نام حمیده

نقل شده است که وقتى اسیران وارد شام شدند، مردم به تماشاى آنها رفتند. بانویى هاشمى به نام حمیده بوده که پسرش (سعد) و کنیزش (رمیثه ) جهت تماشا از خانه بیرون رفته بودند، وقتى که سعد و رمیثه از قضایا آگاه شدند برگشته و به ناله و سوگوارى پرداختند، حمیده سراسیمه نزد آنها دوید، شنید پسرش مى گوید: با خدایا، چگونه بنالم و نگویم با اینکه سر مبارک امامم را بر نیزه دشمن دیدم و رمیثه مى گوید: چگونه نگویم در حالى که بانوان سلطان حجاز بر شتران بى جهاز، با ناله ((واحیناه ، واغربتا)) هم آواز دیدم !
حمیده از شنیدن این کلمات نقش بر زمین شد و از هوش رفت ، وقتى که به خود آمد با سر و پاى برهنه ، از خانه بیرون شد، چشمش ‍ به زینب کبرى افتاد خود را بر زمین زد و فریاد بر آورد: اى دختر على مرتضى ! کاش کور شده بودم و تو را اسیر نمى دیدم . برادرت کجاست که تو را با این وضع به شام آوردند؟ آن بانو با چشم گریان اشاره کرد به سر منور امام حسین که بالاى نیزه بود.
وقتى حمیده سر منور امام حسین (علیه السلام) را دید چنان فریاد و ((واحسیناه )) از دل پر درد بر آورد که از هوش رفت تا تماشاچیان دورش را گرفتند! سعد و رمیثه موى کنان بالاى سرش ‍ آمده و خروش برآوردند: حمیده از دنیا رفت . سعد و رمیثه نیز قالب تهى کرده و هر سه به خدمت آقاى شان حسین رسیدند.

ما در اینجا غریبیم !

نزدیک غروب آفتاب که مى شد، مردم دمشق ، دست کودکان خویش را مى گرفتند و به تماشاى بچه هاى امام حسین (علیه السلام) مى آمدند. و پس از آن راهى خانه مى گشتند. روزى رقیه با دیدگان حسرت بار به آن جمع نگاه کرد. ناله اى دردناک از دل برآورد و روى به عمه اش زینب (سلام الله علیها) نمود و گفت : اى عمه ! اینها به کجا مى روند؟ حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: اى نور چشمم ! اینها رهسپار خانه و کاشانه خود هستند. رقیه گفت : عمه جان ! مگر ما خانه نداریم ؟! زینب (سلام الله علیها) فرمود: نه ! ما در اینجا غریبیم و خانه نداریم . خانه ما در مدینه است . با شنیدن این سخن صداى ناله و گریه رقیه بلند شد و فریاد زد: ((واغربتاه ، واذلتاه ، و اکربتاه )) اه از غریبى ، واى از محنت و زارى ما(17)

زینب (سلام الله علیها) و آرام کردن رقیه

سختى هاى خرابه ، حضرت رقیه را بسیار ناراحت کرده بود. یکسره بهانه بابا مى گرفت و به عمه اش زینب (سلام الله علیها) مى گفت : بابایم کجاست ؟ عمه اش براى اینکه رقیه را آرام کند، به او مى گفت : پدرت به سفر رفته است .
شبى در خرابه شام ، رقیه از این گوشه به آن گوشه مى رفت ، ناله مى زد، بهانه مى گرفت ، گاه خشتى بر مى داشت و زیر سر مى گذاشت ، گاه بهانه خانه و کاشانه مى گرفت و یا بابا، بابا مى زد. زینب (سلام الله علیها) آن نازدانه را به دامن گرفت تا او را آرام کند. و رقیه در بغل عمه خوابش برد. در عالم رؤ یا پدر را به خواب دید. امام حسین (علیه السلام) با بدنى پر از زخم و جراحت به دیدار رقیه آمده بود در همان خواب ، دامان پدر را گرفت و گفت : بابا جان کجا بودى ؟ بابا چرا احوال بچه هاى کوچکت را نمى پرسى ؟ بابا چرا به درد ما رسیدگى نمى کنى ؟!
زینب دید رقیه در خواب حرف مى زند، رو به زنان حرم گفت : اى اهل بیت ! ساکت باشید. نور دیده برادرم خواب مى بیند. بگذارید ببینم چه مى گوید؟
همه زنان آرام شدند. گوش به سخنان رقیه نشستند. گویا ماجراى سفر از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام را براى پدر حکایت مى کند:
((بابا، صورتم از ضرب سیلى شمر کبود شده است . بابا، مرا در بیابانها، میان آفتاب نگه داشتند. بابا، کتف عمه ام از کعب نیزه ها و ضرب تازیانه ها کبود گردیده است . بابا ما در این خرابه چراغ نداریم فرش نداریم . دخترت به جاى متکا، بر زیر سر، خشت مى گذارد...))(18)

وداع زینب (سلام الله علیها) با رقیه

فریادهاى آتشین امام سجاد (علیه السلام) و زینب (سلام الله علیها) و خون پاک حضرت رقیه ، اثرش را گذاشت . کاروان اسرا از گوشه خرابه آزاد شد. زنان و کودکان به مدینه مى روند. پیام عاشورا در شهر پیامبر (صلی الله علیه واله) باید به مردم ابلاغ شود.
ولى زینب (سلام الله علیها) چگونه از خرابه دل ببرد. نو گلى از بوستان حسین (علیه السلام) در این خرابه آرمیده است . شام ، بوى حسین و رقیه مى دهد. رقیه ، نازدانه پدر، به زینب سپرده شده است . زینب ، بى رقیه ، چگونه به کربلا و مدینه وارد شود.
زمان حرکت فرا رسیده است . زینب رسالت بزرگترى بر دوش ‍ دارد. راهى جز رفتن نیست . کاروان به راه افتاد حضرت زینب (سلام الله علیها) و زنان اهل بیت ، سوار بر محمل سیاه پوش شده اند. اهل شام با حالت خجالت و با حال عزا به مشایعت آمده اند(19)
غم سراسر شام را گرفته است . گریه ها بلند مى باشد. در میان آن سر و صدا، زینب سر از محمل بیرون آورد، و با کلمات بسیار جانسوز، فرمود: ((اى اهل شام ! ما از میان شما مى رویم . ولى یک دختر خردسال را در میان شما گذاشتیم . او در این شهر غریب است . کنار قبر او بروید. او را فراموش نکنید. گه گاهى آبى بر بر مزارش بپاشید و چراغى روشن کنید)).

نپذیرفتن خون بها

قبل از آنکه کاروان بازماندگان آماده حرکت به مدینه شوند، یزید دستور داد تا مال بسیارى ، در حدود دویست هزار مثقال زر سرخ ، بیاورند. سپس به جناب زینب (سلام الله علیها) گفت : این مبلغ را هم عوض ‍ خون حسین (علیه السلام) و مصیبتهایى که در حادثه کربلا بر شما وارد آمده است بگیرید.
زینب (سلام الله علیها) در برابر یزید سخت بر آشفت و به او فرمود: ((یزید، چه اندازه پررو و بى حیا هستى ؟! سرور ما حسین و کسان او را مى کشى ، آن گاه با کمال پررویى مى گویى این مال را در عوض آن بگیرید، مگر نشنیده اى پیامبر (ص ) فرمود: هر کس دل مؤ منى را برنجاند و یا غمگین کند اگر تمام دنیا را هم به او بدهد جبران آن حزنى که به او رسانده نخواهد شد؟! در صورتى که تمام دنیا به اندازه یک مو، از موهاى ایشان نمى ارزد.))(20)

بعد از اسارت تا وفات حضرت زینب

تشکیل مجلس عزادارى

یزید تغییر مسلک داد. به روایت ابى مخنف و دیگران ، وى امام سجاد(علیه السلام) را بین ماندن شام و حرکت به سوى مدینه مخیر نمود. آن حضرت به پاس تکریم علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) فرمود: بایستى در این باب با عمه ام زینب (سلام الله علیها) صحبت کنم ، چون پرستار یتیمان و غمگسار اسیران اوست .
یزید از این سخن بر خود لرزید.
چون آن حضرت با زینب کبرى (سلام الله علیها) سخن در میان نهاد، فرمود: هیچ چیز را بر اقامت در جوار جدم رسول خدا (صلی الله علیه واله) اختیار نخواهم کرد، ولى اى یزید بایستى براى ما خانه اى خالى بنمایى که مى خواهیم به مراسم عزادارى بپردازیم ، زیرا از وقتى که ما را از جسد کشتگان خود جدا نمودند، نگذاشته اند که بر کشتگان خود گریه کنیم ، و بایستى هر کس از زنان که مى خواهد بر ما وارد بشود کسى او را منع ننماید.
یزید از این سخنان بر خود لرزید، و بسى بیمناک شد، چون مى دانست آن مخدره در آن مجلس ، یزید و سایر بنى امیه را با خاک سیاه برابر نموده و بغض و عداوت او در قلوب مردم مستقر خواهد کرد و آثار آل محمد (صلی الله علیه واله) را تازه خواهد نمود، و زحمات او و پدرش را که مى خواسته اند آثاز آل محمد (صلی الله علیه واله) را نابود کنند به باد فنا خواهد داد. ولى از اجابت چاره ندید، فرمان داد تا خانه وسیعى براى آنها تخلیه کردند و منادى ندا کرد: هر زنى بخواهد به سر سلامتى زینب (سلام الله علیها) بیاید، مانعى ندارد. چون این خبر منتشر شد، زنى از هاشمیه در شام نماند، مگر آنکه در مجلس حضرت زینب (سلام الله علیها) حاضر گردید.
زنان امویه و بنات مروانیه نیز با زینت و زیور وارد مجلس شدند. اما چون آن منظره رقت آور را مشاهده کردند، یکباره زیورهاى خود را ریخته و همگى لباس سیاه مصیبت در بر کردند و از زنان شام جمع کثیرى به آنها پیوستند و همى ناله و عویل از جگر بر کشیدند و جامه ها بر تن دریدند و خاک مصیبت بر سر ریختند و موى پریشان کرده صورتها بخراشیدند، چندان که آشوب محشر برخاست و بانگ و زارى به عرش رسید، در آن وقت زینب کبرى (سلام الله علیها) به روایت بحار انشاد این اشعار نمود و قلب عالم را کباب نمود.
از مرثیه آن مخدره گفتى قیامتى بر پا شد. فرمود: اى زنان شام بنگرید که این مردم جانى شقى ، با آل على (علیه السلام) چگونه معامله کردند و چه به روز اهل بیت مصطفى (صلی الله علیه واله) در آوردند؟! اى زنان شام ، شما این حالت و کیفیت را ملاحظه مى نمایید، اما از هنگامه کربلا و رستخیز روز عاشورا و حالت عطش اطفال و شهادت شهدا و برادرم و حالات قتلگاه بى خبر هستید و نمى دانید که از ستم کوفیان بى وفا و پسر زیاد بى حیا و صدمات طى راه ، بر این زنان داغدار و یتیمان دل افگار و حجت خدا سید سجاد (علیه السلام) چه گذشت !
زنان شام و هاشمیان از مشاهده این حال و استماع این مقال ، جملگى به و لوله در آمدند. آنان تا مدت هفت روز مشغول ناله و سوگوارى بودند و افغان به چرخ کبود رسانیدند.
در بحرالمصائب گوید:
آن مخدره در آن وقت روى به بقیع آورده و این اشعار را خطاب به مادر قرائت نمود، چنان که گفتى آسمان و زمین را متزلزل ساخت . به نظر حقیر، این اشعار هم زبان حال است که به آن مخدره نسبت داده اند:
ایام ام قد قتل الحسین بکربلاء
ایا ام رکنى قد هوى و تزلزلا
ایام ام قد القى حبیبک بالعرا
طریحا ذبیحا بالدماء مغسلا
ایا ام نوحى فالکریم على القنا
یلوح کالبدر المنیر اذ انجلا
و نوحى على النحر الخضیب و اسکبى
دموعا الخد التریب مرملا

زینب (سلام الله علیها) کنار قبر برادر در اربعین

روایت شده است :
هنگامى که حضرت زینب (سلام الله علیها) و همراهان در روز اربعین به کربلا آمدند، زینب (سلام الله علیها) در کنار قبر برادر، درد دلها کرد و گفتار جانسوزى گفت ؛ از جمله به یاد رقیه (سلام الله علیها) افتاد و زبان حالش این بود:
((برادر جان ! همه کودکانى را که به من سپرده بودى ، به همراه خود آوردم ، مگر رقیه ات را که او را در شهر شام با دل غمبار به خاک سپرده ام !))(21)

زنان مدینه

چون به نزدیکى مدینه رسیدند محمل ها را فرود آورده ، شتران را یک سو خوابانیده و خود مشغول نوحه سرایى بشدند و اسباب شهدا را پیش روى خود پهن نمودند. ناگاه غلغله اهل مدینه بر پا شد و زنان مهاجر و انصار نمایان شدند. حضرت سجاد (علیه السلام) بفرمود تا آنها را استقبال نمودند.
چون چشم زنان مدینه به آن سیاه پوشان افتاد. هنگامه محشر نمودار شد.
شتابان روى به خیمه ها نمودند. چون اهل حرم را بدان حال نگریستند،
که جز حضرت سجاد (علیه السلام) از رجال مراجعت ننموده ، سخت بگریستند. گروهى با حضرت زینب (سلام الله علیها)، جماعتى دور ام کلثوم ؛ هر چند نفر مشغول به یکى از اهل حزم شدند و از حضرت زینب (سلام الله علیها) چگونگى حالات را جویا شدند.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: ((به چه زبان شرح دهم که قدرت بیان ندارم ، بلکه از زندگانى خود بیزارم . اى زنان قریش و اى دختران بنى هاشم ! چیزى مى شنوید و حکایتى به گوش مى سپارید. اگر شرح حال شهدا و اسرا را باز گویم ، در مورد ملامتم چگونه زنده باشم ؟))(22)

خبر شهادت حسین به پیامبر (صلی الله علیه واله)

راوى مى گوید: هنگامى که حضرت زینب (علیه السلام) به در مسجد پیامبر(ص ) رسید، چارچوب در را گرفت و فریاد زد: ((یا جداه ! انى ناعیة الیک اخى الحسین و هى مع ذلک لا تجف لها عبرة و لا تفتر من البکاء و النحیب . و کلما نظرت الى على بن الحسین (علیه السلام) تجدد حزنها و زاد و جدها)). اى جد من ! خبر شهادت برادرم حسین (علیه السلام) را براى تو آورده ام . راوى گوید: هرگز اشک از چشمان حضرت زینب (سلام الله علیها) نمى ایستاد و گریه و ناله اش کم نمى شد و هرگاه حضرت على بن الحسین (علیه السلام) را مى دید داغش تازه و غم او افزون مى گشت .(23)

شیون هنگام ورود به مدینه

در روایت دیگر آمده : حضرت زینب (سلام الله علیها) در میان کاروان ، به خواهران و کودکان سفر کرده ، رو کرد و فرمود: ((از هودجها پیاده شوید که اینک روضه منوره جدم رسول خدا (صلی الله علیه واله) نمایان است .))
آن گاه آهى کشید که نزدیک بود روح از بدنش خارج گردد. جمعیت بسیار از هر سو هجوم آوردند، زینب (سلام الله علیها) با ذکر وقایع جانسوز کربلا، مى گریست و همه حاضران صدا به گریه بلند کردند به طورى که گویا قیامت بر پا شده است .
زینب (سلام الله علیها) خطاب به براردش حسین (علیه السلام) مى گفت : ((برادرم حسین جان ! (اشاره به قبرها) جدت و مادرت و برادرت و بستگانت هستند که در انتظار قدوم تو به سر مى برند، اى نور چشمم ، تو شهید شدى و اندوه طولانى براى ما به ارث گذاشتى ، اى کاش مرده و فراموش شده بودم و ذکرى از من نبود.))
سپس زینب (سلام الله علیها) خطاب به شهر مدینه کرد و فرمود: ((اى مدینه ! جدم کجا رفت آن روزى که همراه مردان و جوانان ، با شادى از تو بیرون رفتیم ؟ ولى امروز با اندوه و حزن و با بار سنگین حوادث تلخ و پر از رنج ، بر تو وارد شدیم ، مردان و پسران ما از ما جدا شدند پراکنده شدیم ،))
سپس کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه واله) آمد و گفت : ((اى جد بزرگوار اى رسول خدا! من خبر در گذشت برادرم حسین را براى تو آورده ام .))(24)

ملاقات ام البنین با زینب (سلام الله علیها)

روایت شده : وقتى که اهل بیت (علیه السلام) وارد مدینه شدند، ام البنین مادر حضرت عباس (علیه السلام) در کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه واله) با زینب (سلام الله علیها) ملاقات کرد.
ام البنین گفت : ((اى دختر امیرمؤ منان ! از پسرانم چه خبر؟))
زینب : همه کشته شدند.
ام البنین : جان همه به فداى حسین ! بگو از حسین چه خبر؟
زینب : حسین را با لب تشنه کشتند.
ام البنین تا این سخن را شنید، دستهاى خود را بر سرش زد و با صداى بلند و گریان مى گفت : اى واى حسین جان .
زینب : اى ام البنین ! از پسرت عباس یادگارى آورده ام .
ام البنین گفت : آن چیست ؟ زینب (سلام الله علیها) سپر خون آلود عباس (علیه السلام) را از زیر چادر بیرون آورد. ام البنین تا آن را دید، چنان دلش ‍ سوخت که نتوانست تحمل کند، از شدت ناراحتى بى هوش شده و به زمین افتاد.(25)

یاد جانسوز زینب (سلام الله علیها) در مدینه از رقیه

روایت شده است که وقتى حضرت زینب (سلام الله علیها) با همراهان به مدینه بازگشتند زنهاى مدینه براى عرض تسلیت ، به حضور زینب (سلام الله علیها) آمدند آن حضرت حوادث جانسوز کربلا و کوفه و شام را براى آنها بیان مى کرد و آنها گریه مى کردند، تا اینکه به یاد حضرت رقیه (سلام الله علیها) افتاد و فرمود: ((اما مصیبت وفات رقیه در خرابه شام ، کمرم را خم کرد و مویم را سفید نمود.))
زنها وقتى این سخن را شنیدند، صدایشان با شور و ناله به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهاى جانگداز رقیه (سلام الله علیها) بسیار گریستند.(26)

سوگوارى کنار قبر مادرش زهرا(سلام الله علیها)

روایت شده است که حضرت زینب (سلام الله علیها) و همراهان ، کنار قبر مادرشان زهرا(سلام الله علیها) (یعنى حدود و سمت قبر آن حضرت ) رفتند. در آن جا نیز شیون به پا شد، زنان و مردان مدینه ، آن چنان مى گریستند که گویى محشر شده است .
زینب (سلام الله علیها) که قافله سالار عزاداران بود، آن قدر ((مادر، مادر)) کرد تا بى هوش به زمین افتاد. وقتى به هوش آمد صدا زد: ((مادرم ! آن قدر تازیانه به بدنم زدند که بدنم مجروح شد)). سپس عرض کرد: ((پیراهن حسین را براى تو سوغاتى آورده ام )). (طبق نقل سید بن طاووس در لهوف ، در آن پیراهن صد و چند سوراخ و بریدگى از آثار تیرها و نیزه ها و شمشیرها بود).
زینب (سلام الله علیها) به مردم مدینه رو کرد و فرمود: ((در کربلا نبودید تا بنگرید که برادرم را چگونه کشتند، این سوراخها که در این پیراهن مى بینید، جاى تیرها و شمشیرها و نیزه هاى دشمن است .))(27)

دستور به سیاه پوش کردن محمل ها

براى رفتن اهل بیت (علیه السلام) به مدینه ، همه نوع امکانات تهیه شد: محملهاى زرین ؛ لباسهاى تجملاتى و رنگین ؛ اسبها و وسایل سوارى ؛ توشه راه براى اهل بیت (علیه السلام) و ماموران محافظ، که سیصد و به روایتى پانصد نفر بودند؛ و هر نوع امکانات دیگرى که لازم بود تام آنها به دستور یزید آماده شد و مسئولیت تمام آنها را به عهده ((عمرو بن خالد قریشى )) و بنابر روایتى ، به عهده ((نعمان بن بشیر)) که از صحابه رسول خدا (ص ) و معروف به صلاح و خوبى بود گذاشت ، و دستور داد با کمال احترام و به هر نحو که خود آنان مى پسندند با ایشان رفتار کنند، تا به مدینه برسند.
همه چیز آماده بود. فقط منتظر بودند که اهل بیت (علیه السلام) بر محملها سوار شوند تا کاروان حرکت نماید.
نخست امام زین العابدین (علیه السلام) از منزل بیرون آمد، آن گاه اجازه فرمود اهل بیت بیرون آیند و سوار شوند. زینب (سلام الله علیها) بلند شد، سایر زنان نیز به پیروى از او بلند شده ، از خانه بیرون آمدند. زنان آل ابى سفیان ، دختران یزید و سایر زنان و دختران مربوطه با گریه و اشک تا در کاخ دارالاماره از ایشان بدرقه کردند.
پس از وداع و خداحافظى با آنان ، زینب (سلام الله علیها) نزدیک کاروان آمد. همین که چشمش به آن محملهاى تجملاتى افتاد که با پارچه هاى زربافت و رنگین پوشیده شده بودند، به یکى از کنیزان همراه خود فرمود: ((به نعمان بن بشیر بگو این محملها را سیاه پوش کن تا مردم بدانند ما عزادار اولاد زهرا هستیم )).
منظور زینب (سلام الله علیها) از این دستور این بود که نشان عزا و سوگوارى همه جا و براى همه کس معلوم باشد. آن روز که حسین (علیه السلام) را کشتند به تمام شهرها و روستاها تبریک گفتند و جشن گرفتند، امروز هم که پیام آور خون شهیدان مسئولیت دفاع از خون آنها را به عهده گرفته است ، باید در هر جا که مى رسد آن تبلیغات شوم و مسموم کننده را خنثى نماید.
نعمان بن بشیر امر زینب بزرگ را اطاعت کرد، تمام محملها با پارچه هاى سیاه که نشان سوگ و عزا بود، پوشانده شد.
همین که خواستند سوار شدند زینب (سلام الله علیها) روزى را که از مدینه بیرون آمدند و رجال و مردانى را که همراهشان بودند و هم اکنون جایشان خالى بود، به یاد آورد تمام زنان و کودکان با ناله و شیون و با چشم گریان هر کدام به زبانى سوگوارى مى کردند از میان مردم که براى بدرقه و خداحافظى آمده بودند، عبور کرده و از دروازه شام بیرون رفتند...
شام غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود
وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت
در بین راه به هر منزلى که مى رسید به حسب مناسبتها مجلس ‍ سوگوارى تشکیل مى داد و ظلم و ستم هیاءت حاکمه ، و مظلومیت اهل بیت (علیه السلام) را براى مردم توضیح مى داد، تا به مدینه رسیدند(28)

پى نوشت:

1- زینب کبرى ، ص 240.
2-سوره شعرا، آیه 227
3- تذکرة الشهداء، ملاحبیب کاشانى ، ص ‍ 417.
4-کتاب الارشاد ص 479.
5- پیام آور کربلا ص 149.
6-یعنى اى بچه زاده ابوسفیان ، که نیایم پیغمبر، شما را آزاد کرد.
7- پیام آور کربلاص 186.
8-عقیله بنى هاشم ، 49.
9- لهوف ، ص 197.
10- ناسخ التواریخ ص 531.
11- داستان غم انگیز حضرت رقیه ص 37 - 39.
12-زینب عقیله بنى هاشم ، ص 89و90
13-ستاره درخشان شام ، ص 166 و 167.
14-ریاحین الشریعة ج 3 ص 188.
15-ریاحین الشریعة ، ج 3 ص 191.
16-ریاحین الشریعة ج 3 ص 191
17-داستان غم انگیز حضرت رقیه ص 40
18-مرقات الایقان ص 51.
19-ریاض القدس ، ج 2 ص 237.
20- پیام آور کربلا ص 189.
21- حضرت رقیه ، على فلسى ، ص 47.
22-فروغ تابان کوثر، ص 211 و 212.
23-سرشک خن ، ص 139.
24-ریاحین الشریعه ج 3 ص 204.
25- فروغ تابان کوثر، ص 277 و 278.
26-ناسخ التواریخ ص 507
27- اقتباس از مقتل ابومخنف ص 206.
28-پیام آور کربلا، ص 190 تا 192.

منبع: 200 داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (علیه السلام)

 

نفرین زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

از کتاب مقتل ابن عصفور (متوفى سال 666 یا 669) است ، اینکه یکى از بى خردان پست فرومایه در مجلس یزید (خدا او را لعنت نموده از رحمتش دور گرداند) گفت : حسین در گروهى از اصحاب و یاران و خویشان و کسانش (به کربلا) آمد، پس ما برایشان هجوم و تاخت و تاز نمودیم و برخى از آنان به برخى پناه مى برد و ساعتى نگذشت مگر آنکه همه آنها را کشتیم .
پس صدیقه صغرى زینب کبرى (سلام الله علیها) فرمود:
مادرها تو را از دست دهند و گم گردانند(در سوگ تو نشینند) اس ‍ بسیار دروغگو! محققا شمشیر برادرم حسین ، خانه اى را در کوفه (بر اثر کشتن کسى از اهل آن ) ترک نکرده و رها ننموده ، مگر آنکه در آن خانه مرد گریان و زن گریه کننده و مرد زارى و شیون کن و زن زارى و شیون کننده است . (1)

فریاد زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

وقتى اسیران را وارد مجلس یزید (حرام زاده ) کردند، حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) خطاب به یزید فرمود: اى یزید، اگر جد ما، ما را به این حالت دیده و از تو مى پرسید که عترت مرا چرا به این حال به مجلس حاضر کرده اى ، چه در جواب مى گفتى ؟!
یزید چون این سخن بشنید، امر کرد که غل و قیدها را از پیکر او برداشتند و اذن داد که زنان بنشینند و به روایتى سوهانى خواست و به دست خودش با آن سوهان آهنى را که بر گردن امام سجاد (علیه السلام) بود برید و گفت : مى خواهم که کسى دیگر را بر تو منتى نباشد. سپس دستور داد تا طشت طلایى حاضر کردند و سر امام حسین (علیه السلام) را در آن گذاشتند.
پس چون زینب (سلام الله علیها) یزید را دید که چنین کرد، فریاد ((یا حسیناه ، یا حبیب رسول الله )) برآورد و گفت : یا اباعبدالله ، گران است بر ما که تو را به این حال ببینم و گران است بر تو که ما را به این حالت مشاهده نمایى .
پس از سخنان زینب (سلام الله علیها) دست دراز کرد و روپوش را از سر برداشت ، ناگاه نورى از آن ساطع شد و به آسمان بلند شد و همه حاضران را مدهوش ساخت . نیز به روایتى ، آن لبها حرکت کرده و شروع به خواندن قرآن نمود و گویا این آیه شریفه را خواند: ((و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون )).(2)
یزید چون دید رسوا مى شود و خواست امر را بر حضار مشتبه سازد، چوب خیزرانى را که در دست داشت بر لب و دندان امام حسین (علیه السلام) زد.(3)

دفاع از دختر امام حسین (علیه السلام) در مجلس یزید

فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام) مى فرماید: هنگامى که ما را با آن وضع رقت بار وارد مجلس یزید نمودند، یزید از مشاهده حال ما متاءثر شد. همان وقت یکى از شامى ها که آدمى سرخ گون بود، چشمش ‍ به من که دخترى زیبا چهره بودم افتاد. به یزید گفت : چقدر مناسب است این کنیزک را به من ببخشایى . موى بر اندام من راست شد و لرزه سراپاى مرا فرا گرفت و خیال کردم چنین واقعه هم باید اتفاق بیفتد، بى تابانه جامه عمه ام را به دست گرفته و به دامن او پناهنده شدم .
زحرف شامى آن کودک بر آشفت
در آن آشفتگى با عمه اش گفت
یتیمى بس نبود این ناتوان را
که خدمتکار باشم این خسان را
عمه ام که مى دانست هیچ گاه یک چنین اتفاقى صورت مقصود به خود نمى گیرد، به آن مرد شامى خطاب کرده و گفت : به خدا دروغ مى گویى و براى همیشه مورد سرزنش خویش و تبار خواهى بود. چنان نیست که پنداشته اى ! نه تو مى توانى به این مقصود برسى و نه یزید مى تواند به این آرزو نایل گردد.
یزید در خشم شده و گفت : دروغ مى گویى ، من مى توانم به او دست پیدا کنم و اگر بخواهم اراده خود را صورت عمل مى پوشانم .
زینب (سلام الله علیها) فرمود: هیچ گاه به مراد خود نمى رسى و خدا تو را توان چنین منظورى نخواهد داد و هرگاه بخواهى پیش از این در انجام این منظور پافشارى بنمایى ، باید از آیین ما دست بردارى و به دین دیگران در آیى .
یزید از زیادى خشم پریشان شده گفت : با مثل منى چنین سخن مى گویى و مرا به بى دینى نسبت مى دهى . همانا برادر و پدر تو از دین خارج شدند.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: اى یزید، اگر اندک دینى تو و جد و پدرت داشته اید، از برکت راهنماییهاى پدر و برادر من بوده است .
یزید گفت : دروغ مى گویى اى دشمن خدا!
زینب (سلام الله علیها) فرمود: آرى ، امروز بر حمار مقصود سوار شده اى و بر اریکه سلطنت نشسته اى ، باید ستم کنى و به نیروى جهاندارى خاندان حضرت رسالت را هدف فحش و ناسزا قرار دهى .
یزید مانند آنکه از این سخن به خود آمده ، خجالت کشید و ساکت شد. آن مرد شامى که خیال کرد بالاخره ممکن است به مقصود خود برسد و از این سفره ظلمى که گستره شده او هم سهمى برده باشد، دوباره خواهش خود را اعاده کرد. یزید که سخت افسرده شد و به بى خردى و بى دینى نسبت داده شده بود، گفت : دور شو! خدا تو را بکشد.(4)

دعاى زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید

پس از سخنرانى زینب (سلام الله علیها) در مجلس در مجلس یزید، او در حضور جمع دعا کرد و چنین گفت : ((اللهم خذ بحقنا)): خداوندا، حق ما را از ایشان بگیر.
((وانتقم من ظالمنا)): انتقام ما را از کسانى که در حق ما ستم کردند بگیر.
((واحلل غضبک على من سفک دمائنا و نفض ذِمارَنا وَ قَتَلَ حُماتِنا، وَ هَتَکَ عَنَّا سُدُولَنا))؛ و خشم و غضبت را بر آنان که خون ما را ریختند، نازل فرما.
و آنان که آبروى ما را ریختند و حامیان ما را کشتند، آنها را غضب فرما و آنان که پرده حرمت ما را پاره کردند، به خشم و غضب خود گرفتار فرما.(5)

زینب (سلام الله علیها) و سه در خواست از یزید

پس از آنکه زینب (سلام الله علیها) و سایر زنان وارد مجلس یزید شدند و مورد تجلیل و تکریم قرار گرفتند، به یاد تحقیر و اهانتهایى افتادند که در همین مجلس از سوى یزید به ایشان شده بود. از این رو، نخست مشغول ناله و زارى شدند.
پس از لحظاتى یزید از پشت پرده سر بر کشید و از آنان معذرت خواهى کرد و به زینب گفت : ناله و شیون چه فایده دارد، صبر و بردبارى پیشه ساز، و از هم اکنون شما در اقامت در دمشق و یا رفتن به مدینه مخیر هستید. ضمنا هر نوع حاجتى دارید بگویید تا بر آورده نمایم .
در این هنگام زینب (سلام الله علیها) بدون اینکه اظهار کوچکى و زبونى کند با خطاب ((یابن الطلقاء))(6) سه چیز از او درخواست کرد:
1- عمامه نیایش پیغمبر (صلی الله علیه واله) که آن را از سر حسین (علیه السلام) برداشته بودند.
2- مقنعه مادرش فاطمه (سلام الله علیها) که آن را از زینب (سلام الله علیها) ربوده بودند.
3- پیراهن برادرش حسین (علیه السلام) را که از بدنش بیرون آورده بودند.(7)

تشت اندوه و بلا

دوبار، تشتى را مقابل زینب (سلام الله علیها) قرار دادند که او را غمگین کرد:
یک بار، وقتى برادرش حسن ، لخته هاى جگرش را میان تشت مى ریخت و چهره اش به سبزى مى گراید.
بار دوم وقتى بود که سر بریده و غرق به خون برادرش را در مجلس یزید در تشت دید که یزید با چوب خیزران بر لب و دندان مى زد و جسارت مى کرد.
زینب خطاب به سر فرمود: ((واحبیباه ، یابن مکة و منى ، یابن بنت المصطفى !)).(8)

پاره کردن گریبان در مجلس یزید

یزید دستور داد ریسمانها را بریدند. سپس سر امام حسین (علیه السلام) را مقابل او نهادند و زنها را پشت سر او جاى دادند که آن سر مقدس ‍ را نبینند. ولى على بن الحسین (علیه السلام) آن را دید. پس از آن حادثه ، هرگز غذاى گوارا نخورد.
چون نگاه زینب (سلام الله علیها) بر آن سر بریده افتاد، دست برد و گریبان خود را پاره کرد و با صداى اندوهناکى که دلها را مى لرزاند گفت : ((اى حسین جان ! اى حبیب رسول خدا! اى فرزند مکه و منا و اى فرزند فاطمه زهرا! اى فرزند دختر محمد مصطفى !)).
راوى مى گوید: زینب (سلام الله علیها) تمام کسانى را که در مجلس بودند به گریه انداخت و یزید - لعنة الله علیه ساکت بود.(9)

زینب در جست و جوى دختر امام حسین (علیه السلام)

کاروان از کوفه ، راهى شام شد. مشکلات اسارت و دورى پدر، همچنان رقیه را مى سوزاند. در بین راه که سختى بر دختر امام حسین (علیه السلام) فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت . گویا نزدیک بود روحش ‍ پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد.
یکى از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه گفت : ((اسکتى یا جاریه ! فقد آذیتنى ببکائک ))؛ اى کنیز! ساکت باش ، زیرا من با گریه تو ناراحت مى شوم .
آن ناز دانه بیشتر اشک ریخت . و دیگر بار آن موکل گفت : ((اسکتى یا بنت الخارجى ))؛اى دختر خارجى ! ساکت باش .
حرفهاى زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام را شکست . رو به سر پدر نمود و گفت : ((یا ابتاه قتلوک ظلما و عدوانا و سموک بالخارجى ))؛اى پدر! تو را از روى ستم و دشمنى کشتند و نام خارجى را هم بر تو گذاردند.
پس از این جمله ها، موکل غضب کرد و با عصبانیت ، رقیه را زا روى شتر گرفت و از بالا بر روى زمین انداخت .
تاریکى شب بر همه محیط سایه افکنده بود. رقیه از ترس ، شروع کرد به دویدن در آن تاریکى . سختى و خار و خاشاک زمین ، پاهاى کوچولوى او را مجروح نمود. و او با همه خستگى باز مى دوید.
شدم سه ساله از رفت سایه پدرم
کسى که داغ پدر زود دید من بودم
به نیمه شبى زپى کاروان به دامن دشت
کسى که پاى برهنه دوید من بودم .
همان زمان ، قافله متوجه نیزه اش شد که سر امام حسین (علیه السلام) بر بالاى آن بود. نیزه به زمین فرو رفته بود. دشمن هر چه کرد که آن را در آورد، نتوانست .
رئیس قافله نزد امام سجاد (علیه السلام) آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید. امام فرمود: یکى از بچه ها گم شد است تا او پیدا نشود، نیزه حرکت نخواهد کرد!
حضرت زینب (سلام الله علیها) با شنیدن این سخن ، خود را از بالاى شتر به روى زمین انداخت .ناله کنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند.
زینب (سلام الله علیها) به هر سو مى دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهى افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودک گمشده را به دامن گرفته است رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟!
فرمود: ((انا امک فاطمة الزهراء اظننت انى اغفل عن ایتام ولدى ))؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم . گمان مى کنى من از یتیم هاى فرزندم غافلم !(10)
زینب (سلام الله علیها) رقیه را گرفت و به کاروان رساند و قافله به راه افتاد(11)

اگر زینب (سلام الله علیها) نبود

استاد توفیق ابوعلم ، رئیس هیاءت مدیره مسجد نفیسه خاتون و معاون اول وزارت دادگسترى مصر در کتاب ((فاطمه زهرا)) درباره زینب (سلام الله علیها) مى نویسد:
((هر کس تاریخ زندگانى و مبارزات عقیله بنى هاشم ، زینب ، را به دقت بررسى کند، با ما هم عقیده خواهد شد که نهضتى که حسین (علیه السلام) علیه کفر و ارتداد بر پا کرد، اگر زینب نمى بود و وظایف سنگین خود را پس از شهادت برادر انجام نمى داد و زمام امر را در مراحل اسارت خانواده پیغمبر در دست نمى گرفت این چنین سامان نمى یافت و آن رستاخیز خونین به چنین نتیجه مطلوب نمى رسید.
آرى خلود و جاودانگى نهضت حسینى تنها در گرو همت عالى این بانوى بزرگ است که در واقع حلقه اتصال و پیوند آن فاجعه بلا با قرون و نسلهاى آینده شده است .
یزید امر را بر مردم مشتبه ساخته و وارونه جلوه داده بود. او چنین وانمود مى کرد که لشکرى که به کارزار کربلا اعزام داشته ، براى قلع و قمع گروهى از خوارج عراق است و آن سرها که حضورش ‍ آوردند سرگردنکشان و شکنندگان عصاى مسلمین است ، لیکن در همین اوضاع و احوال بود که زینب دهان خونین به سخن گشود و مدرم کوفه و شام را از حقیقت حال آگاه ساخت و به آنان اعلام کرد که اینک خود و این زنانى را که از کربلا تا شام در اسارت آورده اند، جز دختران و خاندان رسول خدا (صلی الله علیه واله) نیستند و با این کار ننگ و رسوایى این جرم فجیع را بر دامان پلید یزید و یارانش ‍ ثابت و جاودانه کرد.
زینب (سلام الله علیها) ضمن سخنان بلیغى که در کوفه و شام در مجلس یزید ایراد کرد پرده از روى کار کنار زد و افکار خفته و بى خبر را بیدارى و هوشیارى داد و حقیقت را که یزید و یارانش بیهوده مى کوشیدند تا از دیده و اندیشه مسلمین پنهان کنند و بر آن جنایت هولناک پرده اشتباه افکنند بر ملا و آشکار ساخت .
آرى ، زینب تنها کسى بود که مسئولیت نگاهدارى عیال و اولاد حسین و یاران او را به عهده گرفت تا آن گاه که ایشان را از این سفر پر مخاطره به مدینه باز گردانید)).(12)

آرزوى دیدن زینب (سلام الله علیها)

از بحر المصائب نقل مى کنند که در خرابه شام هیجده صغیر و صغیره در میان اسیران بود که به آلام و اسقام مبتلا، و هر بامداد و شامگاه از جناب زینب (سلام الله علیها) آب و نان طلب مى کردند و از گرسنگى و تشنگى شکایت مى نمودند.
یک روز یکى از اطفال طلب آب نمود. زنى از اهل شام فورا جام آبى حاضر نمود و به علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) عرض کرد: اى اسیر، تو را به خدا قسم مى دهم که رخصت فرمایى من این طفل را به دست خویش آب دهم ، ((لاءن رعایة الایتام یوجب قضاء الحوائج و حصول المرام )) شاید خداى تعالى حاجت مرا بر آورد.
علیا مخدره فرمود: حاجت تو چیست و مطلوب تو کیست ؟
عرض کرد: من از خدمتکاران فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بودم ، انقلاب روزگار به این دیارم افکند. مدتى دراز است که از اهل بیت اطهار (علیه السلام) خبرى ندارم و بسیار مشتاقم که یک مرتبه دیگر خدمت خاتون خود علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) برسم و مولاى خود امام حسین (علیه السلام) را زیارت کنم .شاید خداوند متعال به دعاى این طفل حاجت مرا بر آورد و بار دیگر دیده مرا به جمال ایشان روشن بفرماید و بقیه عمر را به خدمت ایشان سپرى کنم .
زینب (سلام الله علیها) چون این سخن را شنید ناله از دل و آه سرد از سینه بر کشید و گفت : اى امة الله ، حاجت تو برآورده شد. من دختر امیرالمؤمنینم ، و این نیز سر حسین است که بر درب خانه یزید آویخته است .
آن زن با شنیدن این مطلب ، همانند شخص صاعقه زده مدتى خیره خیره به علیا مخدره زینب نظر کرد و سپس ناگهان نعره اى زد و بى هوش بر روى زمین بیفتاد. چون به هوش آمد چنان نعره ((واحسیناه ، واسیداه ، وا اماماه ، واغریباه ، واقتیل اولاد على )) از جگر بر کشید که آسمان و زمین را منقلب کرد.(13)

قصه زنى که نذر کرد

نیز در بحر المصائب مى خوانیم : یک روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد علیا مخدره گذارد. آن علیا مخدره فرمود: این چه طعامى است ؟ مگر نمى دانى که صدقه بر ما حرام است ؟ عرض کرد: اى زن اسیر، به خدا قسم صدقه نیست ، بلکه نذرى است که بر من لازم است و براى هر غریب و اسیر مى برم . حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود این عهد و نذر چیست ؟ عرض کرد: من در ایام کودکى در مدینه رسول خدا (صلی الله علیه واله) بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم که اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بیت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى امیرالمؤمنین (علیه السلام) بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا(سلام الله علیها) طلب شفا نمودند. در آن حال حضرت حسین (علیه السلام) نمودار شد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: اى فرزند، دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفاى این دختر را بخواه ! پس ‍ دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا یافتم و از برکت مولایم حسین (علیه السلام) تاکنون مرضى در خود نیافتم . پس از آن ، گردش ‍ لیل و نهار مرا به این دیار افکند و از ملاقات موالیان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم کردم و نذر نمودم که هر گاه اسیر و غریبى را ببینم ، چندان که مرا ممکن مى شود براى سلامتى آقایم حسین (علیه السلام) به آنها احسان کنم ، باشد که یک مرتبه دیگر به زیارت ایشان نایل بشوم و جمال ایشان را زیارت کنم .
آن زن چون سخن را بدین جا رسانید، علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) صیحه از دل بر کشید و فرمود: یا امة الله ، همین قدر بدان که نذرت تمام و کارت به انجام رسید و از حالت انتظار بیرون آمدى . همانا من زینب دختر امیرالمؤمنینم و این اسیران ، اهل بیت رسول خداوند مبین هستند و این هم سر حسین (علیه السلام) است که بر در خانه یزید منصوب است .
آن زن صالحه از شنیدن این کلام جانسوز، فریاد ناله بر آورد و مدتى از خود بیخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ایشان انداخت و همى بوسید و خروشید و ناله ((واسیداه ، وااماماه و واغریباه )) به گنبد دوار رسانید و چنان شور و آشوب بر آورد که گفتى واقعه کربلا نمودار شده است . سپس در بقیه عمر خود از ناله و گریه بر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ساکت نشد تا به جوار حق پیوست (14)

زن یزید به خرابه شام مى آید

زن یزید که سالهاى پیش در خانه عبدالله بن جعفر زیر دست علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) کاملا تربیت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایى خبر ندارد. یک وقت بر سر زبانها افتاد که جماعتى از اسیران خارجى به شام آمده اند. این زن از یزید درخواست کرد به دیدار آنها برود یزید گفت شب برو.
چون شب فرا رسید، فرمان کرد تا کرسیى در خانه نصب کردند. بر کرسى قرار گرفت و حال رقت بار آن اسیران او را کاملا متاءثر گردانید سؤال کرد: بزرگ شما کیست ؟ علیا مخدره را نشان دادند. گفت : اى زن اسیر، شما از اهل کدام دیارید؟ فرمود: از اهل مدینه . آن زد گفت عرب همه شهرها را مدینه گوید؛ شما از کدام مدینه هستید؟ فرمود: از مدینه رسول خدا (صلی الله علیه واله) آن زن از کرسى فرود آمد و به روى خاک نشست . على مخدره سبب سؤ ال کرد، گفت : به پاس احترام مدینه رسول خدا (صلی الله علیه واله) اى زن اسیر، تو را به خدا قسم مى دهم آیا هیچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى ؟ علیا مخدره فرمود: من در محله بنى هاشم بزرگ شده ام . آن زن گفت : اى زن اسیر، قلب مرا مضطرب کردى . تو را به خدا قسم مى دهم ، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤمنین (علیه السلام) عبور نموده و هیچ بى بى من علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) را زیارت کرده اى ؟ حضرت زینب (سلام الله علیها) دیگر نتوانست خوددارى بنماید، صداى شیون او بلند شد فرمود: حق دارى زینب را نمى شناسى ، من زینبم !
بگفت اى زن ، زدى آتش به جانم
کلامت سوخت مغز استخوانم
اگر تو زینبى ، پس کو حسینت
اگر تو زینبى کو نور عینت
بگفتا تشنه او را سر بریدند
به دشت کربلا در خون کشیدند
جوانانش به مثل شاخ ریحان
مقطع گشته چون اوراق قرآن
چه گویم من ز عباس دلاور
که دست او جدا کردند ز پیکر
هم عبدالله و عون و جعفرش را
به خاک و خون کشیدند اکبرش را
دریغ از قاسم نو کد خدایش
که از خون گشته رنگین دست و پایش
ز فرعون و زنمرود و ز شداد
ندارد این چنین ظلمى کسى یاد
که تیر کین زند بر شیر خواره
کند حلقوم او را پاره پاره
زدند آتش به خرگاه حسینى
به غارت رفت اموال حسینى
مرا آخر زسر معجر کشیدند
تن بیمار را در غل کشیدند
حکایت گر ز شام و کوفه دارم
رسد گفتار تا روز شمارم
زینب بزرگ (سلام الله علیها) فرمود: از زن ، از حسین پرسش مى کنى ؟! این سر که در خانه یزید منصوب است از آن حسین است . آن زن از استماع این کلمات دنیا در نظرش تیره و تار گردید و آتش در دلش ‍ افتاد. مانند شخص دیوانه ، نعره زنان ، بى حجاب ، با گیسوان پریشان ، سر و پاى برهنه به بارگاه یزید دوید. فریاد زد: اى پسر معاویه ((راءس ابن بنت رسول الله منصوب على باب دارى ))؛ سر پسر دختر پیغمبر (صلی الله علیه واله) را در خانه من نصب کرده اى با اینکه ودیعه رسول خداست ، ((واحسیناه ، واغریباه ، وامظلوماه ، واقتیل اولاد الادعیاء، والله یعز على رسول الله و على امیرالمؤ منین )).
یزید یک باره دست و پاى خود را گم کرد، دید فرزندان و غلامان و حتى عیالات او بر او شوریدند. از آن پس چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد که مى رفت در خانه تاریک و لطمه به صورت مى زد و مى گفت : ((ما لى و لحسین بن على )). لذا چاره اى جز این ندید که خط سیر خود را نسبت به اهل بیت عوض ‍ کند، لذا به عیال خود گفت : برو آنان را از خرابه به منزلى نیکو ببر. آن زن به سرعت ، با چشم گریان شیون کنان ، آمد زیر بغل علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) را گرفت و گفت : اى سیده من ، کاش از هر دو چشم کور مى شدم و تو را به این حال نمى دیدم . اهل بیت (علیه السلام) را برداشت و به خانه برد و فریاد کشید: اى زنان مروانیه ، اى بنات سفیانیه ، مبادا دیگر خنده کنید! مبادا دیگر شادى بکنید! به خدا قسم اینها خارجى نیستند، این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى على (علیه السلام) و آل یس و طه مى باشند.(15)

تهیه غذا براى کودکان

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: هنگامى که ما را در خرابه شام قرار دادند، در آنجا انواع رنجها را بر ما روا داشتند. روزى دیدم عمه ام ، حضرت زینب (سلام الله علیها)، دیگى بر روى آتش نهاده است ، گفتم : عمه جان این دیگ چیست ؟ فرمود: کودکان گرسنه اند، خواستم به آنها وانمود نمایم که برایشان غذا مى پزم و بدین وسیله آنان را خاموش سازم !
و نیز نقل شده است : آنها مکر آب و نان از حضرت زینب (سلام الله علیها) طلب مى کردند، حتى بعضى از زنان شام ترحم کرده براى آنها آب و غذا مى آوردند(16)

زنى به نام حمیده

نقل شده است که وقتى اسیران وارد شام شدند، مردم به تماشاى آنها رفتند. بانویى هاشمى به نام حمیده بوده که پسرش (سعد) و کنیزش (رمیثه ) جهت تماشا از خانه بیرون رفته بودند، وقتى که سعد و رمیثه از قضایا آگاه شدند برگشته و به ناله و سوگوارى پرداختند، حمیده سراسیمه نزد آنها دوید، شنید پسرش مى گوید: با خدایا، چگونه بنالم و نگویم با اینکه سر مبارک امامم را بر نیزه دشمن دیدم و رمیثه مى گوید: چگونه نگویم در حالى که بانوان سلطان حجاز بر شتران بى جهاز، با ناله ((واحیناه ، واغربتا)) هم آواز دیدم !
حمیده از شنیدن این کلمات نقش بر زمین شد و از هوش رفت ، وقتى که به خود آمد با سر و پاى برهنه ، از خانه بیرون شد، چشمش ‍ به زینب کبرى افتاد خود را بر زمین زد و فریاد بر آورد: اى دختر على مرتضى ! کاش کور شده بودم و تو را اسیر نمى دیدم . برادرت کجاست که تو را با این وضع به شام آوردند؟ آن بانو با چشم گریان اشاره کرد به سر منور امام حسین که بالاى نیزه بود.
وقتى حمیده سر منور امام حسین (علیه السلام) را دید چنان فریاد و ((واحسیناه )) از دل پر درد بر آورد که از هوش رفت تا تماشاچیان دورش را گرفتند! سعد و رمیثه موى کنان بالاى سرش ‍ آمده و خروش برآوردند: حمیده از دنیا رفت . سعد و رمیثه نیز قالب تهى کرده و هر سه به خدمت آقاى شان حسین رسیدند.

ما در اینجا غریبیم !

نزدیک غروب آفتاب که مى شد، مردم دمشق ، دست کودکان خویش را مى گرفتند و به تماشاى بچه هاى امام حسین (علیه السلام) مى آمدند. و پس از آن راهى خانه مى گشتند. روزى رقیه با دیدگان حسرت بار به آن جمع نگاه کرد. ناله اى دردناک از دل برآورد و روى به عمه اش زینب (سلام الله علیها) نمود و گفت : اى عمه ! اینها به کجا مى روند؟ حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: اى نور چشمم ! اینها رهسپار خانه و کاشانه خود هستند. رقیه گفت : عمه جان ! مگر ما خانه نداریم ؟! زینب (سلام الله علیها) فرمود: نه ! ما در اینجا غریبیم و خانه نداریم . خانه ما در مدینه است . با شنیدن این سخن صداى ناله و گریه رقیه بلند شد و فریاد زد: ((واغربتاه ، واذلتاه ، و اکربتاه )) اه از غریبى ، واى از محنت و زارى ما(17)

زینب (سلام الله علیها) و آرام کردن رقیه

سختى هاى خرابه ، حضرت رقیه را بسیار ناراحت کرده بود. یکسره بهانه بابا مى گرفت و به عمه اش زینب (سلام الله علیها) مى گفت : بابایم کجاست ؟ عمه اش براى اینکه رقیه را آرام کند، به او مى گفت : پدرت به سفر رفته است .
شبى در خرابه شام ، رقیه از این گوشه به آن گوشه مى رفت ، ناله مى زد، بهانه مى گرفت ، گاه خشتى بر مى داشت و زیر سر مى گذاشت ، گاه بهانه خانه و کاشانه مى گرفت و یا بابا، بابا مى زد. زینب (سلام الله علیها) آن نازدانه را به دامن گرفت تا او را آرام کند. و رقیه در بغل عمه خوابش برد. در عالم رؤ یا پدر را به خواب دید. امام حسین (علیه السلام) با بدنى پر از زخم و جراحت به دیدار رقیه آمده بود در همان خواب ، دامان پدر را گرفت و گفت : بابا جان کجا بودى ؟ بابا چرا احوال بچه هاى کوچکت را نمى پرسى ؟ بابا چرا به درد ما رسیدگى نمى کنى ؟!
زینب دید رقیه در خواب حرف مى زند، رو به زنان حرم گفت : اى اهل بیت ! ساکت باشید. نور دیده برادرم خواب مى بیند. بگذارید ببینم چه مى گوید؟
همه زنان آرام شدند. گوش به سخنان رقیه نشستند. گویا ماجراى سفر از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام را براى پدر حکایت مى کند:
((بابا، صورتم از ضرب سیلى شمر کبود شده است . بابا، مرا در بیابانها، میان آفتاب نگه داشتند. بابا، کتف عمه ام از کعب نیزه ها و ضرب تازیانه ها کبود گردیده است . بابا ما در این خرابه چراغ نداریم فرش نداریم . دخترت به جاى متکا، بر زیر سر، خشت مى گذارد...))(18)

وداع زینب (سلام الله علیها) با رقیه

فریادهاى آتشین امام سجاد (علیه السلام) و زینب (سلام الله علیها) و خون پاک حضرت رقیه ، اثرش را گذاشت . کاروان اسرا از گوشه خرابه آزاد شد. زنان و کودکان به مدینه مى روند. پیام عاشورا در شهر پیامبر (صلی الله علیه واله) باید به مردم ابلاغ شود.
ولى زینب (سلام الله علیها) چگونه از خرابه دل ببرد. نو گلى از بوستان حسین (علیه السلام) در این خرابه آرمیده است . شام ، بوى حسین و رقیه مى دهد. رقیه ، نازدانه پدر، به زینب سپرده شده است . زینب ، بى رقیه ، چگونه به کربلا و مدینه وارد شود.
زمان حرکت فرا رسیده است . زینب رسالت بزرگترى بر دوش ‍ دارد. راهى جز رفتن نیست . کاروان به راه افتاد حضرت زینب (سلام الله علیها) و زنان اهل بیت ، سوار بر محمل سیاه پوش شده اند. اهل شام با حالت خجالت و با حال عزا به مشایعت آمده اند(19)
غم سراسر شام را گرفته است . گریه ها بلند مى باشد. در میان آن سر و صدا، زینب سر از محمل بیرون آورد، و با کلمات بسیار جانسوز، فرمود: ((اى اهل شام ! ما از میان شما مى رویم . ولى یک دختر خردسال را در میان شما گذاشتیم . او در این شهر غریب است . کنار قبر او بروید. او را فراموش نکنید. گه گاهى آبى بر بر مزارش بپاشید و چراغى روشن کنید)).

نپذیرفتن خون بها

قبل از آنکه کاروان بازماندگان آماده حرکت به مدینه شوند، یزید دستور داد تا مال بسیارى ، در حدود دویست هزار مثقال زر سرخ ، بیاورند. سپس به جناب زینب (سلام الله علیها) گفت : این مبلغ را هم عوض ‍ خون حسین (علیه السلام) و مصیبتهایى که در حادثه کربلا بر شما وارد آمده است بگیرید.
زینب (سلام الله علیها) در برابر یزید سخت بر آشفت و به او فرمود: ((یزید، چه اندازه پررو و بى حیا هستى ؟! سرور ما حسین و کسان او را مى کشى ، آن گاه با کمال پررویى مى گویى این مال را در عوض آن بگیرید، مگر نشنیده اى پیامبر (ص ) فرمود: هر کس دل مؤ منى را برنجاند و یا غمگین کند اگر تمام دنیا را هم به او بدهد جبران آن حزنى که به او رسانده نخواهد شد؟! در صورتى که تمام دنیا به اندازه یک مو، از موهاى ایشان نمى ارزد.))(20)

بعد از اسارت تا وفات حضرت زینب

تشکیل مجلس عزادارى

یزید تغییر مسلک داد. به روایت ابى مخنف و دیگران ، وى امام سجاد(علیه السلام) را بین ماندن شام و حرکت به سوى مدینه مخیر نمود. آن حضرت به پاس تکریم علیا مخدره زینب (سلام الله علیها) فرمود: بایستى در این باب با عمه ام زینب (سلام الله علیها) صحبت کنم ، چون پرستار یتیمان و غمگسار اسیران اوست .
یزید از این سخن بر خود لرزید.
چون آن حضرت با زینب کبرى (سلام الله علیها) سخن در میان نهاد، فرمود: هیچ چیز را بر اقامت در جوار جدم رسول خدا (صلی الله علیه واله) اختیار نخواهم کرد، ولى اى یزید بایستى براى ما خانه اى خالى بنمایى که مى خواهیم به مراسم عزادارى بپردازیم ، زیرا از وقتى که ما را از جسد کشتگان خود جدا نمودند، نگذاشته اند که بر کشتگان خود گریه کنیم ، و بایستى هر کس از زنان که مى خواهد بر ما وارد بشود کسى او را منع ننماید.
یزید از این سخنان بر خود لرزید، و بسى بیمناک شد، چون مى دانست آن مخدره در آن مجلس ، یزید و سایر بنى امیه را با خاک سیاه برابر نموده و بغض و عداوت او در قلوب مردم مستقر خواهد کرد و آثار آل محمد (صلی الله علیه واله) را تازه خواهد نمود، و زحمات او و پدرش را که مى خواسته اند آثاز آل محمد (صلی الله علیه واله) را نابود کنند به باد فنا خواهد داد. ولى از اجابت چاره ندید، فرمان داد تا خانه وسیعى براى آنها تخلیه کردند و منادى ندا کرد: هر زنى بخواهد به سر سلامتى زینب (سلام الله علیها) بیاید، مانعى ندارد. چون این خبر منتشر شد، زنى از هاشمیه در شام نماند، مگر آنکه در مجلس حضرت زینب (سلام الله علیها) حاضر گردید.
زنان امویه و بنات مروانیه نیز با زینت و زیور وارد مجلس شدند. اما چون آن منظره رقت آور را مشاهده کردند، یکباره زیورهاى خود را ریخته و همگى لباس سیاه مصیبت در بر کردند و از زنان شام جمع کثیرى به آنها پیوستند و همى ناله و عویل از جگر بر کشیدند و جامه ها بر تن دریدند و خاک مصیبت بر سر ریختند و موى پریشان کرده صورتها بخراشیدند، چندان که آشوب محشر برخاست و بانگ و زارى به عرش رسید، در آن وقت زینب کبرى (سلام الله علیها) به روایت بحار انشاد این اشعار نمود و قلب عالم را کباب نمود.
از مرثیه آن مخدره گفتى قیامتى بر پا شد. فرمود: اى زنان شام بنگرید که این مردم جانى شقى ، با آل على (علیه السلام) چگونه معامله کردند و چه به روز اهل بیت مصطفى (صلی الله علیه واله) در آوردند؟! اى زنان شام ، شما این حالت و کیفیت را ملاحظه مى نمایید، اما از هنگامه کربلا و رستخیز روز عاشورا و حالت عطش اطفال و شهادت شهدا و برادرم و حالات قتلگاه بى خبر هستید و نمى دانید که از ستم کوفیان بى وفا و پسر زیاد بى حیا و صدمات طى راه ، بر این زنان داغدار و یتیمان دل افگار و حجت خدا سید سجاد (علیه السلام) چه گذشت !
زنان شام و هاشمیان از مشاهده این حال و استماع این مقال ، جملگى به و لوله در آمدند. آنان تا مدت هفت روز مشغول ناله و سوگوارى بودند و افغان به چرخ کبود رسانیدند.
در بحرالمصائب گوید:
آن مخدره در آن وقت روى به بقیع آورده و این اشعار را خطاب به مادر قرائت نمود، چنان که گفتى آسمان و زمین را متزلزل ساخت . به نظر حقیر، این اشعار هم زبان حال است که به آن مخدره نسبت داده اند:
ایام ام قد قتل الحسین بکربلاء
ایا ام رکنى قد هوى و تزلزلا
ایام ام قد القى حبیبک بالعرا
طریحا ذبیحا بالدماء مغسلا
ایا ام نوحى فالکریم على القنا
یلوح کالبدر المنیر اذ انجلا
و نوحى على النحر الخضیب و اسکبى
دموعا الخد التریب مرملا

زینب (سلام الله علیها) کنار قبر برادر در اربعین

روایت شده است :
هنگامى که حضرت زینب (سلام الله علیها) و همراهان در روز اربعین به کربلا آمدند، زینب (سلام الله علیها) در کنار قبر برادر، درد دلها کرد و گفتار جانسوزى گفت ؛ از جمله به یاد رقیه (سلام الله علیها) افتاد و زبان حالش این بود:
((برادر جان ! همه کودکانى را که به من سپرده بودى ، به همراه خود آوردم ، مگر رقیه ات را که او را در شهر شام با دل غمبار به خاک سپرده ام !))(21)

زنان مدینه

چون به نزدیکى مدینه رسیدند محمل ها را فرود آورده ، شتران را یک سو خوابانیده و خود مشغول نوحه سرایى بشدند و اسباب شهدا را پیش روى خود پهن نمودند. ناگاه غلغله اهل مدینه بر پا شد و زنان مهاجر و انصار نمایان شدند. حضرت سجاد (علیه السلام) بفرمود تا آنها را استقبال نمودند.
چون چشم زنان مدینه به آن سیاه پوشان افتاد. هنگامه محشر نمودار شد.
شتابان روى به خیمه ها نمودند. چون اهل حرم را بدان حال نگریستند،
که جز حضرت سجاد (علیه السلام) از رجال مراجعت ننموده ، سخت بگریستند. گروهى با حضرت زینب (سلام الله علیها)، جماعتى دور ام کلثوم ؛ هر چند نفر مشغول به یکى از اهل حزم شدند و از حضرت زینب (سلام الله علیها) چگونگى حالات را جویا شدند.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: ((به چه زبان شرح دهم که قدرت بیان ندارم ، بلکه از زندگانى خود بیزارم . اى زنان قریش و اى دختران بنى هاشم ! چیزى مى شنوید و حکایتى به گوش مى سپارید. اگر شرح حال شهدا و اسرا را باز گویم ، در مورد ملامتم چگونه زنده باشم ؟))(22)

خبر شهادت حسین به پیامبر (صلی الله علیه واله)

راوى مى گوید: هنگامى که حضرت زینب (علیه السلام) به در مسجد پیامبر(ص ) رسید، چارچوب در را گرفت و فریاد زد: ((یا جداه ! انى ناعیة الیک اخى الحسین و هى مع ذلک لا تجف لها عبرة و لا تفتر من البکاء و النحیب . و کلما نظرت الى على بن الحسین (علیه السلام) تجدد حزنها و زاد و جدها)). اى جد من ! خبر شهادت برادرم حسین (علیه السلام) را براى تو آورده ام . راوى گوید: هرگز اشک از چشمان حضرت زینب (سلام الله علیها) نمى ایستاد و گریه و ناله اش کم نمى شد و هرگاه حضرت على بن الحسین (علیه السلام) را مى دید داغش تازه و غم او افزون مى گشت .(23)

شیون هنگام ورود به مدینه

در روایت دیگر آمده : حضرت زینب (سلام الله علیها) در میان کاروان ، به خواهران و کودکان سفر کرده ، رو کرد و فرمود: ((از هودجها پیاده شوید که اینک روضه منوره جدم رسول خدا (صلی الله علیه واله) نمایان است .))
آن گاه آهى کشید که نزدیک بود روح از بدنش خارج گردد. جمعیت بسیار از هر سو هجوم آوردند، زینب (سلام الله علیها) با ذکر وقایع جانسوز کربلا، مى گریست و همه حاضران صدا به گریه بلند کردند به طورى که گویا قیامت بر پا شده است .
زینب (سلام الله علیها) خطاب به براردش حسین (علیه السلام) مى گفت : ((برادرم حسین جان ! (اشاره به قبرها) جدت و مادرت و برادرت و بستگانت هستند که در انتظار قدوم تو به سر مى برند، اى نور چشمم ، تو شهید شدى و اندوه طولانى براى ما به ارث گذاشتى ، اى کاش مرده و فراموش شده بودم و ذکرى از من نبود.))
سپس زینب (سلام الله علیها) خطاب به شهر مدینه کرد و فرمود: ((اى مدینه ! جدم کجا رفت آن روزى که همراه مردان و جوانان ، با شادى از تو بیرون رفتیم ؟ ولى امروز با اندوه و حزن و با بار سنگین حوادث تلخ و پر از رنج ، بر تو وارد شدیم ، مردان و پسران ما از ما جدا شدند پراکنده شدیم ،))
سپس کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه واله) آمد و گفت : ((اى جد بزرگوار اى رسول خدا! من خبر در گذشت برادرم حسین را براى تو آورده ام .))(24)

ملاقات ام البنین با زینب (سلام الله علیها)

روایت شده : وقتى که اهل بیت (علیه السلام) وارد مدینه شدند، ام البنین مادر حضرت عباس (علیه السلام) در کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه واله) با زینب (سلام الله علیها) ملاقات کرد.
ام البنین گفت : ((اى دختر امیرمؤ منان ! از پسرانم چه خبر؟))
زینب : همه کشته شدند.
ام البنین : جان همه به فداى حسین ! بگو از حسین چه خبر؟
زینب : حسین را با لب تشنه کشتند.
ام البنین تا این سخن را شنید، دستهاى خود را بر سرش زد و با صداى بلند و گریان مى گفت : اى واى حسین جان .
زینب : اى ام البنین ! از پسرت عباس یادگارى آورده ام .
ام البنین گفت : آن چیست ؟ زینب (سلام الله علیها) سپر خون آلود عباس (علیه السلام) را از زیر چادر بیرون آورد. ام البنین تا آن را دید، چنان دلش ‍ سوخت که نتوانست تحمل کند، از شدت ناراحتى بى هوش شده و به زمین افتاد.(25)

یاد جانسوز زینب (سلام الله علیها) در مدینه از رقیه

روایت شده است که وقتى حضرت زینب (سلام الله علیها) با همراهان به مدینه بازگشتند زنهاى مدینه براى عرض تسلیت ، به حضور زینب (سلام الله علیها) آمدند آن حضرت حوادث جانسوز کربلا و کوفه و شام را براى آنها بیان مى کرد و آنها گریه مى کردند، تا اینکه به یاد حضرت رقیه (سلام الله علیها) افتاد و فرمود: ((اما مصیبت وفات رقیه در خرابه شام ، کمرم را خم کرد و مویم را سفید نمود.))
زنها وقتى این سخن را شنیدند، صدایشان با شور و ناله به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهاى جانگداز رقیه (سلام الله علیها) بسیار گریستند.(26)

سوگوارى کنار قبر مادرش زهرا(سلام الله علیها)

روایت شده است که حضرت زینب (سلام الله علیها) و همراهان ، کنار قبر مادرشان زهرا(سلام الله علیها) (یعنى حدود و سمت قبر آن حضرت ) رفتند. در آن جا نیز شیون به پا شد، زنان و مردان مدینه ، آن چنان مى گریستند که گویى محشر شده است .
زینب (سلام الله علیها) که قافله سالار عزاداران بود، آن قدر ((مادر، مادر)) کرد تا بى هوش به زمین افتاد. وقتى به هوش آمد صدا زد: ((مادرم ! آن قدر تازیانه به بدنم زدند که بدنم مجروح شد)). سپس عرض کرد: ((پیراهن حسین را براى تو سوغاتى آورده ام )). (طبق نقل سید بن طاووس در لهوف ، در آن پیراهن صد و چند سوراخ و بریدگى از آثار تیرها و نیزه ها و شمشیرها بود).
زینب (سلام الله علیها) به مردم مدینه رو کرد و فرمود: ((در کربلا نبودید تا بنگرید که برادرم را چگونه کشتند، این سوراخها که در این پیراهن مى بینید، جاى تیرها و شمشیرها و نیزه هاى دشمن است .))(27)

دستور به سیاه پوش کردن محمل ها

براى رفتن اهل بیت (علیه السلام) به مدینه ، همه نوع امکانات تهیه شد: محملهاى زرین ؛ لباسهاى تجملاتى و رنگین ؛ اسبها و وسایل سوارى ؛ توشه راه براى اهل بیت (علیه السلام) و ماموران محافظ، که سیصد و به روایتى پانصد نفر بودند؛ و هر نوع امکانات دیگرى که لازم بود تام آنها به دستور یزید آماده شد و مسئولیت تمام آنها را به عهده ((عمرو بن خالد قریشى )) و بنابر روایتى ، به عهده ((نعمان بن بشیر)) که از صحابه رسول خدا (ص ) و معروف به صلاح و خوبى بود گذاشت ، و دستور داد با کمال احترام و به هر نحو که خود آنان مى پسندند با ایشان رفتار کنند، تا به مدینه برسند.
همه چیز آماده بود. فقط منتظر بودند که اهل بیت (علیه السلام) بر محملها سوار شوند تا کاروان حرکت نماید.
نخست امام زین العابدین (علیه السلام) از منزل بیرون آمد، آن گاه اجازه فرمود اهل بیت بیرون آیند و سوار شوند. زینب (سلام الله علیها) بلند شد، سایر زنان نیز به پیروى از او بلند شده ، از خانه بیرون آمدند. زنان آل ابى سفیان ، دختران یزید و سایر زنان و دختران مربوطه با گریه و اشک تا در کاخ دارالاماره از ایشان بدرقه کردند.
پس از وداع و خداحافظى با آنان ، زینب (سلام الله علیها) نزدیک کاروان آمد. همین که چشمش به آن محملهاى تجملاتى افتاد که با پارچه هاى زربافت و رنگین پوشیده شده بودند، به یکى از کنیزان همراه خود فرمود: ((به نعمان بن بشیر بگو این محملها را سیاه پوش کن تا مردم بدانند ما عزادار اولاد زهرا هستیم )).
منظور زینب (سلام الله علیها) از این دستور این بود که نشان عزا و سوگوارى همه جا و براى همه کس معلوم باشد. آن روز که حسین (علیه السلام) را کشتند به تمام شهرها و روستاها تبریک گفتند و جشن گرفتند، امروز هم که پیام آور خون شهیدان مسئولیت دفاع از خون آنها را به عهده گرفته است ، باید در هر جا که مى رسد آن تبلیغات شوم و مسموم کننده را خنثى نماید.
نعمان بن بشیر امر زینب بزرگ را اطاعت کرد، تمام محملها با پارچه هاى سیاه که نشان سوگ و عزا بود، پوشانده شد.
همین که خواستند سوار شدند زینب (سلام الله علیها) روزى را که از مدینه بیرون آمدند و رجال و مردانى را که همراهشان بودند و هم اکنون جایشان خالى بود، به یاد آورد تمام زنان و کودکان با ناله و شیون و با چشم گریان هر کدام به زبانى سوگوارى مى کردند از میان مردم که براى بدرقه و خداحافظى آمده بودند، عبور کرده و از دروازه شام بیرون رفتند...
شام غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود
وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت
در بین راه به هر منزلى که مى رسید به حسب مناسبتها مجلس ‍ سوگوارى تشکیل مى داد و ظلم و ستم هیاءت حاکمه ، و مظلومیت اهل بیت (علیه السلام) را براى مردم توضیح مى داد، تا به مدینه رسیدند(28)

پى نوشت:

1- زینب کبرى ، ص 240.
2-سوره شعرا، آیه 227
3- تذکرة الشهداء، ملاحبیب کاشانى ، ص ‍ 417.
4-کتاب الارشاد ص 479.
5- پیام آور کربلا ص 149.
6-یعنى اى بچه زاده ابوسفیان ، که نیایم پیغمبر، شما را آزاد کرد.
7- پیام آور کربلاص 186.
8-عقیله بنى هاشم ، 49.
9- لهوف ، ص 197.
10- ناسخ التواریخ ص 531.
11- داستان غم انگیز حضرت رقیه ص 37 - 39.
12-زینب عقیله بنى هاشم ، ص 89و90
13-ستاره درخشان شام ، ص 166 و 167.
14-ریاحین الشریعة ج 3 ص 188.
15-ریاحین الشریعة ، ج 3 ص 191.
16-ریاحین الشریعة ج 3 ص 191
17-داستان غم انگیز حضرت رقیه ص 40
18-مرقات الایقان ص 51.
19-ریاض القدس ، ج 2 ص 237.
20- پیام آور کربلا ص 189.
21- حضرت رقیه ، على فلسى ، ص 47.
22-فروغ تابان کوثر، ص 211 و 212.
23-سرشک خن ، ص 139.
24-ریاحین الشریعه ج 3 ص 204.
25- فروغ تابان کوثر، ص 277 و 278.
26-ناسخ التواریخ ص 507
27- اقتباس از مقتل ابومخنف ص 206.
28-پیام آور کربلا، ص 190 تا 192.

منبع: 200 داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (علیه السلام)

 

بعدازوفات پیامبر.........

بعدازوفات پیامبر.........

از سؤالات اساسی در ماجرای آتش زدن خانه حضرت علی(ع) و اهانت به آن بزرگوار این است که: آیا (چنان که شیعیان می‏گویند) به ساحت حضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام نیز جسارت کردند؟ و بر آن حضرت صدماتی وارد شد که منجر به شهادت او وفرزندش گردید یا خیر؟

برخی از دانشمندان اهل سنت برای حفظ موقعیت خلفا از بازگو کردن این قطعه ازتاریخ خودداری نموده‏اند؛ از جمله ابن ابی الحدید در شرح خود می‏گوید: «جساراتی راکه مربوط به فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل شده، در میان مسلمانان تنها شیعه آن را نقلکرده است.[1]

البته برخی از دانشمندان و مورخان اهل سنت، در این بخش، از بیان واقعیات تاریخی شانه خالی کرده‏اند؛ چنان که سید مرتضی رحمة ‏الله علیه در این زمینه می‏گوید:

«در آغاز کار، محدثان و تاریخ نویسان از نقل جسارت هایی که به ساحت دختر پیامبرگرامی اسلام(ص) وارد شده امتناع نمی‏کردند. این مطلب در میان آنان مشهور بود که مأمور خلیفه با فشار، درب را بر فاطمه علیهاالسلام زد و او فرزندی را که در رحم داشت سقط نمود وقنفذ به امر عمر، فاطمه زهرا علیهاالسلام را زیر تازیانه گرفت تا او دست از علی بردارد؛ولی بعدها دیدند که نقل این مطالب با مقام و موقعیت خلفاء سازگاری ندارد؛ لذا از نقل آنها خودداری نمودند.»[2]

مسعودی در قسمتی از کتاب خود آورده است:«فَوَجهُوا اِلی مَنْزلِهِ فَهَجَمُوا عَلَیْهِ وَ اَحْرَقُوابابَهُ... وَ ضَغَطُوا سَیدَةَ النساءِ بِالْبابِ حَتی اَسْقَطَتْ مُحْسِنا؛پس (عمر و همراهان) به خانه علی علیه السلام رو کرده وهجوم بردند، خانه آن حضرت را به آتش کشیدند؛ با در به پهلوی سیده زنان عالم زدند؛چنان که محسن را سقط نمود.»[3]

اما منابع اهل سنت:

1- عبدالکریم بن احمد شافعی شهرستانی (548 - 479 ق.) نقل کرده: «اِنعُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْاَلْجَنینَ مِنْ بَطْنِها ،به راستی عمر در روز بیعت، ضربتی به فاطمه علیهاالسلام وارد کرد که بر اثر آن، جنین خویش را سِقط نمود.»[4]

همین قول را اسفرائینی (متوفای 429 ق)، به نظام نسبت داده و گفته است که او قائل بود: «اَن عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ میراثَالْعِتْرَةِ ،عمر فاطمه علیهاالسلام را زد و از ارث اهل بیت علیهم السلام جلوگیری کرد.»[5]

2- صفدی یکی دیگر از علمای اهل سنت می‏گوید:«اِن عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَفاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْبَطْنِها، به راستی عمر آن چنان فاطمه علیهاالسلام را در روز بیعت  زد که محسن را سقط نمود.»[6]

3- مقاتل بن عطیه می‏گوید: ابابکر بعد از آن که با تهدید و ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه علی و زهراعلیهماالسلام فرستاد. عمر هیزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش کشید، هنگامی که فاطمه زهرا علیهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمرآن چنان حضرت فاطمه علیهاالسلام را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط نمود و میخ دربه سینه حضرت فرو رفت (و بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتاد تا آن که ازدنیا رفت.»[7]

4- ابن ابی الحدید نقل نموده است: «ابو العاص، شوهر زینب، دختر پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم در جنگ از طرف مسلمانان به اسارت گرفته شد؛ ولی بعدا ماننداسیران دیگر آزاد شد.

ابو العاص به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم وعده داد که پس از مراجعت به مکه،وسائل مسافرت دختر پیامبر(ص) را به مدینه فراهم سازد. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم به زید حارثه و گروهی از انصار، مأموریت داد که در هشت مایلی مکه توقف کنند و هر موقع کجاوه زینب به آن جا رسید، او را به مدینه بیاورند. قریش از خروج دختر پیامبر(ص) ازمکه آگاه شدند. گروهی تصمیم گرفتند که او را از نیمه راه باز گردانند. جبار بن الاسود (یا هبار ابن الاسود) با گروهی خود را به کجاوه زینب رساند و نیزه خود رابر کجاوه دختر پیامبر(ص) کوبید. از ترس آن، زینب، کودکی را که در رحم داشت، سقط کرد وبه مکه بازگشت. پپامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و درفتح مکه (با این که همه را بخشید و آزاد نمود) خون قاتل فرزند زینب را مباح شمرد.»

ابن ابی الحدید می‏گوید:

«من این جریان را برای استادم ابو جعفر نقیب خواندم، او گفت: وقتی که پیامبرصلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم خون کسی که دخترش زینب را ترسانید و او سقط جنین کرد را مباح شمرد، قطعا اگر زنده بود خون کسانی را که دخترش فاطمه علیهاالسلام را ترسانیدند که باعث شد فرزندش (محسن) را سقط کند، حتما مباح می‏شمرد.»

ابن ابی الحدید می‏گوید، به استادم گفتم:

«آیا از شما نقل کنم آن چه را مردم می‏گویند که فاطمه بر اثر ترس (و ضرباتی که براو وارد شد) فرزندش را از دست داد؟

پس گفت: نه! از طرف من نقل نکن! و همین طور رد و بطلان آن را نیز از طرف من نقل نکن! چون اخبار در این زمینه متعارض است.»[8]

این قصه، به خوبی نشان می‏دهد که اخبار موافق با نظریات شیعه در بین روایات اهل سنت نیز وجود داشته و خودابن ابی الحدید نیز در قسمتی از کلامش اعتراف می‏کند؛ آن جا که می‏گوید: «عَلی اَنجَماعَةً مِنْ اَهْلِ الحَدیثِ قَدْ رَوَوْا نَحوَهُ، گروهی از اهل حدیث (از اهل سنت نیز) مانند آن چه را شیعیان می‏گویند نقل کرده‏اند.[9]

5- سکونی یکی از راویان اهل سنت است[10]او می‏گوید: «نزد امام صادق علیه‏السلام رفتم؛ در حالی که غمگین و ناراحت بودم. امام صادق علیه‏السلام فرمود:ای سکونی! چرا ناراحتی؟! گفتم: خداوند فرزند دختری به من داده (از این که فرزندم پسرنبوده و دختر است ناراحتم) پس حضرت فرمود: ای سکونی، سنگینی دخترت را زمین بر می‏دارد و روزی او بر خداوند است و بر غیر اجل شما زندگی می‏کند و از رزق شمانمی‏خورد (پس چرا ناراحتی؟).»

سکونی می‏گوید: (با کلمات امام صادق علیه‏السلام ) غمم رفت. آن گاه فرمود:

«ما سَمیْتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَةَ. قالَ: آهْ آهْ ثُم وَضَعَ یَدَهُ عَلی جَبْهَتِهِ وَ کَانی بِهِ قَدْ بَکی وَ قالَ: اِذا سَمیْتَها فاطِمَةَ فَلاتَسُبها وَلا تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا الاِْسْمُ مُحْتَرَمٌعِنْدَالله‏ِ عَزوَجَل وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَق مِنْ اِسْمِهِ لِحَبیبَتِهِالصدیقة» وَ کانَ الاِمامُ لَما سَمِعَ بِاسْمِ فاطِمَةَ ذکر جَدتَهُ وَمَصائبَها وَلَمْ یَزَلْ یَذْکُرُ وَ یَقُولُ: وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَنقُنْفُذَ مَوْلی فُلان[11]چه نامی بر او گذاردی؟ گفتم: فاطمه: فرمود:آه آه. سپس دست خود را بر پیشانی‏اش گذاشت و گویا گریه می‏کرد و فرمود: حال که اورا فاطمه نامیدی به او ناسزا نگو؛ او را (کتک) نزن و نفرینش نکن (چرا که) این نام در نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامی است که خداوند از اسم خود برای حبیبه خود صدیقه گرفته است. (آن گاه سکونی می‏گوید:) همیشه امام صادق علیه‏السلام اینگونه بود که وقتی نام فاطمه علیهاالسلام را می‏شنید به یاد جده‏اش (فاطمه) ومصیبت های او می‏افتاد و همیشه تذکر می‏داد و می‏گفت: سبب وفات (و شهادت) فاطمه علیهاالسلام ضربتی بود که قنفذ، غلام فلانی (یعنی عمر) بر او وارد ساخت.

توجه دارید که سکونی با همه وثاقتی که دارد، اینجا تعصب سنی‏گری خویش را نشان داده و ذیل کلام امام صادق علیه‏السلام را حذف و تحریف نموده است. با این حال، مطلب روشن است که سبب شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام همان ضرباتی بود که به دست قنفذ وعمر بر آن حضرت وارد شد.

چنان که ابابصیر از امام صادق علیه‏السلام متن کامل کلام حضرت را به این صورتنقل نموده است:« وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ مَوْلی عُمَرَ لَکَزَها بِنَعْلِ السیْفِ بِاَمْرِهِ فَاَسْقَطَتْ مُحْسِنا وَ مَرِضَتْ مَرَضا شَدیدا وَلَمْتَدَعْ اَحَدا مِمنْ آذاها یَدْخُلُ عَلَیْها، سبب فوت فاطمه علیهاالسلام ضرباتی بود که قنفذ، غلام عمر با غلاف شمشیر بر آن حضرت به فرمان عمرزد؛ پس (فرزندش) محسن را از دست داد و به شدت بیمار شد و هیچ یک از آزار دهندگان خویش را راه نداد (که به دیدن او بیایند)[12]

ب. منابع شیعه:

نظر دانشمندان شیعه و روایات نقل شده از سوی آنان چنین است:

هنگامی که خواستند علی علیه‏السلام را به مسجد ببرند با مقاومت فاطمه علیهاالسلام روبرو شدند و فاطمه علیهاالسلام برای جلوگیری از بردن همسر گرامی‏اش صدمه‏های روحی و جسمی فراوانی دید که بیان همه آنها از توان زبان و قلم خارج است؛فقط به گوشه‏ای از آن در یک نقل تاریخی اشاره می‏کنیم؛ وگرنه در این موضوع، نقل های تاریخی فراوان است.

خلاصه ماجرا همان است که در نامه خود عمر به معاویه آمده است. در بخشی از آنچنین می‏نویسد:

«... وقتی درب خانه را آتش زدم (آن گاه داخل خانه شدم) ولی فاطمه درب خانه راحجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. با تازیانه آن چنان بر بازوی اوزدم که مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوی او ماند؛ آن گاه صدای ناله او بلند شد؛ چنان که نزدیک بود به حال او رقت کنم و دلم نرم شود؛ ولی به یاد کشته‏های بدر واُحد که به دست علی کشته شده بودند... افتادم، آتش غضبم افروخته‏تر شد و چنان لگدی بر درب زدم که از صدمه آن جنین او (به نام محسن) سقط شد." فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً... فَقالَتْ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ الله‏ِ هکَذا کانَ یُفْعَلَبِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ... ؛ در این هنگام، فاطمه چنان ناله زد، پس فریاد زد: ای پدر بزرگوار! ای رسول خدا! این چنین با عزیز دلت و دخترت رفتار کردند." سپس فریاد کشید: فضه به فریادم برس که فرزندم را کشتند. سپس به دیوار تکیه داد و من اورا به کنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال می‏خواست مانع (بردن علی) شود، مناز روی روسری چنان سیلی به صورت او زدم که گوشواره از گوشش به زمین افتاد...»[13]

آن چه بیان شد و قلم با صد شرمساری آن را بر صفحه کاغذ آورد،تنها گوشه‏هایی از ستم هایی است که بر آن بانوی دو جهان رفته است.[14]



1- شرح نهج البلاغه، ج2، ص60.
2- سید مرتضی، تلخیص شافی، ج3، ص76، تلخیص شیخ طوسی.
3- اثبات الوصیة، مسعودی، (چاپ بیروت) ص153 و در برخی چاپها ص 23 ـ 24.
4- الملل و النحل، عبدالکریم شهرستانی، ج1، ص57.
5- اَلفرقُ بین الفرق، عبدالقاهر الاسفرائینی، ص107.
6- الوافی بالوفیات، صفدی، ج5، ص347 ر.ک: سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج2،ص292.
7- الامامة والخلافة، مقاتل بن عطیة، ص160 ـ 161.
8- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج14، ص193/ ر.ک: زندگی علی علیه‏السلام ،ص252.
9- شرح نهج البلاغه، ج2، ص21.
10- سه نفر از راویان اهل سنت، از امامان شیعه علیهم‏السلام روایت نقل نموده‏اند که علمای شیعه آنان را ثقه می‏دانند و به سخن آنان اطمینان دارند وروایات آنها را می‏پذیرند: سَکُونی؛ نَوْفِلی؛ خَلُوقی.
11- شجره طوبی، محمدمهدی حائری، ص417، (منشورات شریف رضی).
12- بحار الانوار، ج43، ص170.
13- بحار الانوار، ج30، ص293، (چاپ جدید)؛ ج8، ص230، (چاپ قدیم) و ریاحینالشریعة، ج1، ص267.

[14]کتاب "الهجوم علی بیت فاطمه"، حسین غیب غلامی، در این باره روایات مربوطه را خوب بررسی کرده است

منبع:پایگاه حوزه

سؤال48: ولایت علی بن ابی طالب و فرزندانش رکنی از ایمان است چرا ا

سؤال48: ولایت علی بن ابی طالب و فرزندانش رکنی از ایمان است چرا این رکن در قرآن به صراحت نیامده است؟

پاسخ
« دست حق دیدی ولی نشناختی»، اگر آیات قرآن را به دقت می خواندی و خود را از عقاید موروثی بالاخص در لباس وهابیّت آزاد می کردی قطعاً آیات ولایت بر تو مخفی نمی ماند.
قرآن مجید، ولایت علی را در آیۀ یاد شده زیر بیان می کردند:‌
«انّما ولیکم الله و رسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزّکاة‌ و هم راکعون»(1) خوشبختانه نزول این آیه را بسیاری از محدثان و محققّان اهل سنت، درباره علی نقل کرده اند که تعداد آنان به 66 نفر می رسد، و در میان آنان نه نفر از صحابه، نزول آیه را در حق امام نقل کرده اند.
و چون هدف در اینجا اختصار است، در این مورد شما را به کتاب شریف «الغدیر» ارجاع می دهم.(2)
از این گذشته، چرا احادیث متواتر و متضافر پیامبر را درباره ولایت علی نادیده می گیرید مانند 1. حدیث غدیر، 2. حدیث منزلت، 3. حدیث «انّ علیّاً منّی و أنا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن من بعدی»(3) و دگیر نمونه های فراوان آن.
این که می گوید نماز و زکات در قرآن آمده است، ولی شرح و تفصیل آن نیز در قرآن آمده است؟ هر چه پاسخ بگوید ما نیز درباره امامت و ولایت همان را می گوییم.
گذشته بر این به چه دلیل هر چه رکن باشد باید در قرآن وارد شود، شما می گویید «قرآن قدیم» است و هر کس بگوید «قرآن حادث» است کافر می شود، پس چرا این رکن در قرآن نیامده است.
پی نوشت ها:
1. مائده/55.
2. الغدیر، ج3، ص 156-162.
3. سنن ترمذی: 5/632، حدیث 3712، مستدرک حاکم: 3/110، مصنف ابن ابی شیبه:6/371، حدیث 32082 و ص 375، حدیث 32110.

غدیر سند ولایت علی ابن ابیطالب (ع)

غدیر سند ولایت علی ابن ابیطالب (ع) 

غدیر، سند انکار ناپذیر ولایت مردی است که با قبول امامتش دینتان کامل می شود و درهای نعمتهای خدا بر رویتان گشوده می شود، ولایت علی شرط مسلمانی است

یامبر عظیم الشان اسلام (ص) در غدیر خطاب به مسلمانان گفت:"ای مردم! بدانید که خداوند علی (علیه السلام)را ولی و امام شما قرار داده و اطاعت او را بر مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کنند و بر شهری و روستایی و عجم و عرب و آزاد و مملوک و بزرگ و کوچک و سفید و سیاه واجب ساخته‌ است.
آگاه باشید که امیرالمومنین غیر از این برادرم کسی نیست و پیشوایی مؤمنان پس از من بر کسی جز او روا نخواهد بود.
او جانشین من در امتم

ادامه مطلب ...

تبلیغ اسلام با تلاوت سوره مریم در کلیسایی آمریکایی

تبلیغ اسلام با تلاوت سوره مریم در کلیسایی آمریکایی

پس از آغاز تلاوت آیات سوره حضرت مریم، ده ها تن از مسیحیانی که در کلیسا در حال عبادت بودند، به سمت "احمد جعفر" آمده و شروع کردند به پرسیدن سوالاتی از وی در مورد آنچه می خواند.

ه گزارش شیعه آنلاین، "احمد جعفر" دانشجویی از کشور عربستان سعودی است که در حال گذراندن دوره فوق لیسانس در ایالات متحده آمریکا است.

وی دو روز پیش با حضور در یکی از کلیساهای آمریکا و تلاوت آیاتی از کلام الله مجید از سوره مبارک حضرت مریم، موجب توجه همگان به خود شد و حاضرین در آن کلیسا را به سمت خود جذب کرد. او این آیات را با صدای زیبای خود و به صورت ترتیل قرائت می کرد.

اخبار رسیده از آمریکا حاکی از آن است که پس از آغاز تلاوت آیات سوره حضرت مریم، ده ها تن از مسیحیانی که در کلیسا در حال عبادت بودند، به سمت "احمد جعفر" آمده و شروع کردند به پرسیدن سوالاتی از وی در مورد آنچه می خواند.

گفته می شود این اقدام تأثیر بسیار زیادی روی حاضرین داشت به طوری که تعدادی از رسانه های آمریکایی نیز این اقدام را زیر ذره بین قرار داده و به پوشش خبری آن پرداختند. 
 
منبع  

بیانیه حضرت آیت الله علوی گرگانی درباره فجایع بحرین


بیانیه حضرت آیت الله علوی گرگانی درباره فجایع بحرین  

اینجانب این گونه اعمال ددمنشانه که برای ساکت نمودن خواسته به حق مردم بحرین و کشورهای اسلامی دیگر انجام گرفته است را محکوم می کنم و به محضر مقدس حضرت ولی عصر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشرف) و عموم مسلمین و شیعیان ...
 
به گزارش شیعه آنلاین، در پی کشتار وحشیانه شیعیان بی گناه در بحرین توسط نیروهای دولتی رژیم حاکم در این کشور که تا به این لحظه موجب به شهادت رسیدن و زخمی شدن بیش از 400 تن از آنان گردیده است، حضرت آیت الله سید "محمد علی علوی گرگانی" از مراجع تقلید قم بیانیه ای صادر کرد و در آن این جنایت را محکوم کرد.

متن کامل بیانیه این مرجع عالیقدر بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و إنا إلیه راجعون

خبر کشتار مردم بی گناه و مظلوم بحرین و برخی کشورهای اسلامی دیگر باعث جریحه دار شدن قلب عموم آزادی خواهان و مسلمین جهان مخصوصا قلب مقدس امام زمان (ارواحنا له الفداه) گردید.

اینجانب این گونه اعمال ددمنشانه که برای ساکت نمودن خواسته به حق مردم بحرین و کشورهای اسلامی دیگر انجام گرفته است را محکوم می کنم و به محضر مقدس حضرت ولی عصر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشرف) و عموم مسلمین و شیعیان جهان مخصوصا ملت مظلوم بحرین تسلیت عرض می نمایم.


                                                              چهاردهم ربیع الأول 1432
                                                              عش آل محمد – قم مقدسه
                                                             سید محمدعلی علوی حسینی گرگانی
 

منبع http://shia-online.ir/article.asp?id=16667&cat=1 
 

این روز مبارک

عید الزهرا بر تمام شیعیان جهان مبارک باد  

این روز   ؛ روزی است که امام زمان (عج) بر منسب خلیفة  الهی می نشیند و بر این جهان خلافت می کند . 

 

بر دشمن حضرت زهرا (س) لعنت